پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟

پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟ ز مردم تو دل می‌بری، من چه دانم؟ چه گویی بدان تا کجا شد دل تو؟…

ادامه مطلب

بهار آمد و باغ پیرایه بست

بهار آمد و باغ پیرایه بست چمن سبز پوشید و در گل نشست ز سرما زمین داغ بر چهره داشت چو سبزه برست از سیاهی…

ادامه مطلب

به خرابات برید از در این خانه مرا

به خرابات برید از در این خانه مرا که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست که به زنجیر…

ادامه مطلب

بگشای ز رخ نقاب دیدار

بگشای ز رخ نقاب دیدار تا نگذرد از درت خریدار این پرده که بر درست بردر وین سایه که بر سرست بردار گفتی بنشین که…

ادامه مطلب

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی دلبر کافرم از چادر کافوری روی کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده…

ادامه مطلب

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟ گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟ دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر در…

ادامه مطلب

باد بویی از دو زلفت وام کرد

باد بویی از دو زلفت وام کرد سوی چین آورد و مشکش نام کرد غمزهٔ آهووش گو افگنت تیر غم در دیدهٔ بهرام کرد دانهٔ…

ادامه مطلب

ای نسیم سحر، چه میگویی؟

ای نسیم سحر، چه میگویی؟ از بت من خبر چه میگویی؟ به جز آن کم ز غم بخواهد کشت چه شنیدی؟ دگر چه میگویی؟ میدهم…

ادامه مطلب

ای که تیر بی‌وفایی در کمان پیوسته‌ای

ای که تیر بی‌وفایی در کمان پیوسته‌ای بار دیگر چیست کندر دیگران پیوسته‌ای؟ گر به شمشیر فراقم پی کنی صد پی روان در تو پیوندم،…

ادامه مطلب

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل خستهٔ هر ستم شدم، ای قدم بلا برو…

ادامه مطلب

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه گفتی به دیر و زود من…

ادامه مطلب

ای پرتو روح‌القدس تابان ز رخسار شما

ای پرتو روح‌القدس تابان ز رخسار شما نور مسیحا در خم زلف چو زنار شما هم لفظتان انجیل خوان، هم لهجتان داودسان سر حواریون نهان…

ادامه مطلب

آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست

آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست او همه نورست، از آن شد همه چشمی…

ادامه مطلب

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟ با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود با آن رخ چو ماه و جبین…

ادامه مطلب

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب! ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب! خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو شاد آمدی و خرم، فرما،…

ادامه مطلب

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت تا خود…

ادامه مطلب

یار ار نمی‌کند به حدیث تو گوش باز

یار ار نمی‌کند به حدیث تو گوش باز عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز چون پیش او ز جور بنالی و نشنود درمانت آن…

ادامه مطلب

هم خانه‌ایم، روی گرفتن حلال نیست

هم خانه‌ایم، روی گرفتن حلال نیست ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما ما را بغیر ازین…

ادامه مطلب

هر که آن قامت و بالای بلندش باشد

هر که آن قامت و بالای بلندش باشد چه نظر بر دل بیمار نژندش باشد؟ اندر آیینهٔ او روی کسی ننماید مگر آن روی که…

ادامه مطلب

نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟

نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟ دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟ دل از دستم برون بردی که با ما سر در…

ادامه مطلب

نه آخر دل من خراب از تو شد؟

نه آخر دل من خراب از تو شد؟ نه آخر دو چشمم پرآب از تو شد؟ نه آخر تن ناز پرورد من گرفتار چندین عذاب…

ادامه مطلب

نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش

نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش ور زانکه می‌سپردم در حال می‌شکستش نقاش دوربین را از دست بر نیاید نقش دگر نهادن پیش…

ادامه مطلب

من همان داغ محبت که تو دیدی دارم

من همان داغ محبت که تو دیدی دارم هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست که به…

ادامه مطلب

من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم

من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم که بی‌او آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم ز حال خود خبر دارم نکرد آن…

ادامه مطلب

مشنو که از کوی تو من هرگز به در دانم شدن

مشنو که از کوی تو من هرگز به در دانم شدن یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن زان رخ چراغی…

ادامه مطلب

مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست

مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟ روی او در حسن چون ما هست، می‌گویم تمام قد…

ادامه مطلب

ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیده‌ایم

ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیده‌ایم همچون دهان او دل خود تنگ دیده‌ایم بیرون شد اختیار دل و دین ز چنگ ما تا ساغر…

ادامه مطلب

گفتم که بی‌وصال تو ما را به سر شود

گفتم که بی‌وصال تو ما را به سر شود گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کرده‌ایم مشکل…

ادامه مطلب

گر دهد یارت امان ایمن مشو

گر دهد یارت امان ایمن مشو ور ببخشاید، به جان ایمن مشو آن زمان کت گوید ای من جمله تو جمله مکرست، آن زمان ایمن…

ادامه مطلب

گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم

گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم و گر من زو شوم پنهان به پیدایی کشد زارم دو رنگی در میان ما…

ادامه مطلب

کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد

کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد گر او در پنج فرسنگی کند…

ادامه مطلب

فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود

فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود شکرست آن لعل و دلها زان شکارش میشود گنج حسن و دلبری زیر نگین لعل اوست…

ادامه مطلب

عشق را فرسوده‌ای باید چو من

عشق را فرسوده‌ای باید چو من در مشقت بوده‌ای باید چو من لایق سودای آن جان و جهان از جهان آسوده‌ای باید چو من تا…

ادامه مطلب

صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم

صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم به زرش کجا فروشم؟ که به جان خریده دارم دگران نهند خاک در او چو تاج…

ادامه مطلب

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا دلش ارچه با دل من به وفا یکی…

ادامه مطلب

سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست

سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز…

ادامه مطلب

سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار می‌آید

سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار می‌آید درخت شوقم از برگش به برگ و بار می‌آید ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب…

ادامه مطلب

زلف را تاب دام و خم برزد

زلف را تاب دام و خم برزد همه کار مرا بهم برزد دفتر دوستان خود می‌خواند به سر نام من قلم برزد صورت ماه را…

ادامه مطلب

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد کسی چه عیب…

ادامه مطلب

روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست

روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب بنده آن چشم ترک…

ادامه مطلب

دیریست که یار ما نمی‌آید

دیریست که یار ما نمی‌آید پیغام به کار ما نمی‌آید هر کس به تفرجی و صحرایی خود بوی بهار ما نمی‌آید ما را به دیار…

ادامه مطلب

دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین

دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین در نگر از دیدهٔ جان در دل و دیدار ببین گر ز دل آگاه شدی، هم‌سفر ماه…

ادامه مطلب

دلم خرقه‌ای دارد از پیر عشق

دلم خرقه‌ای دارد از پیر عشق که گردن نپیچد ز زنجیر عشق حلالست مالم به فتوای شوق مباحست خونم به تقریر عشق هزیمت همان روز…

ادامه مطلب

دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش

دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش بر آستانهٔ معشوق اگر دهندت بار طواف خانه کن و…

ادامه مطلب

دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد

دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق نوک…

ادامه مطلب

دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما

دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بی‌او نفور گشته ما به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز…

ادامه مطلب

در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند

در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند هزار نامه به نقش هوس سیاه کند ز حسرت رسن زلف و چاه غبغب او نه طرفه…

ادامه مطلب

حلقهٔ زرین بر آن گوش گهربندش ببین

حلقهٔ زرین بر آن گوش گهربندش ببین خال مشکین بر لب شیرین چون قندش ببین بسته بر هم گردن شهری، دل دیوانه را در میان…

ادامه مطلب

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا سیر آمدم ز عیش، که بی‌دوست…

ادامه مطلب

چو تیغ بر کشد آن بی‌وفا به قصد سرم

چو تیغ بر کشد آن بی‌وفا به قصد سرم دلم چو تیر برابر رود که من سپرم به کوی او خبر من که می‌برد؟ که…

ادامه مطلب