ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد

ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد وز نسیمش همه آفاق معطر می‌شد ز سواد شکن زلف به هم بر شده‌اش دیدم احوال…

ادامه مطلب

دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو

دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو چون تنی باشد که جانش رفته باشد دور ازو ذره حالم نمی‌گردد ز حال ذره‌ای کافتاب…

ادامه مطلب

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار…

ادامه مطلب

در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست

در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست پیش از آن دم، که دمد، خط شب…

ادامه مطلب

حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست

حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست در جهان دوری، چو دور جام نیست گر چه دورانی خوش است، ایام گل خوشتر از دوران عشق، ایام…

ادامه مطلب

چه می‌بری دل ما چون نگه نمی‌داری؟

چه می‌بری دل ما چون نگه نمی‌داری؟ چه دلبری که نمی‌آید از تو دلداری؟ چرا چو نافه آهو بریده‌ای از من؟ چرا چو مشک مرا…

ادامه مطلب

جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی

جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی بر سر من کس نمی‌آید به پرسش جز خیال جز خیالش…

ادامه مطلب

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد…

ادامه مطلب

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح عرضه داری شرح…

ادامه مطلب

به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم

به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم به جان عاشقان، یعنی لبت…

ادامه مطلب

باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است

باز جانم، هدف تیر کمان ابرویی است که کمان غم عشقش، نه به هر بازویی است دل من، تافته طره مشکین زلفی است جانم آویخته…

ادامه مطلب

ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب

ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب صحبت گل را رها کرده ببویت گلاب سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند نرگس مست…

ادامه مطلب

آنها که مقیمان خرابات مغانند

آنها که مقیمان خرابات مغانند ره جز به در خانه خمار ندانند من بنده رندان خرابات مغانم کایشان همه عالم به پشیزی نستانند سر حلقه…

ادامه مطلب

از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست

از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست زاهد به خرابات مغان آمد و می‌، خواست ما پیرو آن راهروانیم، که ما را چون نی…

ادامه مطلب

یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد

یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد چون کند مسکین در افتادست و جانی می‌دهد؟ چون نمی‌افتد به دستش آستین وصل دوست بر در او…

ادامه مطلب

هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند

هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند غمزه‌اش صد فتنه در هر گوشه‌ای پیدا کند از می سودای چشمت خوش برآید جان من سر…

ادامه مطلب

نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد

نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار می‌افتد به بویت باد شبگیری، چنان…

ادامه مطلب

می‌آیی و دمی دو سه در کار می‌کنی

می‌آیی و دمی دو سه در کار می‌کنی ما را به دام خویشتن گرفتار می‌کنی دین می‌خری به عشوه و دل می‌بری ز دست آری…

ادامه مطلب

من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟

من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟ یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد اشک را کش من به خون پروردم اندازم…

ادامه مطلب

ماییم به کوی یار دلجوی

ماییم به کوی یار دلجوی دیوانه زلف آن پری روی مار است بتی که تنگ خوی است ماییم و دلی گرفته آن خوی چون دردل…

ادامه مطلب

گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد

گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد از خط سبز تو در آتشم ای…

ادامه مطلب

کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید

کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید دوستان! بهر خدا، چاره این کار کنید سیل عشق آمد و این بخت گران خواب مرا گر…

ادامه مطلب

صنما مرده آنم که تو جانم باشی

صنما مرده آنم که تو جانم باشی می‌دهم جان که مگر جان جهانم باشی روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو روشنایی دل…

ادامه مطلب

سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست

سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست سرو را این حسن و زیبایی که قدت راست نیست راستی را سرو بس رعناست…

ادامه مطلب

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما که با…

ادامه مطلب

دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد

دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمی‌باشد دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ…

ادامه مطلب

درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ

درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز تا بنشاند دمی،…

ادامه مطلب

خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند

خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید برون از آن…

ادامه مطلب

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم گر خون دل خورندم، چون جام…

ادامه مطلب

چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب

چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب چشم مست تو که بر هر طرفی، می‌افتد بر من افتاد،…

ادامه مطلب

جان قتیل توست، بردارش مکن

جان قتیل توست، بردارش مکن چون عزیزش کرده‌ای، خوارش مکن چشم مستت را ز خواب خوش ممال فتنه بر خوابست، بیدارش مکن زلف را یکبارگی…

ادامه مطلب

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر…

ادامه مطلب

بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست

بیمار غمت را، بجز از صبر دوا نیست صبرست، دوای من و دردا، که مرا نیست از هیچ طرف راه ندارم، که ز زلفت بر…

ادامه مطلب

به آستین ملالم مران، که من به ارادت

به آستین ملالم مران، که من به ارادت نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت به خستگان غمت، در…

ادامه مطلب

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی خون من ریختی و جان مرا پروردی شرط کردی که دل سوختگان را نبرم دل من بردی و…

ادامه مطلب

ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا!

ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا! بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟ رانده‌اند ازل، بر ما بناکامی، قلم نیستم، کام…

ادامه مطلب

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش او مرا بگذاشت، من نگذارمش دل بدو دادم ز من رنجید و رفت می‌دهم جان تا مگر باز آرمش آنکه…

ادامه مطلب