غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد
هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد لب لعل تو به یک…
هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند
هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند همچو من سوخته و خسته دل و زار بماند دل من، کو گرو مهر ببرد از همه…
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب ما را دلیست گمشده در چین زلف تو اکنون که…
نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی چو تن در محنتی افتد،…
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهر و پیوندی
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهر و پیوندی سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی بدان دل کت فرستادم نهای خرسند، میدانم که گر جان نیز…
میخانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم
میخانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم نزدیک من نه جام می، کز منزل دور آمدم شهر پدر بگذاشتم، نقشی دگر برداشتم خود را چو…
من درین شهر پای بند توام
من درین شهر پای بند توام عاشق قامت بلند توام مردهٔ آن دهان چون پسته کشتهٔ آن لب چو قند توام میدوانی و میکشی زارم…
مطرب، مهل که محنت و غم قصد جان کند
مطرب، مهل که محنت و غم قصد جان کند راهی سبک بیار، که رطلم گران کند گیر و گرفت چیست؟ چو با عشق ساختیم بر…
مرا سر بلندی ز سودای اوست
مرا سر بلندی ز سودای اوست سری دوست دارم که در پای اوست مزاج دلم گرم از آن میشود که بر مهر روی دلارای اوست…
ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم
ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم آبای انجم فلکی را نبیرهایم هر نقد را که از ازل آمد به کام گیر هر فیض را…
گفتی ز عشق بازی کاری نمیگشاید
گفتی ز عشق بازی کاری نمیگشاید تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی باری ز…
گر کسی در عشق آهی میکند
گر کسی در عشق آهی میکند تا نپنداری گناهی میکند بیدلی گر میکند جایی نظر صنع یزدان را نگاهی میکند با دم صاحبدلان خواری مکن…
گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی
گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی ما ز تو سرکشتریم،پس تو چه پنداشتی؟ ما دل صد آشنا بهر تو بگذاشتیم ای که ز بیگانگی…
کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد
کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟ دلی که این همه آتش درو زنند بنالد تنی…
قاصرات الطرف فی حجب الخیام
قاصرات الطرف فی حجب الخیام حال ترکانست گویی والسلام عکس کین و مهر ایشان کفر و دین رنگ روی و زلف ایشان صبح و شام…
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم از ناله و زاری نتوان کرد خموشم من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان پیغام…
عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند اول قدم ز روی وفا جان فدی کند دلبر، که دستگیری عاشق کند ز لطف گر جان…
شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم من مستم از جای دگر، افتاده…
سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل
سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل در کوی نیک نامی لختی گذر کن، ای دل دنیی و دین و دانش در کار عشق…
سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
سر بگذرانم از سر گردون به گردنی گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی تا در دلم خیال رخ او قرار یافت مسکین دلم…
زمستان ز مستان نبیند زبونی
زمستان ز مستان نبیند زبونی و گر خود بلا بارد از ابر خونی زمستان بهاریست آنجاکه باشد شراب ارغوانی، سماع ارغنونی ز شر زمستان شرابت…
ز راه دوستی گفتم دلم را چاره بر باشی
ز راه دوستی گفتم دلم را چاره بر باشی چه دانستم که در کارم ز صد دشمن بتر باشی؟ دل سخت تو کی بخشد بر…
روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه بیگانه…
رخ تو بجز جور و خواری نداند
رخ تو بجز جور و خواری نداند دل من بجز بردباری نداند ز بی یارمندی بنالند مردم من از یارمندی، که یاری نداند ز روزم…
دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند از خرابات سوی صومعه مست آوردند هیچ میخواره ندارد طمع حور و بهشت این بشارت به من…
دلم زندان عشق تست و زندانی درو جانم
دلم زندان عشق تست و زندانی درو جانم چو زندانی شدم،دیگر چه میخواهی؟ مرنجانم مرا خوان، ای پریچهره، که گر صدبار در روزی سگم خوانی…
دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران ز خاکت بوی عهد یار مییابد دماغ من زهی!بوی وفاداری،…
دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست گر کنم رندی، سزد، کندر جوانی وقت گل محتسب داند…
درمان درد دوری آن یار میکنم
درمان درد دوری آن یار میکنم وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم چون شد شکسته کشتی صبر من در آب عشق خود را بهرچه…
در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله وندر دل ورای خود نگذاشتم الاالله از غیر به جای او نگذاشت کسی را دل وز خار به…
خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای
خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟ هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی خویش را نیک…
چیست آن شهریار در پرده؟
چیست آن شهریار در پرده؟ شور در شهر و یار در پرده هر زمان بار میدهد، لیکن نیست امکان بار درپرده پرده از روی برگرفت…
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد دگر چو روی به پیچم به من در آویزد اگر برابرش آیم به خشم برگردد وگر…
چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟ که چون…
جز نقش تو در خیال ما نیست
جز نقش تو در خیال ما نیست جز با غمت اتصال ما نیست شد روز من از غمت چو سالی لیکن چه کنم؟ چو سال…
تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم از ما چرا رنجیدهای؟ حاشاک، حاشاک! ای صنم آثار خشم و چشم تو کفرست…
ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک شکر…
تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد عشق ترا مشکل کاری به نوا باشد شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت بالای چنین، رعنا در…
پرسش خستهای روا باشد
پرسش خستهای روا باشد که درین درد بیدوا باشد بنماید ترا، چنانکه تویی اگر آیینه را صفا باشد بیقفا روی نیست در خارج وندر آیینه…
بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود دم به دمم درد دل بیش و بتر میشود عمر به سر شد مرا در…
به ذکر تو من شادمانی کنم
به ذکر تو من شادمانی کنم به یاد لبت کامرانی کنم منت عاشق و عاشقت را رقیب که هم گرگم و هم شبانی کنم به…
بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم
بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم بس بدویدیم در به در ز پی تو چون که نشان تو…
بر گل از عنبر کمندی بستهای
بر گل از عنبر کمندی بستهای گرد ماه از مشک بندی بستهای از لب لعل و دهان تنگ، خوش شکرش بگشوده، قندی بستهای از سر…
باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری بر صید گاه دولت نگرفتهاند هرگز شاهان به باز و…
باد بهار میدمد و من ز یار دور
باد بهار میدمد و من ز یار دور با غم نشسته دایم و از غمگسار دور آنرا که در کنار به خون پروریدهایم خون در…
این باغ سراسر همه پر باد وزانست
این باغ سراسر همه پر باد وزانست جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست او را نتوان دید، که صورت نپذیرد هر چند که صورتگر رخسار…
ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت
ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت صد مشتری درخشان از زهرهٔ جبینت کار تو دل فروزی، شغل تو دیده دوزی دین تو بنده…
ای صبا، یار مرا از من بییار بپرس
ای صبا، یار مرا از من بییار بپرس زارم، او را ز من شیفتهٔ زار بپرس پرسش دل چو به زلفش برسانی، پس از آن…
ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر
ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر بفگن حجاب ظلمت و در نور مینگر برخیز و از شراب غمش مست گرد و باز…
ای ترک حور زاده، ز تندی و کودکی
ای ترک حور زاده، ز تندی و کودکی خون دل شکستهٔ ما را چه میمکی؟ بگشای زلف و غارت دلها ببین، اگر از بند زلف…