عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده احسان بودم چه کند بنده که بر جور تحمل نکند بار بر گردن…

ادامه مطلب

صید بیابان عشق چون بخورد تیر او

صید بیابان عشق چون بخورد تیر او سر نتواند کشید پای ز زنجیر او گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن گر به شکار…

ادامه مطلب

شادی به روزگار گدایان کوی دوست

شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته به امید روی دوست گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم ننشیند از کشیدن خاطر به…

ادامه مطلب

سرمست درآمد از خرابات

سرمست درآمد از خرابات با عقل خراب در مناجات بر خاک فکنده خرقه زهد و آتش زده در لباس طامات دل برده شمع مجلس او…

ادامه مطلب

زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست

زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر…

ادامه مطلب

روزگاریست که سودازده روی توام

روزگاریست که سودازده روی توام خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت منست که به روی تو…

ادامه مطلب

دیدار تو حل مشکلاتست

دیدار تو حل مشکلاتست صبر از تو خلاف ممکناتست دیباچه صورت بدیعت عنوان کمال حسن ذاتست لب‌های تو خضر اگر بدیدی گفتی لب چشمه حیاتست…

ادامه مطلب

دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد

دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر که جان من دل از این…

ادامه مطلب

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست دل گم کرده در این شهر نه…

ادامه مطلب

خنک آن روز که در پای تو جان اندازم

خنک آن روز که در پای تو جان اندازم عقل در دمدمه خلق جهان اندازم نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم نامت اندر…

ادامه مطلب

حناست آن که ناخن دلبند رشته‌ای

حناست آن که ناخن دلبند رشته‌ای یا خون بی دلیست که دربند کشته‌ای من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام این صورت و صفت که…

ادامه مطلب

چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت

چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت تو نه…

ادامه مطلب

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن به روزگار عزیزان که روزگار عزیز دریغ باشد بی دوستان…

ادامه مطلب

توانگران که به جنب سرای درویشند

توانگران که به جنب سرای درویشند مروتست که هر وقت از او بیندیشند تو ای توانگر حسن از غنای درویشان خبر نداری اگر خسته‌اند و…

ادامه مطلب

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد…

ادامه مطلب

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سست عهدی که…

ادامه مطلب

به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم

به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ تو را فراغت ما گر بود و گر نبود…

ادامه مطلب

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه…

ادامه مطلب

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی عیبم مکن…

ادامه مطلب

این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست

این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست ای باد بوستان مگرت نافه در میان وی مرغ آشنا…

ادامه مطلب

ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت

ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الا نظر پاکت گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یک روز…

ادامه مطلب

ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر

ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر تا تو مصور شدی در دل یکتای من جای تصور نماند…

ادامه مطلب

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم همه بینند نه این صنع که من می‌بینم همه…

ادامه مطلب

امیدوار چنانم که کار بسته برآید

امیدوار چنانم که کار بسته برآید وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی…

ادامه مطلب

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد تو…

ادامه مطلب

از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست

از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست…

ادامه مطلب

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی تا از سر صوفی برود علت هستی عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی…

ادامه مطلب

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم…

ادامه مطلب

هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری

هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری بار دوم ز بار نخستین نکوتری انصاف می‌دهم که لطیفان و دلبران بسیار دیده‌ام نه بدین لطف…

ادامه مطلب

هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او

هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا…

ادامه مطلب

نگفتم روزه بسیاری نپاید

نگفتم روزه بسیاری نپاید ریاضت بگذرد سختی سر آید پس از دشواری آسانیست ناچار ولیکن آدمی را صبر باید رخ از ما تا به کی…

ادامه مطلب

ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی

ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن به تو دادم…

ادامه مطلب

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و جانم به تو مشغول و…

ادامه مطلب

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست که راحت دل رنجور بی‌قرار منست به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر گرش به خواب ببینم…

ادامه مطلب

مرا خود با تو چیزی در میان هست

مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست وجودی دارم از مهرت گدازان وجودم رفت و مهرت…

ادامه مطلب

ما گدایان خیل سلطانیم

ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند آنیم گر برانند و گر ببخشایند ره…

ادامه مطلب

گرم راحت رسانی ور گزایی

گرم راحت رسانی ور گزایی محبت بر محبت می‌فزایی به شمشیر از تو بیگانه نگردم که هست از دیرگه باز آشنایی همه مرغان خلاص از…

ادامه مطلب

گر جان طلبی فدای جانت

گر جان طلبی فدای جانت سهلست جواب امتحانت سوگند به جانت ار فروشم یک موی به هر که در جهانت با آن که تو مهر…

ادامه مطلب

کمان سخت که داد آن لطیف بازو را

کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید دلت پیش تیر بازآید بدین صفت که تو…

ادامه مطلب

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی…

ادامه مطلب

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری از دولت وصالش حاصل نشد مرادی وز محنت فراقش بر دل بماند…

ادامه مطلب

صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی

صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش خوش دانه‌ای ولیکن بس بر…

ادامه مطلب

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ دیدن او…

ادامه مطلب

سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید خاک وجود ما را گرد از عدم برآید گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد خلوت نشین…

ادامه مطلب

زنده کدامست بر هوشیار

زنده کدامست بر هوشیار آن که بمیرد به سر کوی یار عاشق دیوانه سرمست را پند خردمند نیاید به کار سر که به کشتن بنهی…

ادامه مطلب

روز وصلم قرار دیدن نیست

روز وصلم قرار دیدن نیست شب هجرانم آرمیدن نیست طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سر بریدن نیست مطرب از دست من به جان آمد…

ادامه مطلب

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح…

ادامه مطلب

دلم خیال تو را ره نمای می‌داند

دلم خیال تو را ره نمای می‌داند جز این طریق ندانم خدای می‌داند ز درد روبه عشقت چو شیر می‌نالم اگر چه همچو سگم هرزه…

ادامه مطلب

در پای تو افتادن شایسته دمی باشد

در پای تو افتادن شایسته دمی باشد ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی…

ادامه مطلب

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستند که…

ادامه مطلب