غزلیات سعدی شیرازی
حناست آن که ناخن دلبند رشتهای
حناست آن که ناخن دلبند رشتهای یا خون بی دلیست که دربند کشتهای من آدمی به لطف تو دیگر ندیدهام این صورت و صفت که…
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت تو نه…
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن به روزگار عزیزان که روزگار عزیز دریغ باشد بی دوستان…
توانگران که به جنب سرای درویشند
توانگران که به جنب سرای درویشند مروتست که هر وقت از او بیندیشند تو ای توانگر حسن از غنای درویشان خبر نداری اگر خستهاند و…
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد…
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سست عهدی که…
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ تو را فراغت ما گر بود و گر نبود…
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه…
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی عیبم مکن…
این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست
این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست ای باد بوستان مگرت نافه در میان وی مرغ آشنا…
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الا نظر پاکت گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یک روز…
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر تا تو مصور شدی در دل یکتای من جای تصور نماند…
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم همه بینند نه این صنع که من میبینم همه…
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
امیدوار چنانم که کار بسته برآید وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی…
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد تو…
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگرست…
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی تا از سر صوفی برود علت هستی عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی…
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم…
هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری
هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری بار دوم ز بار نخستین نکوتری انصاف میدهم که لطیفان و دلبران بسیار دیدهام نه بدین لطف…
هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او
هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا…
نگفتم روزه بسیاری نپاید
نگفتم روزه بسیاری نپاید ریاضت بگذرد سختی سر آید پس از دشواری آسانیست ناچار ولیکن آدمی را صبر باید رخ از ما تا به کی…
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن به تو دادم…
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی دل و جانم به تو مشغول و…
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست که راحت دل رنجور بیقرار منست به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر گرش به خواب ببینم…
مرا خود با تو چیزی در میان هست
مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست وجودی دارم از مهرت گدازان وجودم رفت و مهرت…
ما گدایان خیل سلطانیم
ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند آنیم گر برانند و گر ببخشایند ره…
گرم راحت رسانی ور گزایی
گرم راحت رسانی ور گزایی محبت بر محبت میفزایی به شمشیر از تو بیگانه نگردم که هست از دیرگه باز آشنایی همه مرغان خلاص از…
گر جان طلبی فدای جانت
گر جان طلبی فدای جانت سهلست جواب امتحانت سوگند به جانت ار فروشم یک موی به هر که در جهانت با آن که تو مهر…
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید دلت پیش تیر بازآید بدین صفت که تو…
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی…
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری از دولت وصالش حاصل نشد مرادی وز محنت فراقش بر دل بماند…
صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی
صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش خوش دانهای ولیکن بس بر…
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او…
سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید
سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید خاک وجود ما را گرد از عدم برآید گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد خلوت نشین…
زنده کدامست بر هوشیار
زنده کدامست بر هوشیار آن که بمیرد به سر کوی یار عاشق دیوانه سرمست را پند خردمند نیاید به کار سر که به کشتن بنهی…
روز وصلم قرار دیدن نیست
روز وصلم قرار دیدن نیست شب هجرانم آرمیدن نیست طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سر بریدن نیست مطرب از دست من به جان آمد…
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح…
دلم خیال تو را ره نمای میداند
دلم خیال تو را ره نمای میداند جز این طریق ندانم خدای میداند ز درد روبه عشقت چو شیر مینالم اگر چه همچو سگم هرزه…
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی…
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی دمادم حوریان از خلد رضوان میفرستند که…
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی…
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام نگاه میکنم از پیش رایت خورشید که میبرد به افق پرچم سپاه…
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست طعم دهانت از شکر ناب خوشترست زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی کز خنده شکوفه سیراب خوشترست…
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی بنای مهر نمودی که پایدار نماند مرا به بند ببستی خود…
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی…
پروانه نمیشکیبد از دور
پروانه نمیشکیبد از دور ور قصد کند بسوزدش نور هر کس به تعلقی گرفتار صاحب نظران به عشق منظور آن روز که روز حشر باشد…
به حسن دلبر من هیچ در نمیباید
به حسن دلبر من هیچ در نمیباید جز این دقیقه که با دوستان نمیپاید حلاوتیست لب لعل آبدارش را که در حدیث نیاید چو در…
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد…
بخت آیینه ندارم که در او مینگری
بخت آیینه ندارم که در او مینگری خاک بازار نیرزم که بر او میگذری من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم تو چنان فتنه…
این باد بهار بوستانست
این باد بهار بوستانست یا بوی وصال دوستانست دل میبرد این خط نگارین گویی خط روی دلستانست ای مرغ به دام دل گرفتار بازآی که…