معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به…

ادامه مطلب

مرا تا نقره باشد می‌فشانم

مرا تا نقره باشد می‌فشانم تو را تا بوسه باشد می‌ستانم و گر فردا به زندان می‌برندم به نقد این ساعت اندر بوستانم جهان بگذار…

ادامه مطلب

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ما را همه شب نمی‌برد خواب ای خفته روزگار دریاب در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه می‌رود آب ای سخت کمان سست پیمان…

ادامه مطلب

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش عمرها بوده‌ام اندر طلبت چاره کنان سال‌ها گشته‌ام از…

ادامه مطلب

گر آن مراد شبی در کنار ما باشد

گر آن مراد شبی در کنار ما باشد زهی سعادت و دولت که یار ما باشد اگر هزار غمست از جهانیان بر دل همین بسست…

ادامه مطلب

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی مهرگیاه عهد من تازه‌ترست هر زمان ور…

ادامه مطلب

قیامت باشد آن قامت در آغوش

قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش…

ادامه مطلب

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود آن که ما…

ادامه مطلب

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده…

ادامه مطلب

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی شبم به روی تو روزست و دیده‌ها به تو روشن…

ادامه مطلب

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس…

ادامه مطلب

زنده بی دوست خفته در وطنی

زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مرده‌ایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا…

ادامه مطلب

رفیق مهربان و یار همدم

رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست می‌دارند و من هم نظر با نیکوان رسمیست معهود نه این بدعت من آوردم به عالم تو…

ادامه مطلب

دولت جان پرورست صحبت آمیزگار

دولت جان پرورست صحبت آمیزگار خلوت بی مدعی سفره بی انتظار آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر…

ادامه مطلب

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد…

ادامه مطلب

در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود

در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار…

ادامه مطلب

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگربار بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد نه بی او می‌توان…

ادامه مطلب

حدیث یا شکرست آن که در دهان داری

حدیث یا شکرست آن که در دهان داری دوم به لطف نگویم که در جهان داری گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو گناه توست…

ادامه مطلب

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت بلای غمزه نامهربان خون خوارت چه خون…

ادامه مطلب

چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت

چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد مؤمن ز دست…

ادامه مطلب

تو را نادیدن ما غم نباشد

تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو…

ادامه مطلب

تا کیم انتظار فرمایی

تا کیم انتظار فرمایی وقت نامد که روی بنمایی؟! اگرم زنده باز خواهی دید رنجه شو پیشتر چرا نایی عمر کوته‌ترست از آن که تو…

ادامه مطلب

پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به

پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند اگر او با تو…

ادامه مطلب

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور آدمی چون تو در آفاق نشان…

ادامه مطلب

برخیز که می‌رود زمستان

برخیز که می‌رود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار…

ادامه مطلب

با کاروان مصری چندین شکر نباشد

با کاروان مصری چندین شکر نباشد در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید وین شاهدی و شنگی…

ادامه مطلب

ای نفس خرم باد صبا

ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده‌ای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا بر سر خشمست…

ادامه مطلب

ای صبر پای دار که پیمان شکست یار

ای صبر پای دار که پیمان شکست یار کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار برخاست آهم از دل و در خون نشست…

ادامه مطلب

ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی

ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی وصف جمال آن بت نامهربان بگوی بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار یاد شکر مکن سخنی زان…

ادامه مطلب

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست موقف آزادگان بر سر میدان اوست ره به در از کوی دوست نیست که بیرون…

ادامه مطلب

امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم

امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد…

ادامه مطلب

اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب

اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب که را مجال نظر بر جمال میمونت بدین صفت که تو دل…

ادامه مطلب

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود دشمن گر آستین گل افشاندت به روی از تیر چرخ…

ادامه مطلب

یاری به دست کن که به امید راحتش

یاری به دست کن که به امید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش ما را که ره دهد به سراپرده وصال ای باد…

ادامه مطلب

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند به دست جور و…

ادامه مطلب

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد صد کاروان عالم اسرار بگذرد مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی هر لحظه پیش…

ادامه مطلب

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی با چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کو به وجود…

ادامه مطلب

نگویم آب و گلست آن وجود روحانی

نگویم آب و گلست آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمر به…

ادامه مطلب

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم که من بی‌دل…

ادامه مطلب

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر…

ادامه مطلب

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی قلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم…

ادامه مطلب

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند عیش خلوت به تماشای گلستان ماند می حلالست کسی را که بود خانه بهشت خاصه از دست حریفی…

ادامه مطلب

ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم هر یک از دایره جمع به راهی رفتند ما بماندیم…

ادامه مطلب

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل ایا باد سحرگاهی گر این شب…

ادامه مطلب

گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری

گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری تا نکند وفای تو در دل…

ادامه مطلب

کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش

کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد مرغ عاشق طرب…

ادامه مطلب

فریاد من از فراق یارست

فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست بی روی چو ماه آن نگارین رخساره من به خون نگارست خون جگرم ز…

ادامه مطلب

عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی

عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی یا غایه الامانی قلبی لدیک فانی شخصی کما ترانی…

ادامه مطلب

شیرین دهان آن بت عیار بنگرید

شیرین دهان آن بت عیار بنگرید در در میان لعل شکربار بنگرید بستان عارضش که تماشاگه دلست پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید از ما…

ادامه مطلب

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که زنده ابدست آدمی که کشته اوست شراب خورده معنی چو در سماع آید چه جای جامه که…

ادامه مطلب