می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

می‌کشم دردی که درمانیش، نیست می‌روم راهی که پایانیش نیست هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست بندگان دارد…

ادامه مطلب

مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست

مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست دین من این است و بس، کیست که در دین ماست خاک ره مصطبه، ز آب…

ادامه مطلب

ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم

ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم محراب جان ز ابروی دلدار کرده‌ایم از بهر یک پیاله دردی، هزار بار خود را گرو به خانه…

ادامه مطلب

گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی

گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی من از عشق تو می‌میرم، بگو کاخر چه تدبیرم؟…

ادامه مطلب

غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب

غمزه سرمست ساقی، بی‌شراب کرد هشیاران مجلس را خراب دوستان را خواب می‌آید ولی خوش نمی‌آید مرا بی‌دوست، خواب تنگ شد بی پسته‌ات، بر ما…

ادامه مطلب

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه…

ادامه مطلب

سحرگه بلبلی آواز می‌کرد

سحرگه بلبلی آواز می‌کرد همی نالید و با گل راز می‌کرد نیاز خویش با معشوقه می‌گفت نیازش می‌شنید و ناز می‌کرد به هر آهی که…

ادامه مطلب

روی تو آب چشمه خورشید می‌برد

روی تو آب چشمه خورشید می‌برد لعلت به خنده پرده یاقوت می‌درد گر بنگرد عروس جمالت در آینه خودبین شود هر آینه، آن به که…

ادامه مطلب

دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد

دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی کار، کار دل تنگ…

ادامه مطلب

در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس

در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس حال شکستگان کمند بلا بپرس وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را ما را که کشته‌ای…

ادامه مطلب

خوش آمدی، ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین

خوش آمدی، ز کجا می‌روی؟ بیا بنشین بیا که می‌کنمت بر دو دیده جا بنشین همین که روی تو دیدیم، باز شد دردل چه حاجت…

ادامه مطلب

چون تحمل می‌کند تن صحبت پیراهنش

چون تحمل می‌کند تن صحبت پیراهنش چون کند افتاده است آن این زمان در گردنش؟ دست در گردن که یار کرد با او یا که…

ادامه مطلب

چشم مستت گرچه با ما ترک تازی می‌کند

چشم مستت گرچه با ما ترک تازی می‌کند لعل جانبخش تو هر دم دلنوازی می‌کند تا دلم آورد بر محراب ابرویت نماز جامه جان را…

ادامه مطلب

جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد

جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد از سر راه عدم رقص کنان باز آمد ای دل رفته ز پیش من و آزرده…

ادامه مطلب

تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است

تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من مردم بیچاره…

ادامه مطلب

بویی از خاک رهت، همره باد سحری است

بویی از خاک رهت، همره باد سحری است رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین…

ادامه مطلب

بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است

بر سر کوی یقین، کعبه و بتخانه، یکی است دام زلف سیه و سبحه صد دانه، یکی است هر زمان جلوه حسن، ار چه ز…

ادامه مطلب

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد بی بوی خوشت بر دل من…

ادامه مطلب

ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس

ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا زیر…

ادامه مطلب

آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟

آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟ با تو داردم زازل سابقه عشق ولی…

ادامه مطلب

امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است

امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست یابد…

ادامه مطلب

از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت

از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت جان سپر کردم به پیشش، پیش از…

ادامه مطلب

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو از همه سوی می‌دهد، بوی حبیب لاجرم می‌روم از…

ادامه مطلب

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟ هر زمان آیینه…

ادامه مطلب

نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد

نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد به شادی ارغوان با گل شراب لعل می‌نوشد به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی…

ادامه مطلب

من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟

من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟ دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم به کمند سر زلف تو گرفتار شدم تا چه…

ادامه مطلب

مستور در ایام تو معذور نباشد

مستور در ایام تو معذور نباشد هر چند که این ممکن و مقدور نباشد ماقوت رفتار نداریم، اگر یار نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد مست…

ادامه مطلب

ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد

ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت،…

ادامه مطلب

گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد

گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد مرا هم نیمه جانی بود و در…

ادامه مطلب

غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد

غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم…

ادامه مطلب

شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است

شب است و بادیه و دل، فتاده از راه است ز چپ و راست، مخالف، ز پیش و پس، چاه است مقم تهلکه است این…

ادامه مطلب

سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟

سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟ عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟ طالب درمان نه مرد کار درد…

ادامه مطلب

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی…

ادامه مطلب

دل، در برم گرفت و پی یار من برفت

دل، در برم گرفت و پی یار من برفت لب بوسه داد و جان و روان از بدن برفت چون دید دل، که قافله اشک…

ادامه مطلب

در رکابت می‌دوم تا گوی چوگانت شوم

در رکابت می‌دوم تا گوی چوگانت شوم از برایت می‌کشم خود را که قربانت شوم بر سر راهت چو خاک افتاده‌ام یکره بران بر سر…

ادامه مطلب

خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی

خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی وز من نظر مهر و وفا باز گرفتی آخر چه شده‌ای برگ گل تازه که دیدار از بلبل…

ادامه مطلب

چوگان زلفش از دل من برد گو ببر

چوگان زلفش از دل من برد گو ببر ای دل بگیرش آن خم چوگان و گو ببر در زحمتم ز درد سر و گفت و…

ادامه مطلب

چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است

چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است سنبلت را بس پریشان حال می‌بینم، مگر باد صبح، از…

ادامه مطلب

تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت

تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت بر ما ز غمزه تو چه گویم، چها گذشت وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد نگذشت،…

ادامه مطلب

تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست

تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست از دل بی‌طاقتم، بار گران ، برنخاست عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما…

ادامه مطلب

بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست

بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس که…

ادامه مطلب

بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت

بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت تا به مقصود از این جا که…

ادامه مطلب

با سر زلفش دلم، پیوند جانی می‌کند

با سر زلفش دلم، پیوند جانی می‌کند با خیالش خاطرم، عیشی نهانی می‌کند در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان جان اگر…

ادامه مطلب

ای سر سودای من رفته در سودای تو

ای سر سودای من رفته در سودای تو باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو گر سر من رفت در سودای…

ادامه مطلب

آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود

آن سرو بین که باز چه رعنا همی رود می‌آید او و عقل من از جا همی رود حوریست بی‌رقیب که از روضه می‌چمد جانیست…

ادامه مطلب

آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت

آمد به برج عاشقان، ماه مبارک منزلت ای ماه مهر افزون من، بادا مبارک، منزلت خلوت سرای چشم و دل، این شسته و آن، رفته‌ام…

ادامه مطلب

از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید

از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی قانع به هر چه باشد، راضی به هر…

ادامه مطلب

همیشه نرگس مست تو را بیمار می‌بینم

همیشه نرگس مست تو را بیمار می‌بینم ولی در عین بیماریش مردم‌دار می‌بینم جهان می‌گردد از سودا، سیه بر چشم من هر دم که چشم…

ادامه مطلب

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد با طلعت خورشید بقا، کار ندارد کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است لیکن…

ادامه مطلب

نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش

نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش نعره مستان شنید، باده درآمد به جوش مدعیی جوش می، دید بپیچید سر زاری چنگش به گوش آمد…

ادامه مطلب