با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی

با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی روزی هزار نوبت از شمع عارض خود ما را بسوخت همچون…

ادامه مطلب

ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی

ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید…

ادامه مطلب

ای غم عشق تو یار غار ما

ای غم عشق تو یار غار ما جز غمت خود کس نزیبد یار ما کار ما با غم حوالت کرده‌ای نی، به این‌ها برنیاید کارما…

ادامه مطلب

ای ز لعلت قیمت یاقوت پست

ای ز لعلت قیمت یاقوت پست سنبلت را دستهٔ گل زیر دست راست کرد ایزد شکار عقل را از سر زلف کژت، پنجاه شست سرو،…

ادامه مطلب

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند گر ماه…

ادامه مطلب

ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من

ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من! نای دلم مگیر به چنگ جفا چنین کز چنگ محنت…

ادامه مطلب

آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود

آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود میلش به دیدن گل و سوسن چرا بود؟ سرو و سمن به قد تو مانند و…

ادامه مطلب

آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز

آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز گفتم که عاشقم، به گمان اوفتاد باز گفتم ز پرده روی نماید، نمود، لیک اندر درون پردهٔ جان…

ادامه مطلب

آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی

آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوی می‌چار فصل عیش فزاید، به می‌گرای گل پنج روز بیش…

ادامه مطلب

از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند

از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند این دل و دین و تن و جان و سر و پا بنماند چشم آن فتنهٔ…

ادامه مطلب

وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر

وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر جامهٔ زهدی، که بود بر تن ما، تنگ…

ادامه مطلب

هزار بار بگفتم که به ز جان عزیزی

هزار بار بگفتم که به ز جان عزیزی اگر چه خون دل من هزار بار بریزی مرا سریست کزان خاک آستانه نریزم اگر تو بر…

ادامه مطلب

هر که از برگ و از نوا گوید

هر که از برگ و از نوا گوید مشنو کز زبان ما گوید بندهٔ خانه‌زاد باید جست کو ترا سر این سرا گوید آنکه از…

ادامه مطلب

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین…

ادامه مطلب

نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟

نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟ دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد کسی حال دل مجروح من داندکه همچون من…

ادامه مطلب

نازنینا، حسن و خوبی با وفا بهتر بود

نازنینا، حسن و خوبی با وفا بهتر بود گر وفا ورزی بهر حالی ترا بهتر بود گر نباشد لطف طبع و حسن خلق و عز…

ادامه مطلب

من مستم و ز مستی در یار می‌گریزم

من مستم و ز مستی در یار می‌گریزم زنار بسته محکم، زین نار میگریزم هر چند بادهٔ او مرد افگنست و قاتل من جای خویش…

ادامه مطلب

من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز

من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز به تمنای تو افتاده‌ام، ای شمع طراز آمدم تا به در خانه سلامت گویم به…

ادامه مطلب

مردم شهرم به می‌خوردن ملامت می‌کنند

مردم شهرم به می‌خوردن ملامت می‌کنند ساقیا، می ده، بهل، کایشان قیامت می‌کنند روی در محراب و دل پیش تو دارند، ای پسر پیشوایانی که…

ادامه مطلب

مبارک روز بود امروز، یارا

مبارک روز بود امروز، یارا که دیدار تو روزی گشت ما را من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم به چشم خود بهشت آشکارا نه…

ادامه مطلب

گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم

گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم که گر چه خاک زمینم کنی، هوا دارم اگر جهان همه دشمن شوند باکی نیست مرا ز…

ادامه مطلب

گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم

گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم ور زانکه نگه داری، روزیت به کار آیم ای پردهٔ عار خود و ندر دم…

ادامه مطلب

گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر

گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر دور بادا! که کند صبر ز یاد تو ضمیر دلم آخر ز تو چون صبر…

ادامه مطلب

کیست آن مه؟ که می‌رود نازان

کیست آن مه؟ که می‌رود نازان عاشقان در پیش سراندازان پای وصلش ز سوی ما کوتاه دست هجرش به جان ما یازان حلقهای دو زلف…

ادامه مطلب

کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان

کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان چون بود انکار با می خواره و با مستمان؟ زود جام زهد خود بر سنگ شیدایی…

ادامه مطلب

عمری که نه با تست کسش عمر نخواند

عمری که نه با تست کسش عمر نخواند آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد چون…

ادامه مطلب

عالمی را به فراق رخ خود می‌سوزی

عالمی را به فراق رخ خود می‌سوزی تا خود از جمله کرا وصل تو باشد روزی؟ دل سخت تو بجز کینه نورزد با ما چون…

ادامه مطلب

صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی

صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی چون سر زلف خویشتن کار مرا بهم زنی کافر چشم مست تو چون هوس جفا کند…

ادامه مطلب

شاهد من در جهان نظیر ندارد

شاهد من در جهان نظیر ندارد بوی سر زلف او عبیر ندارد سرو بدین قد خوش خرام نروید ماه چنان طلعت منیر ندارد ابروی همچون…

ادامه مطلب

سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت

سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت که در فراق تو جانم چه جور برد و ملامت! بیا، که از سر رغبت به نام عشق…

ادامه مطلب

زود شود باز بستهٔ تو

زود شود باز بستهٔ تو عاشق از دام جستهٔ تو رونق گل می‌برد همیشه عارض چون لاله دستهٔ تو آن شکرینی، که وقت بوسه قند…

ادامه مطلب

زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب

زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب اندر دل سخت او کین پر شد و مهر اندک آن…

ادامه مطلب

ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد

ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد که صحرا سبز و گلها سرخ و دلها شاد خواهد شد عروس گل ز اطراف چمن…

ادامه مطلب

رنگین‌تر از رخ تو گل در چمن نباشد

رنگین‌تر از رخ تو گل در چمن نباشد چون عارض تو ماهی در انجمن نباشد پوشیده هر کسی را پیراهنیست، لیکن آب حیات کس را…

ادامه مطلب

دی ره می‌خانه باز یافته بودم

دی ره می‌خانه باز یافته بودم کار طرب را بساز یافته بودم جمله به می‌دادم و به مطرب و ساقی هر چه به عمری دراز…

ادامه مطلب

دو هفتهٔ دگر از بوی باد مشک فروش

دو هفتهٔ دگر از بوی باد مشک فروش شود چو باغ بهشت این زمین دیبا پوش درخت غنچه کند، غنچه پیرهن بدرد به وقت صبح…

ادامه مطلب

دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی

دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟ به جان در غیرتم از…

ادامه مطلب

دل سرمست من آن نیست که باهوش آید

دل سرمست من آن نیست که باهوش آید مگر آن لحظه کش آواز تو در گوش آید رخت این آتش سوزنده که در سینه نهاد…

ادامه مطلب

دشمن دون گر نگفتی حال من

دشمن دون گر نگفتی حال من خود به گفتی چشم مالامال من هر شبی از چرخ نیلی بگذرد نالهای این تن چون نال من حال…

ادامه مطلب

در کعبه گر ز دوست نبودی نشانه‌ای

در کعبه گر ز دوست نبودی نشانه‌ای حاجی چه التفات نمودی به خانه‌ای؟ مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟ تا در میان دام…

ادامه مطلب

خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم

خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم آن نفس به همی، که گرفتار…

ادامه مطلب

حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد

حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد ز بهر آنکه اندک باشد، از بسیار بنویسد ز کاردوست بسیارست گفتن قصه با دشمن به کار افتاده گویم کز…

ادامه مطلب

چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ایم

چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ایم در خون خود، که عاشق آن دست گشته‌ایم در خاک کوی خود دل ما را بجوی نیک کو را به…

ادامه مطلب

چو آشفته دیدی که شد کار ما

چو آشفته دیدی که شد کار ما نگشتی دگر گرد بازار ما میزار ما را، که کار خطاست دلیری نمودن به آزار ما به فریاد…

ادامه مطلب

جور دیدم تا بدید آن خسرو خوبان که من،

جور دیدم تا بدید آن خسرو خوبان که من، عاشقم، وز من بپوشانید رخ چندان که من، در غمش دیوانه گشتم، بی رخش مجنون شدم…

ادامه مطلب

جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی

جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی خوبان جفا کنند ولی تا به غایتی سنگین دلی، و گرنه چنین درد سینه سوز در سینهٔ تو نیز…

ادامه مطلب

تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟

تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟ که ما را می‌رسد رندی و بی‌باکی و قلاشی بدین ریش تراشیده قلندر کی شوی؟…

ادامه مطلب

تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم

تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم آسمان لطف را روی تو ماهست، ای صنم زان رخ آیینه‌فام اندر دل ریش منست زخمها، لیکن…

ادامه مطلب

تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته‌ایم

تا بر آن عارض زیبا نظر انداخته‌ایم خانهٔ عقل به یک بار برانداخته‌ایم بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر گو مینداز، که…

ادامه مطلب

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر بلبلی…

ادامه مطلب