غزلیات سعدی شیرازی
ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای
ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای ما را ز داغ عشق تو در دل دفینهای دانی که آه سوختگان را اثر بود مگذار نالهای که…
ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من
ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من سوزناک افتاده چون پروانهام در پای تو خود نمیسوزد…
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد شیراز مشکین میکند چون ناف آهوی ختن گر…
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس پستان یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در…
اگر تو پرده بر این زلف و رخ نمیپوشی
اگر تو پرده بر این زلف و رخ نمیپوشی به هتک پرده صاحب دلان همیکوشی چنین قیامت و قامت ندیدهام همه عمر تو سرو یا…
از همه باشد به حقیقت گزیر
از همه باشد به حقیقت گزیر وز تو نباشد که نداری نظیر مشرب شیرین نبود بی زحام دعوت منعم نبود بی فقیر آن عرقست از…
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
یارا بهشت صحبت یاران همدمست دیدار یار نامتناسب جهنمست هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست نه هر…
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی ور به خلوت با دلارامت میسر میشود در سرایت خود…
هر که می با تو خورد عربده کرد
هر که می با تو خورد عربده کرد هر که روی تو دید عشق آورد زهر اگر در مذاق من ریزی با تو همچون شکر…
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست نه هر آن چشم که بینند سیاهست و سپید یا سپیدی…
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای که…
نبایستی هم اول مهر بستن
نبایستی هم اول مهر بستن چو در دل داشتی پیمان شکستن به ناز وصل پروردن یکی را خطا کردی به تیغ هجر خستن دگربار از…
من چون تو به دلبری ندیدم
من چون تو به دلبری ندیدم گلبرگ چنین طری ندیدم مانند تو آدمی در آفاق ممکن نبود پری ندیدم وین بوالعجبی و چشم بندی در…
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به…
مرا تا نقره باشد میفشانم
مرا تا نقره باشد میفشانم تو را تا بوسه باشد میستانم و گر فردا به زندان میبرندم به نقد این ساعت اندر بوستانم جهان بگذار…
ما را همه شب نمیبرد خواب
ما را همه شب نمیبرد خواب ای خفته روزگار دریاب در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه میرود آب ای سخت کمان سست پیمان…
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان سالها گشتهام از…
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد زهی سعادت و دولت که یار ما باشد اگر هزار غمست از جهانیان بر دل همین بسست…
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی مهرگیاه عهد من تازهترست هر زمان ور…
قیامت باشد آن قامت در آغوش
قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش…
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود آن که ما…
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همیآید و بر خنده…
سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات
سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی شبم به روی تو روزست و دیدهها به تو روشن…
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس…
زنده بی دوست خفته در وطنی
زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مردهایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا…
رفیق مهربان و یار همدم
رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست میدارند و من هم نظر با نیکوان رسمیست معهود نه این بدعت من آوردم به عالم تو…
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار خلوت بی مدعی سفره بی انتظار آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر…
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد…
در من این عیب قدیمست و به در مینرود
در من این عیب قدیمست و به در مینرود که مرا بی می و معشوق به سر مینرود صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار…
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگربار بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد نه بی او میتوان…
حسن تو دایم بدین قرار نماند
حسن تو دایم بدین قرار نماند مست تو جاوید در خمار نماند ای گل خندان نوشکفته نگه دار خاطر بلبل که نوبهار نماند حسن دلاویز…
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد نه طریق دوستانست و نه شرط…
چشم که بر تو میکنم چشم حسود میکنم
چشم که بر تو میکنم چشم حسود میکنم شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم…
تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که…
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی صد نعره همیآیدم از هر…
پای سرو بوستانی در گلست
پای سرو بوستانی در گلست سرو ما را پای معنی در دلست هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبلست نیکخواهانم…
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم کجا روم که بمیرم بر آستان امید اگر به دامن…
بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز
بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز رخی کز او متصور نمیشود آرام چرا نمودی و…
باد آمد و بوی عنبر آورد
باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد شاخ گل از اضطراب بلبل با آن همه خار سر درآورد تا پای مبارکش…
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی آخر سر مویی به ترحم نگر آن را…
ای سرو حدیقه معانی
ای سرو حدیقه معانی جانی و لطیفه جهانی پیش تو به اتفاق مردن خوشتر که پس از تو زندگانی چشمان تو سحر اولین اند تو…
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی پندارمت از روضه بستان بهشتی دور از سببی نیست که شوریده سودا هر لحظه چو دیوانه دوان…
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد…
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج…
اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند
اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند که جور قاعده باشد که بر غلام کنند هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد ز دست دوست نشاید که…
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود دشمن گر آستین گل افشاندت به روی از تیر چرخ…
یاری به دست کن که به امید راحتش
یاری به دست کن که به امید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش ما را که ره دهد به سراپرده وصال ای باد…
همیزنم نفس سرد بر امید کسی
همیزنم نفس سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سالها نفسی به چشم رحم به رویم نظر همینکند به دست جور و…
هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد صد کاروان عالم اسرار بگذرد مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی هر لحظه پیش…
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی با چشم نمیبیند یا راه نمیداند هر کو به وجود…