خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی

خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی بوی خون آید…

ادامه مطلب

حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی

حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه…

ادامه مطلب

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟…

ادامه مطلب

چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟

چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟ در وصلی بگشایی ز درم باز آیی؟ از برم صبر و قرار و دل و دانش…

ادامه مطلب

جهد بکن تا که به جایی رسی

جهد بکن تا که به جایی رسی درد بکش، تا به دوایی رسی بر سر آن کوچه بسی برگهاست خیز و برو، تا به نوایی…

ادامه مطلب

تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟

تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟ سپر جور تو با خویش ندارم، چه کنم؟ خلق گویند که ترکش کن و عهدش بشکن ای…

ادامه مطلب

ترک من ترک من خسته‌دل زار گرفت

ترک من ترک من خسته‌دل زار گرفت شد دگرگونه دگری یار گرفت این که در کار بلای دل ما می‌کوشید اثر قول حسودست که برکار…

ادامه مطلب

تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم

تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم در دل و چشم آتش و آب دوصد گرمابه دارم بر سرش تا گل بدیدم پای صبر…

ادامه مطلب

پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم

پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتم نقش بسی دیدم از دفتر خوبی ولی بر ورق سینه جز نقش…

ادامه مطلب

بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب

بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب برون نمی‌رود آن صورت از خیال امشب به حکم آنکه ندارم حضور بی‌رخ دوست مرا نماز…

ادامه مطلب

به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت

به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت سوار عیش تراند، پیاده باید رفت چمن بسان بهشتی گشاده روی طرب در آن بهشت به…

ادامه مطلب

به پیمانی نمی‌پویی، به پیوندی نمی‌پایی

به پیمانی نمی‌پویی، به پیوندی نمی‌پایی دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی! ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در…

ادامه مطلب

برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری

برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری چه محتاجی به آرایش؟ که پیش…

ادامه مطلب

ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده

ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده دلم را قرعهٔ عشق و هوس بر نامت افتاده ز هر سو فتنه‌ای برخاست در ایام…

ادامه مطلب

باز به تنها چنین عزم کجا کرده‌ای؟

باز به تنها چنین عزم کجا کرده‌ای؟ وعدهٔ وصل که بود اینکه وفا کرده‌ای؟ سخت به جوش اندری، تا چه هوس میپزی؟ بس به هوس…

ادامه مطلب

با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی

با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی راضی شدم که بینم روی ترا به خوابی صد نامه مشق کردم در شرح مهربانی نادیده از…

ادامه مطلب

ای مردم کور، این چه بهارست ببینید

ای مردم کور، این چه بهارست ببینید گلبن نه و گلهاش ببارست ببینید فردا همه یک رنگ شود طالب و مطلوب امروز یکی را که…

ادامه مطلب

ای طیرهٔ شب طرهٔ خورشید پناهت

ای طیرهٔ شب طرهٔ خورشید پناهت آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت تاب دل ناهید ز باد خم زلفت آ ب رخ خورشید ز خاک…

ادامه مطلب

ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو

ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو پای نفس اندر جگر نافه شکسته بوی شکن طرهٔ‌عنبر…

ادامه مطلب

ای خرمن گل خوشه‌چین پیش تن و اندام تو

ای خرمن گل خوشه‌چین پیش تن و اندام تو بلبل نخواند، وصف گل تا من نگویم نام تو بر بام رو تا خلق را در…

ادامه مطلب

ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی

ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی هر چند مرا هیچ نخوانی که بیایم این نامه…

ادامه مطلب

آنرا که جام صافی صهباش می‌دهند

آنرا که جام صافی صهباش می‌دهند می‌دان که در حریم حرم جاش می‌دهند صوفی، مباش منکر مردان که سرعشق روز ازل به مردم قلاش می‌دهند…

ادامه مطلب

آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم

آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم خون جگرم خورد و بلای دل من شد یاری…

ادامه مطلب

اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که مستم

اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که مستم مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن که…

ادامه مطلب

از جام عشق بین همه باغ و بهار مست

از جام عشق بین همه باغ و بهار مست دوران دهر عاشق و لیل و نهار مست ناهید در هبوط و قمر در شرف خراب…

ادامه مطلب

یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر

یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر بعد از آن یادم نکردی، یاد می‌دار، ای پسر نیک بد حالم ز دست هجر…

ادامه مطلب

وجود حقیقت نشانی ندارد

وجود حقیقت نشانی ندارد رموز طریقت بیانی ندارد به صحرای معنی گذر، تا ببینی بهاری که بیم خزانی ندارد جمال حقیقت کسی دیده باشد که…

ادامه مطلب

هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد

هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد هیچ سال این دردم اندر جان وغم در دل نشد نیست سنگی کان ز آه آتشین…

ادامه مطلب

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار! نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که…

ادامه مطلب

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرمها دیده طریق جان‌گذاری را ز راه شوق واجسته…

ادامه مطلب

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟ سگان را در بر خود جای و جای ما نمی‌کردی؟ چو جانت می‌سپرد این تن بجز خونش نمی‌خوردی؟…

ادامه مطلب

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم زین حجرهٔ ویرانه چو شد سیر دل ما راه در آن خانهٔ معمور…

ادامه مطلب

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر کین زمان میخوردم و در حال می‌خواهم دگر محنت من جمله از عشقست و رنج از…

ادامه مطلب

معراج ما به روح و روان بود صبح دم

معراج ما به روح و روان بود صبح دم دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز از چشم…

ادامه مطلب

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد من غلام رندی، کو، چون به باده…

ادامه مطلب

ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام

ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام بندهٔ قد خوش و رفتار چالاک توام قرص خورشیدی، که چون بر رویت اندازم نظر روشنایی باز می‌دارد ز…

ادامه مطلب

گلت بنده گردید و شمشاد نیز

گلت بنده گردید و شمشاد نیز غلام تو شد سرو آزاد نیز که صد رحمت ایزدی بر رخت هزار آفرین بر لبت باد نیز ز…

ادامه مطلب

گرد مغان گرد و بادهای مغانه

گرد مغان گرد و بادهای مغانه تا به کجا می‌رسد حدیث زمانه؟ هر چه بجز می، بلاشناس و مصیبت هر چه بجز عشق، باد دان…

ادامه مطلب

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم آن کو…

ادامه مطلب

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟ گر نبود نامه‌ای، زبر برساند گرم روی کو؟ که پیش این نفس سرد خشک سلامی به چشم تر…

ادامه مطلب

قلندران تهی سر کلاه دارانند

قلندران تهی سر کلاه دارانند به ترک یار بگفتند و بربارانند نظر به صورت ایشان ز روی معنی کن که پشت لشکر معنی چنین سوارانند…

ادامه مطلب

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند لیک به هنگام کار میوه…

ادامه مطلب

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست آن شناسد که چه بر یوسف مسکین آمد از غم روی…

ادامه مطلب

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم خبر کنش که زهی بیخبر ز کار دلم! شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست دل منست، که شادی…

ادامه مطلب

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی گفتی چو کارت افتد من دستگیر باشم خود با…

ادامه مطلب

سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید

سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید دل ریش من بکاوی همه درد و غم برآید تو ازآن سخن که گویی و از…

ادامه مطلب

زین دایره تا بدر نیفتی

زین دایره تا بدر نیفتی در دایرهٔ دگر نیفتی سودی کن ازین سفر، که هرگز در بهتر ازین سفر نیفتی صاحب نظر ار نمیشوی سهل…

ادامه مطلب

زاهدان را گذاشتیم به جنگ

زاهدان را گذاشتیم به جنگ ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ نه پی مال می‌رویم و نه جاه نی غم می خوریم و نه…

ادامه مطلب

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری پرده‌بردار، که داریم سر پرده‌دری خلق بر ظاهر حسن تو سخنها گویند خود ندانند که از کوی…

ادامه مطلب

رخت دل بدزدد نهان شود

رخت دل بدزدد نهان شود دلم بر تو زین بد گمان شود چو زلف تو جستم کمند شد گر ابروت جویم کمان شود به وصل…

ادامه مطلب