غزلیات سلیم تهرانی
مرا ز بزم خود آن پر عتاب میراند
مرا ز بزم خود آن پر عتاب میراند چو سایه کز بر خود آفتاب میراند چنان به راه تو صید فریب گشته دلم که هر…
ما را نه سر گل، نه تمنای گلاب است
ما را نه سر گل، نه تمنای گلاب است در مجلس مستان، عرق فتنه شراب است ویرانه ی ما رونق میخانه شکسته ست تا صورت…
لاله را با روی او تاب قدح نوشی کجاست
لاله را با روی او تاب قدح نوشی کجاست سرو را با قد او سامان همدوشی کجاست منع ناصح پرده ی رسوایی ما کی شود…
گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت
گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت هیچ جایی اثری نیست ز خاکستر من آتش عشق تو از…
کی بزم اسیران ترا شمع و چراغ است
کی بزم اسیران ترا شمع و چراغ است اینجا پر پروانه سیه چون پر زاغ است دارم هوس نکهتی از سنبل زلفش افسوس که بخت…
کجا موافق طبع تو ای خردمند است
کجا موافق طبع تو ای خردمند است شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است چه نسبت است به لاف بلندپروازی مرا که بال…
فلک نبود به مستی حریف نالهٔ ما
فلک نبود به مستی حریف نالهٔ ما چو لاله ریخت از آن سرمه در پیالهٔ ما به جز چراغ نداریم مجلسافروزی به غیر شیشه کسی…
غبار خط نوخیزت ز سوی مشک میآید
غبار خط نوخیزت ز سوی مشک میآید نسیم کوچهٔ زلفت ز روی مشک میآید عرق نوعی معطر میچکد از حلقهٔ زلفت که پنداری مگر از…
عشق او در وادی من فکرها بسیار داشت
عشق او در وادی من فکرها بسیار داشت سوخت خاشاکم، وگرنه شعله با او کار داشت در بساط این گلستان یک گل بی خار نیست…
شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ
شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید…
شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا
شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر به دیده…
شد بهار و باغبان دیگر در دکان گشود
شد بهار و باغبان دیگر در دکان گشود مایه ی خود گلفروش از گوشه ی دامان گشود گل چنان آیینه ای افروخت کز شوق سخن…
سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا
سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا نرگس زن شده گل، گوشه ی دستار ترا پای مجنون تو در سلسله کی بند شود طوق…
سبزهٔ خطش دمید و روزگار عاشقیست
سبزهٔ خطش دمید و روزگار عاشقیست فصل گلریزان داغ و نوبهار عاشقیست از دلم چون کاوکاو شوق را بیرون کنم؟ نیست این خار کف پا،…
زهی ز شوق لبت زاهدان شراب پرست
زهی ز شوق لبت زاهدان شراب پرست چو گل به دور رخت شبنم آفتاب پرست چه قاتلی تو ندانم که خضر بر لب جوی به…
زان می که باغ را رخ او در پیاله ریخت
زان می که باغ را رخ او در پیاله ریخت چون گرد سرمه، داغ ز دامان لاله ریخت پیچیده است بس که ازان زلف تابدار…
ز شوقت گاه در دنبال گل همچون صبا افتم
ز شوقت گاه در دنبال گل همچون صبا افتم گهی بر دست و پای گلرخان همچون حنا افتم دگر راهی نهاده شوق در پیشم که…
ز بس اندیشه از آشوب ملک جم، نگین دارد
ز بس اندیشه از آشوب ملک جم، نگین دارد همیشه نقره خنگ خویش را در زیر زین دارد جهان سامان خود را عیب پوش ناقصان…
رفت آن شمع و ز حسرت شد لب پیمانه خشک
رفت آن شمع و ز حسرت شد لب پیمانه خشک برگ گل شد در چمن همچون پر پروانه خشک از وصال او مرا آبی به…
دهد مرغ دلم را عزم پرواز
دهد مرغ دلم را عزم پرواز درای ناقه همچون زنگ شهباز دلم وقت تپیدن های شوقت دهد همچون جرس از سینه آواز مجو ناسازی از…
دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است
دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است ز نسبت دگری نیست سربلندی ما سر شهید تو…
دل در سواد زلف تو بیهوش می شود
دل در سواد زلف تو بیهوش می شود در شب چراغ آینه خاموش می شود دل با خیال او چو هم آغوش می شود یک…
درین ره کعبه سنگ راه باشد
درین ره کعبه سنگ راه باشد همان به راهرو آگاه باشد بگو توفیق را ای خواجه ی خضر که با ما یک قدم همراه باشد…
در گلستانی که هر زاغی خوش آوازی کند
در گلستانی که هر زاغی خوش آوازی کند بلبل آن بهتر که ترک نغمه پردازی کند روز روشن وقت صورت بازی آیینه است هست عیبی…
در دوزخ و بهشت نیاسوده ایم ما
در دوزخ و بهشت نیاسوده ایم ما هر جا که بوده ایم چنین بوده ایم ما ما را به مدعای غمت آفریده اند عشق ترا…
در آزار دلم طفلی که از گردون سبق دارد
در آزار دلم طفلی که از گردون سبق دارد ز شرم کشتنم شمشیرش از جوهر عرق دارد ز بس افروخت از تاب می گلرنگ، پنداری…
خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است
خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است هر شب ز خیل فتنه شبیخون ندیده است با من مگو که داغ جدایی ندیده ای صدبار بیش…
خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست
خوبرویان را سری با عاشقان پیر نیست ماهیان تشنه را ذوقی ز جوی شیر نیست باعث محرومی ما طالع نااهل ماست ورنه در اهلیت معشوق…
خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش
خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش در خزان از برگ عشرت غنچه واری باشدش بس که عشق آلوده ی دنیا نمی خواهد مرا باد…
حاصل سوختگان در ره برق خطر است
حاصل سوختگان در ره برق خطر است لشکری آفتش از مور و ملخ بیشتر است مگذران نوبت ما ساقی اگر شیفته ایم نیست این بیخودی…
چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما
چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما ز دست و پنجه ی خورشید بر نمی آید…
چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم
چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم وگر به بزم بزرگان رسم، حکیم شوم شوند لاله و گل چون چراغ روگردان ز من، به…
چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این
چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این سبوی باده نگویم، گل بهشت است این بنای عیش به میخانه می نهد دوران وگرنه…
چشم من حلقهای از سلسلهٔ دست من است
چشم من حلقهای از سلسلهٔ دست من است دانهٔ مرغ دلم آبلهٔ دست من است وادی چاک که از جیب بود تا دامن در ره…
جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است
جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است چون رگ لعل ز دانا رگ گردن عیب است طعنه خوش نیست به دشمن، که…
تا سحر امشب شراب ناب میباید گرفت
تا سحر امشب شراب ناب میباید گرفت خونبهای شمع از مهتاب میباید گرفت عمر صرف باده کردی، روی در میخانه کن هرچه آبش برده، در…
پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار
پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار آیینه به دست است ترا آه نگه دار شرمنده شو ای دل، گله تا کی کنی از…
بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست
بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست سرشک بی تو ز مژگان من سیاهی شست حدیث کوثر آن لب به خضر رخصت نیست…
به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک میآید
به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک میآید ز خاک کشتهٔ دیرینه بوی مشک میآید خیال زلف او را در دلم هرگه گذار افتد…
به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ
به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ ز لطف حق کند ابلیس در قیامت حظ بر آن سرم که به دیوانگی زنم خود را…
به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند
به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند ز شانه زلف او هندوی ترکش بسته را ماند پریشانی ز شوق طرهٔ آشفتهای دارد حدیث…
بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم
بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن دست بر سر، انتظار دستگیری…
بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب
بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب گواه مستی زاهد شوم چه بوی شراب رسانده ایم به جایی شراب خوردن را که پشت دست…
آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را
آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را با سرمه چه آمیزش، مژگان سیاهش را گاهی نظری از لطف می کرد به سوی من بخت…
ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع
ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع نزدیک به مردن ز غمت دم به دم شمع بر یاد تو چون صورت فانوس خیالند عالم همه…
ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست
ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست دیده از نظارهٔ این باغ، چون بادام بست از ضعیفی، قوت بی طاقتی با…
آنکه در شور آورد شوریدهحالان را می است
آنکه در شور آورد شوریدهحالان را می است نالهٔ نی بر دل آشفتگان تیر نی است گر غمی داری، میی دارم که زنگ از دل…
افروخت از تبسم مینا ایاغ ما
افروخت از تبسم مینا ایاغ ما تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم از آستین رهی…
از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن میکند
از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن میکند از نگاه گرم، شمع کشته روشن میکند گر به دامانم غباری نیست از خاک رهش این همه…
از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس
از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس گر سراغ سیل می گیری، ز ویرانی بپرس گرچه او احوال من هرگز نپرسید از صبا از من آن…