اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست همه جهان، به غمش خرمند و مسکین…

ادامه مطلب

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید که پری پیکری از عالم جان می‌آید سر سودای تو گنجی است نهان در دل من به زیان…

ادامه مطلب

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران عارضی عشق است، نتوان نهادن دل بر آن حسن دریایی است بی‌پایان و آبش گوهر است…

ادامه مطلب

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد…

ادامه مطلب

نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن

نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن نشاید شیر مردان را، به هر زخمی ز جا رفتن طریق عاشقان دانی، درین ره چیست…

ادامه مطلب

مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را

مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را نه مهمان توام آخر بخوان روزی بخوان ما را کنار از ما چه می‌جویی میان بگشاد…

ادامه مطلب

مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی

مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی همایون عرصه‌ای، کارد به سویش رخ چنین شاهی روان شد موکب جانان چرایی منتظر ای جان؟ چو…

ادامه مطلب

لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد

لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد دل آزرده ما را به کرم باز آورد خاک آن پیک مبارک دم صاحب قدمم که دلم…

ادامه مطلب

کشیده کار ز تنهایم به شیدایی

کشیده کار ز تنهایم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی ز بس که داده قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم…

ادامه مطلب

عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش

عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش چشم مستش رهزن خواب است هان! بیدار باش گر به دین عشق او اقرار داری، عشق او منکر…

ادامه مطلب

سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین

سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین رسته و بسته به دست بت من سنبل‌تر وز…

ادامه مطلب

ز کویش نسیم صبا بوی برد

ز کویش نسیم صبا بوی برد به بویش دلم پی بدان کوی برد دل از چنبر زلف او چون جهد؟ که باد سحر جان به…

ادامه مطلب

دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست

دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست ز من برید و به زلفت…

ادامه مطلب

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال به کمان مهره…

ادامه مطلب

دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد

دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است…

ادامه مطلب

خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد

خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد گرد آن خاکم که باد از کوی مه رویی برد از هوا داری بجان جویم نسیم…

ادامه مطلب

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت چون نویسم، کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت باز…

ادامه مطلب

جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد

جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمی‌گزیرد ما غرق آب و زاهد، دم می‌زند ز آتش گو دم مزن…

ادامه مطلب

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم خانه،…

ادامه مطلب

بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست

بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست من به مهرش می‌دهم جان، بی‌وفا پیداست کیست باز بی مهر و وفا، می‌خواندم اما به گل مهر نتوان…

ادامه مطلب

به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم

به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم دوای درد دل کاری است بس مشکل نمی‌دانم به چشم خویش می‌بینم که خواهد ریخت خون دل ندانم…

ادامه مطلب

باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او

باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او کار آشفته ما را همه در گردن او مکش ای باد صبا دامن گل را که نهاد کار…

ادامه مطلب

ای میوه رسیده ز بستان کیستی

ای میوه رسیده ز بستان کیستی وی آیت نو آمده در شان کیستی؟ جانها گرفته‌اند تو را در میان چو شمع جانت فدا تو شمع…

ادامه مطلب

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی در میکده‌ها…

ادامه مطلب

از گلستان رویت، در دیده خار دارم

از گلستان رویت، در دیده خار دارم وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم روز الست گشتم، مست از خمار چشمت هر درد سر که…

ادامه مطلب

یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست

یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست خاک پایش را تصور می‌کند در چشم خویش…

ادامه مطلب

هر که از روی تواضع بنهد پیشانی

هر که از روی تواضع بنهد پیشانی پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی! همه خواهند تو را، تا تو کرا می‌خواهی؟ همه خوانند…

ادامه مطلب

نه در کوی تو می‌یابم مجالی

نه در کوی تو می‌یابم مجالی نه می‌بینم وصالت هر به سالی مجالی کی بود بر خاک آن کوی؟ که باد صبح را نبود مجالی…

ادامه مطلب

می‌کند غارت صبر و دل و دین سودایش

می‌کند غارت صبر و دل و دین سودایش آنکه او هیچ ندارد، چه غم از یغمایش؟ گر دل و جان من دلشده بودی بر جای…

ادامه مطلب

مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن

مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن کام دوجهان از لب جانانه طلب کن آن یار که در صومعه جستی و ندیدی باشد که توان…

ادامه مطلب

مجموع درونی که پریشان تو باشد

مجموع درونی که پریشان تو باشد آزاد اسیری که به زندان تو باشد دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟ زان شیفته کو بی…

ادامه مطلب

گل که خوش طلعت و خوشبو آمد

گل که خوش طلعت و خوشبو آمد عاشق روت به صد رو آمد کاسه‌ای داشت سرم را عشقت سر شوریده به زانو آمد نیست از…

ادامه مطلب

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم بجان دوست که…

ادامه مطلب

صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد

صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد؟ ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی…

ادامه مطلب

سرو سهی که کارش بالا بود همیشه

سرو سهی که کارش بالا بود همیشه پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد هر ذره…

ادامه مطلب

زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را

زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار…

ادامه مطلب

دوشم آن گلچهره در آغوش بود

دوشم آن گلچهره در آغوش بود حبذا وقتی که ما را دوش بود لب به لب، رخسار بر رخسار بد رو به رو، آغوش بر…

ادامه مطلب

دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری

دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری جان در غم عشق تو بدادیم به زاری دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر…

ادامه مطلب

خیال نرگس مستت، ببست خوابم را

خیال نرگس مستت، ببست خوابم را کمند طره شستت، ببرد تابم را چو ذره مضطربم، سایه بر سر اندازم دمی قرار ده، آشوب و اضطرابم…

ادامه مطلب

حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است

حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم…

ادامه مطلب

چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب

چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم نیست سرچشمه، به…

ادامه مطلب

جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمدست

جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمدست می‌جهد چشمم همانا وقت دیدار آمد ست جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از…

ادامه مطلب

ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری

ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری روی پنهان می‌کنی، دل آشکارا می‌بری دی دل من برده‌ای، امروز دین اکنون مرا نیم جانی مانده…

ادامه مطلب

بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم

بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم به از آن نیست که هم با در میخانه شوم من اگر دیر و گر زود بود…

ادامه مطلب

به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟

به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟ به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت…

ادامه مطلب

باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت

باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت زهد خشک و دامن تر، آتش ما، می‌نشاند…

ادامه مطلب

ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟

ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟ وی گل نقاب بگشا، شرم و حجاب تا کی؟ ماییم تشنه و تو عین الحیات…

ادامه مطلب

ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من

ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من در آب و آتش هر دم از خاک درت باد ختن آب است و آتش…

ادامه مطلب

اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را

اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را به گل رضوان بر انداید، در فردوس اعلی را وگر سرور سر افرازت، زجنت، سایه بردارد…

ادامه مطلب

یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن

یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن غمزه‌اش مست است هان، هوشیار می‌باید شدن تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعه‌ای سالها…

ادامه مطلب