رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما

رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک هر جا که…

ادامه مطلب

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود کان صباحت…

ادامه مطلب

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو…

ادامه مطلب

خوشا و خرما وقت حبیبان

خوشا و خرما وقت حبیبان به بوی صبح و بانگ عندلیبان خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست که ساکن گردد آشوب رقیبان دو تن…

ادامه مطلب

خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار

خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار چون نتواند کشید دست در آغوش یار گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست من نتوانم…

ادامه مطلب

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند من بر گل شقایق…

ادامه مطلب

چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی

چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی گواهی می‌دهد صورت بر اخلاقش به زیبایی نگارینا به هر تندی که می‌خواهی جوابم ده اگر…

ادامه مطلب

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن هر که ننهادست چون پروانه دل بر سوختن گو…

ادامه مطلب

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود چو هر چه می‌رسد از دست اوست فرقی نیست…

ادامه مطلب

تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد

تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت…

ادامه مطلب

بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت

بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد…

ادامه مطلب

به حدیث درنیایی که لبت شکر نریزد

به حدیث درنیایی که لبت شکر نریزد نچمی که شاخ طوبی به ستیزه برنریزد هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد ز پی تو…

ادامه مطلب

بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی

بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی امید از بخت می‌دارم بقای عمر…

ادامه مطلب

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند کو مرهمست اگر دگران نیش می‌زنند ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار همچون طلسم پای خجالت به…

ادامه مطلب

ای کودک خوبروی حیران

ای کودک خوبروی حیران در وصف شمایلت سخندان صبر از همه چیز و هر که عالم کردیم و صبوری از تو نتوان دیدی که وفا…

ادامه مطلب

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از…

ادامه مطلب

ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته

ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته رخساره زمین چو تو خالی نیافته تابنده‌تر ز روی تو ماهی ندیده چرخ خوشتر ز ابروی تو هلالی…

ادامه مطلب

آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد

آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد الحق آراسته خلقی و جمالی دارد درد دل پیش که گویم که بجز باد صبا کس ندانم…

ادامه مطلب

امروز در فراق تو دیگر به شام شد

امروز در فراق تو دیگر به شام شد ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون…

ادامه مطلب

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی من از تو روی نپیچم که مستحب منی چو سرو در چمنی راست در تصور من چه…

ادامه مطلب

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد گر نوازی چه سعادت به از این خواهم…

ادامه مطلب

یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی

یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری نقد چنین…

ادامه مطلب

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت…

ادامه مطلب

هر که هست التفات بر جانش

هر که هست التفات بر جانش گو مزن لاف مهر جانانش درد من بر من از طبیب منست از که جویم دوا و درمانش آن…

ادامه مطلب

هر سلطنت که خواهی می‌کن که دلپذیری

هر سلطنت که خواهی می‌کن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری جان باختن به کویت در آرزوی رویت دانسته‌ام ولیکن خون خوار ناگزیری…

ادامه مطلب

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا…

ادامه مطلب

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه ای ساقی صبوحی درده می شبانه عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه…

ادامه مطلب

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول نه دست با تو درآویختن نه پای گریز نه…

ادامه مطلب

مشتاق توام با همه جوری و جفایی

مشتاق توام با همه جوری و جفایی محبوب منی با همه جرمی و خطایی من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم در حضرت…

ادامه مطلب

مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست

مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست کسی که روی تو دیدست از او عجب…

ادامه مطلب

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم سروبالایی که مقصودست اگر حاصل شود سرو اگر هرگز نباشد در…

ادامه مطلب

گر متصور شدی با تو درآمیختن

گر متصور شدی با تو درآمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست کو بتواند چنین صورتی انگیختن…

ادامه مطلب

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت باد بوی گل رویش به گلستان آورد آب…

ادامه مطلب

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند…

ادامه مطلب

فراق را دلی از سنگ سختتر باید

فراق را دلی از سنگ سختتر باید مرا دلیست که با شوق بر نمی‌آید هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم بیا و گر همه دشنام می‌دهی…

ادامه مطلب

عشق در دل ماند و یار از دست رفت

عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت ای عجب گر من رسم در کام دل کی…

ادامه مطلب

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد من نیز…

ادامه مطلب

سروبالایی به صحرا می‌رود

سروبالایی به صحرا می‌رود رفتنش بین تا چه زیبا می‌رود تا کدامین باغ از او خرمترست کو به رامش کردن آن جا می‌رود می‌رود در…

ادامه مطلب

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که…

ادامه مطلب

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم من اول روز دانستم که با شیرین…

ادامه مطلب

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم بس که…

ادامه مطلب

دوشم آن سنگ دل پریشان داشت

دوشم آن سنگ دل پریشان داشت یار دل برده دست بر جان داشت دیده در می‌فشاند در دامن گوییا آستین مرجان داشت اندرونم ز شوق…

ادامه مطلب

دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست

دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد…

ادامه مطلب

خوشست درد که باشد امید درمانش

خوشست درد که باشد امید درمانش دراز نیست بیابان که هست پایانش نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست که جان سپر نکنی پیش…

ادامه مطلب

خطا کردی به قول دشمنان گوش

خطا کردی به قول دشمنان گوش که عهد دوستان کردی فراموش که گفت آن روی شهرآرای بنمای دگربارش که بنمودی فراپوش دل سنگینت آگاهی ندارد…

ادامه مطلب

چون خراباتی نباشد زاهدی

چون خراباتی نباشد زاهدی کش به شب از در درآید شاهدی محتسب گو تا ببیند روی دوست همچو محرابی و من چون عابدی چون من…

ادامه مطلب

چه رویست آن که پیش کاروانست

چه رویست آن که پیش کاروانست مگر شمعی به دست ساروانست سلیمانست گویی در عماری که بر باد صبا تختش روانست جمال ماه پیکر بر…

ادامه مطلب

چرا به سرکشی از من عنان بگردانی

چرا به سرکشی از من عنان بگردانی مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم چه گردد ار دل…

ادامه مطلب

تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد

تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد چو شمست خاطر رفتن بجز تنها نمی‌باشد دو چشم از ناز در پیشت فراغ از…

ادامه مطلب

ترحم ذلتی یا ذا المعالی

ترحم ذلتی یا ذا المعالی و واصلنی اذا شوشت حالی الا یا ناعس الطرفین سکری سل السهران عن طول اللیالی ندارم چون تو در عالم…

ادامه مطلب