غزلیات سعدی شیرازی
ما در خلوت به روی خلق ببستیم
ما در خلوت به روی خلق ببستیم از همه بازآمدیم و با تو نشستیم هر چه نه پیوند یار بود بریدیم وان چه نه پیمان…
گفتم آهن دلی کنم چندی
گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی وان که را دیده در دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود پندی خاصه ما را…
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد کمند شوق کشانم به صلح بازآرد ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود اسیر عشق چه تاب…
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه…
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ…
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم بوستان خانه عیشست و چمن کوی نشاط تا مهیا نبود عیش…
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت شاهد ما برقرار مجلس ما…
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی نوع تقصیری تواند بود ای سلطان عشق تا به…
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد…
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند…
رها نمیکند ایام در کنار منش
رها نمیکند ایام در کنار منش که داد خود بستانم به بوسه از دهنش همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق بدان همیکند و درکشم…
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد تا به افسوس به پایان نرود عمر…
دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
دلی که دید که پیرامن خطر میگشت چو شمع زار و چو پروانه در به در میگشت هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر…
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن اینست که دور از لب و دندان منست آن عارض نتوان گفت که دور قمرست این بالا…
خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد
خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد نقد امید عمر من در طلب وصال شد گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من…
حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
حدیث عشق به طومار در نمیگنجد بیان دوست به گفتار در نمیگنجد سماع انس که دیوانگان از آن مستند به سمع مردم هشیار در نمیگنجد…
چه سروست آن که بالا مینماید
چه سروست آن که بالا مینماید عنان از دست دلها میرباید که زاد این صورت منظور محبوب از این صورت ندانم تا چه زاید اگر…
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و شاه قبایل جلوه کنان میروی و باز میآیی سرو ندیدم بدین صفت…
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
تو را سریست که با ما فرو نمیآید مرا دلی که صبوری از او نمیآید کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر که…
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد دل من طاقت هجران دیدن بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد…
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن یقول تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق جایی دلم برفت که حیران شود…
به تو مشغول و با تو همراهم
به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو میخواهم همه بیگانگان چنین دانند که منت آشنای درگاهم ترسم ای میوه درخت بلند…
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را هر ساعت از نو قبلهای با…
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار یا…
ای مرهم ریش و مونس جانم
ای مرهم ریش و مونس جانم چندین به مفارقت مرنجانم ای راحت اندرون مجروحم جمعیت خاطر پریشانم گویند بدار دستش از دامن تا دست بدارد…
ای روی تو راحت دل من
ای روی تو راحت دل من چشم تو چراغ منزل من آبیست محبت تو گویی کآمیختهاند با گل من شادم به تو مرحبا و اهلا…
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری آن جا که باد زهره ندارد خبر بری ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم…
آن که مرا آرزوست دیر میسر شود
آن که مرا آرزوست دیر میسر شود وین چه مرا در سرست عمر در این سر شود تا تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست…
امروز مبارکست فالم
امروز مبارکست فالم کافتاد نظر بر آن جمالم الحمد خدای آسمان را کاختر به درآمد از وبالم خوابست مگر که مینماید یا عشوه همیدهد خیالم…
اگر به تحفه جانان هزار جان آری
اگر به تحفه جانان هزار جان آری محقرست نشاید که بر زبان آری حدیث جان بر جانان همین مثل باشد که زر به کان بری…
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم همچو پروانه که میسوزم و در پروازم گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی ور نه بسیار بجویی و…
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
یار من آن که لطف خداوند یار اوست بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور…
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی نظر آوردم و بردم که وجودی به…
هر که نامهربان بود یارش
هر که نامهربان بود یارش واجبست احتمال آزارش طاقت رفتنم نمیماند چون نظر میکنم به رفتارش وز سخن گفتنش چنان مستم که ندانم جواب گفتارش…
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش من بیکار گرفتار هوای دل خویش هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون…
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری زخم شمشیر اجل به که…
ناچار هر که صاحب روی نکو بود
ناچار هر که صاحب روی نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار کان…
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم مگر ببینمت از دور و گام برگیرم من این خیال نبندم که دانهای به مراد میان این…
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز…
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
مجنون عشق را دگر امروز حالتست کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند این را شکیب نیست گر…
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری چون سنگ دلان دل بنهادیم به دوری بعد از تو که در چشم من آید که به…
گر یکی از عشق برآرد خروش
گر یکی از عشق برآرد خروش بر سر آتش نه غریبست جوش پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق دامن عفوش به گنه بربپوش بوی گل آورد…
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای نتوان گفت…
کس درنیامدست بدین خوبی از دری
کس درنیامدست بدین خوبی از دری دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری خورشید اگر تو روی نپوشی فرورود گوید دو آفتاب نباشد به کشوری اول…
کاروان میرود و بار سفر میبندند
کاروان میرود و بار سفر میبندند تا دگربار که بیند که به ما پیوندند خیلتاشان جفاکار و محبان ملول خیمه را همچو دل از صحبت…
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست نتواند…
شرطست جفا کشیدن از یار
شرطست جفا کشیدن از یار خمرست و خمار و گلبن و خار من معتقدم که هر چه گویی شیرین بود از لب شکربار پیش دگری…
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید کز تخم بنی آدم فرزند…
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
ساقیا می ده که مرغ صبح بام رخ نمود از بیضه زنگارفام در دماغ می پرستان بازکش آتش سودا به آب چشم جام یا رب…
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ز من مپرس که در دست او دلت چونست ازو بپرس که انگشتهاش در خونست و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر که اندرون…