غزلیات سعدی شیرازی
گر من ز محبتت بمیرم
گر من ز محبتت بمیرم دامن به قیامتت بگیرم از دنیی و آخرت گزیرست وز صحبت دوست ناگزیرم ای مرهم ریش دردمندان درمان دگر نمیپذیرم…
کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد
کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین…
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
کس این کند که دل از یار خویش بردارد مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق…
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که…
طرفه میدارند یاران صبر من بر داغ و درد
طرفه میدارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد دوستانت را که داغ مهربانی دل…
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به…
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد دامی نهادهای که گرفتار…
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند…
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست به بندگی و صغیری گرت قبول کند…
دیر آمدیای نگار سرمست
دیر آمدیای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم بازننشست از روی تو سر نمیتوان تافت وز…
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با…
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را…
خوش میرود این پسر که برخاست
خوش میرود این پسر که برخاست سرویست چنین که میرود راست ابروش کمان قتل عاشق گیسوش کمند عقل داناست بالای چنین اگر در اسلام گویند…
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد…
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت به راستی که نخواهم بریدن از تو امید به دوستی که نخواهم شکست…
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی تو از نبات گرو بردهای به شیرینی به اتفاق ولیکن…
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان…
تو خون خلق بریزی و روی درتابی
تو خون خلق بریزی و روی درتابی ندانمت چه مکافات این گنه یابی تصد عنی فی الجور و النوی لکن الیک قلبی یا غایه المنی…
تا حال منت خبر نباشد
تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد آیین وفا و مهربانی در…
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس ور پایبندی همچو من فریاد میخوان از قفس گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان هر روز خاطر…
بلبلی بیدل نوایی میزند
بلبلی بیدل نوایی میزند بادپیمایی هوایی میزند کس نمیبینم ز بیرون سرای و اندرونم مرحبایی میزند آتشی دارم که میسوزد وجود چون بر او باد…
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا…
این که تو داری قیامتست نه قامت
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه سپر کرد پیش…
ای که رحمت مینیاید بر منت
ای که رحمت مینیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت قامتت گویم که دلبندست و خوب یا سخن یا آمدن یا رفتنت…
ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی
ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی از بوی تو در تاب شود آهوی مشکین گر باز…
آنک از جنت فردوس یکی میآید
آنک از جنت فردوس یکی میآید اختری میگذرد یا ملکی میآید هر شکرپاره که در میرسد از عالم غیب بر دل ریش عزیزان نمکی میآید…
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
آن سرو که گویند به بالای تو ماند هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست با غمزه بگو…
اگر مانند رخسارت گلی در بوستانستی
اگر مانند رخسارت گلی در بوستانستی زمین را از کمالیت شرف بر آسمانستی چو سرو بوستانستی وجود مجلس آرایت اگر در بوستان سروی سخنگوی و…
آخر ای سنگ دل سیم زنخدان تا چند
آخر ای سنگ دل سیم زنخدان تا چند تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند خار در پای گل از دور…
وه که در عشق چنان میسوزم
وه که در عشق چنان میسوزم که به یک شعله جهان میسوزم شمع وش پیش رخ شاهد یار دم به دم شعله زنان میسوزم سوختم…
هزار سختی اگر بر من آید آسانست
هزار سختی اگر بر من آید آسانست که دوستی و ارادت هزار چندانست سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که خار دشت محبت گلست…
هر که را باغچهای هست به بستان نرود
هر که را باغچهای هست به بستان نرود هر که مجموع نشستست پریشان نرود آن که در دامنش آویخته باشد خاری هرگزش گوشه خاطر به…
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد…
نشاید گفتن آن کس را دلی هست
نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ننهد بر چنین صورت دل از دست به منظوری که با او میتوان گفت نه خصمی کز…
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی مگر اکنون…
من از تو روی نپیچم گرم بیازاری
من از تو روی نپیچم گرم بیازاری که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت حلال کردمت الا…
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام تو مستریح و به افسوس میرود ایام شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب…
ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام
ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای ماه…
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم آوازه درستست که من توبه شکستم گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت من فارغم از هر…
گر کسی سرو شنیدست که رفتست این است
گر کسی سرو شنیدست که رفتست این است یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی…
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت کجا روم که…
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد کجا روم که دل من دل از تو برگیرد ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که…
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد مرا گر دوستی با او به دوزخ…
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست گر بزند…
شب فراق که داند که تا سحر چند است
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام…
سرو بلند بین که چه رفتار میکند
سرو بلند بین که چه رفتار میکند وان ماه محتشم که چه گفتار میکند آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری قصد هلاک…
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد راست گویی به تن مرده روان بازآمد بخت پیروز که با ما به خصومت میبود بامداد از در…
روی تو خوش مینماید آینه ما
روی تو خوش مینماید آینه ما کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا چون می روشن در آبگینه صافی خوی جمیل از جمال روی تو…
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید…
دو هفته میگذرد کان مه دوهفته ندیدم
دو هفته میگذرد کان مه دوهفته ندیدم به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم حریف عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل بیخ…