غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی
زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی اگر روی ترا دیدی چو من مجنون شدی لیلی ز هجرت چون فرو مانم جزین کاری…
ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد شبی که قصهٔ درد دل شکسته…
ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی
ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی گرت سودای آن دارد که عشق آن پسر بازی جهان بر دشمنان بفروش و عشق دوستان بستان…
رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی
رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی حرامست ار چنین صورت کند صورتگری چینی به عارض حیرت حور و به قامت غیرت طوبی به…
دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری بجزو در نظر عقل نیامد دگری خبر محنت ما در همه آفاق برفت که چه دیدیم…
دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش به چشم من ز هجر آنکه بیما میبرد خوابش مگر باد صبا گوید نشان آتشین رویی که…
دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز کس…
دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو مرغ جان ما، که از تار بدن…
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟ حیف میداند که بعد از چند مدت…
در گمانی که به غیر از تو کسی یارم هست؟
در گمانی که به غیر از تو کسی یارم هست؟ غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست حیفت آمد که دمی بی غم…
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند پادشاهان ولایت چو به نخجیر روند صید را گر چه بگیرند…
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد دوش گفتی که فلان از سر…
چون قد تو در چمن نباشد
چون قد تو در چمن نباشد چون روی تو یاسمن نباشد اندر همه تنگهای شکر شیرین تر از آن دهن نباشد ای باغ، مشو غلط…
چو آتشست به گرمی هوای تابستان
چو آتشست به گرمی هوای تابستان بده دو کاسه ازان آب لعل، یا بستان هوای عشق و هوای می و هوای تموز سه آتشند، که…
جهان از باد نوروزی جوان شد
جهان از باد نوروزی جوان شد زمین در سایهٔ سنبل نهان شد قیامت میکند بلبل سحرگاه مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟ ز رنگ سبزه…
ثوابست پرسیدن خستهای
ثوابست پرسیدن خستهای که دور افتد از وصل پیوستهای سواران چابک سرد، گردمی بسازند با پای آهستهای نمیدانم از زورمندان درست جلادت نمودن بر اشکستهای…
تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر مگر با دشمنان ما قدح پیمودهای دیگر؟ ز شادیها چه بنشستی؟ به عزتها چه برجستی؟ اگر…
تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت باور مکن که هیچ دلی گرد هوش گشت برخاستی که زهر جدایی دهی بما بنشین، که آن به…
پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را
پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را تا ما براندازیم نام و ننگ را امشب زرنگ می برافروز آتشی تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ…
بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد هر که عاشق گردد، او را در دل آرامی نباشد پختهای باید که داند سوختن در عشق خوبان…
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران دلم نزدیک آن آمد که از درد تو…
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان ز سودای کنار او حذر میکردم…
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید رفیقان هر زمان گویند عاقل…
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز ضرورتست…
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای تیغ ستم کشیدهای، ترک وفا گرفتهای من طلب تو چون کنم؟ چون به تو در رسم؟ که تو…
با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی
با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی نتوان دل به تو دادن، که به جوری و به جنگی آهوی چشم تو، ای ترک…
ای مرغزار جانها لعل تو آب داده
ای مرغزار جانها لعل تو آب داده وی تب کشیده دل را زلف تو تاب داده رویت به یک لطیفه مه را سپر شکسته چشمت…
ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او امروز قربان میشوم، گر مینمایی روی او عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس…
ای ز چین و حلقهٔ زلف سیاه
ای ز چین و حلقهٔ زلف سیاه بسته شادروان خوبی گرد ماه در سر زلف تو صد لیلی اسیر در زنخدان تو صد یوسف به…
ای چراغ چشم توفان بار ما
ای چراغ چشم توفان بار ما بیش ازین غافل مباش از کار ما هر زمانی در به روی ما مبند گر چه کوته دیدهای دیوار…
ای آنکه پیشهٔ تو بجز کبر و ناز نیست
ای آنکه پیشهٔ تو بجز کبر و ناز نیست چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست روشن دل کسی که تو باز آیی از درش…
آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند
آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند یا به دوش و سر خراب و مست و مبهوتم برند مثل زر خالص برون…
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو ای دوستان، بسوخت مرا، زینهار ازو! گرد از تنم به قد برآورد و همچنان بر دل…
اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
اگر هزار یکی زان جمال داشتمی رعایت دل مردم به فال داشتمی مرا اگر چو تو در حسن حالتی بودی چرا شکستهدلان را به حال…
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی تا از خجالت تو نروید دگر گلی عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه گر در رخ تو…
وصف روی آن پسر خواهیم کرد
وصف روی آن پسر خواهیم کرد خدمت زلفش به سر خواهیم کرد جای او را جان خود خواهیم ساخت هر چه هست از دل به…
هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند
هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند آتش سودای او خاک زمینم کند نور بپاشد ز روی، باز بپوشد به موی بیدل از آن…
هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من
هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من از دیده گر در…
نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما
نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما زمان ما به سر آورد درد عشق تو،…
نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان ز هجران تو رنجوریم،…
نالهٔ بلبل شوریده به جایی برسید
نالهٔ بلبل شوریده به جایی برسید گل به باغ آمد و دردش به دوایی برسید عمر بلبل چو وفا کرد به دوری بنمرد تا ز…
من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام
من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام گو به دشنام ز من یاد کن از لب، که تمام از کجا میرسد این…
مگذر، ای ساربان، ز منزل یار
مگذر، ای ساربان، ز منزل یار تا دمی در غمش بگریم زار از برای کدام روز بود؟ اشک خونین و دیدهٔخونبار گر قیامت کنیم، شاید،…
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما به فال نیک ندارم جدا شدن ز شما مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه به زندگی…
ماهی، که لبش بجای جانست
ماهی، که لبش بجای جانست گر ناز کند،به جای آن است از چشم دلم نمیشود دور هر چند ز چشم سرنهانست گر در طلبت هزار…
گمان مبر که به جور از بر تو برخیزم
گمان مبر که به جور از بر تو برخیزم به اختیار ز خاک در تو برخیزم نه چون کلاه توام، کین چنین بهر بادی چو…
گر وصل آن نگار میسر شود مرا
گر وصل آن نگار میسر شود مرا از عمر باک نیست، که در سر شود مرا تسخیر روی او به دعا میکند دلم تا آفتاب…
گر چه در پای هوی و هوست میمیرم
گر چه در پای هوی و هوست میمیرم دسترس نیست که روزی سر زلفت گیرم گر تو پای دل دیوانهٔ ما خواهی بست هم به…
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟ یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟ زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک…
کار ما امروز زان رخ با نواست
کار ما امروز زان رخ با نواست شکر ایزد کان مخالف گشت راست گر چه یک چند از وفاداری بجست هم چنان وقت وفا داری…