من دل به ننگ دارم و از نام فارغم

من دل به ننگ دارم و از نام فارغم ترک مراد کردم و از کام فارغم خلق از برای دانه به دام اوفتاده، من در…

ادامه مطلب

مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را

مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن نقل…

ادامه مطلب

مرا گر ز وصل تو رنگی برآید

مرا گر ز وصل تو رنگی برآید رها کن، که نامم به ننگی برآید عجب دان که از کارگاه ملاحت جهان را بینگ توینگی برآید…

ادامه مطلب

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا آسوده درو والا، آهسته درو شیدا در وی سر سرجویان گردان شده از گردن در وی دل جانبازان تنها…

ادامه مطلب

گل ز روی او شرمسار شد

گل ز روی او شرمسار شد دل چو موی او بی‌قرار شد ماه بر زمینش نهاده رخ چون بر اسب خوبی سوار شد وانکه دید…

ادامه مطلب

گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم

گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاری…

ادامه مطلب

گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز

گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز گفته‌ای بر سر آنم که بگیرم دستت…

ادامه مطلب

کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد

کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد فروغ روی ترا جرم مشتری نکشد چنین که چشم تو آهنگ دین من دارد حدیث من چه کند؟ گر…

ادامه مطلب

قراری چون ندارد جانم اینجا

قراری چون ندارد جانم اینجا دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟ سر عاشق کله‌داری نداند بنه کفشی، که من مهمانم اینجا مرا گفتی کز آنجا…

ادامه مطلب

عقل صوفی را مهار اندر کشیم

عقل صوفی را مهار اندر کشیم عشق صافی را به کار اندر کشیم نفس منصب خواه جاه اندوز را از سمند فخر و عار اندر…

ادامه مطلب

عارف چو بحر باید لب خشک و رخ گشاده

عارف چو بحر باید لب خشک و رخ گشاده بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده از خاک در گذشته، افلاک در نوشته یک…

ادامه مطلب

شیرین‌تر از دلدار من دلدار نتوان یافتن

شیرین‌تر از دلدار من دلدار نتوان یافتن مسکین‌تر از من عاشقی غم‌خوار نتوان یافتن در دهر چون من بیدلی سرگشته کم پیدا شود در شهر…

ادامه مطلب

سوز تو شبی بسازم آورد

سوز تو شبی بسازم آورد وندر سخنی درازم آورد زان دم که تو روی باز کردی از هر چه بجز تو بازم آورد گر تیغ…

ادامه مطلب

سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند

سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند نه چنان بستهٔ مهرم که بپیچانم رخ وقت شمشیر زدن گر سپرم…

ادامه مطلب

زهی! حسن ترا گل خاک کویی

زهی! حسن ترا گل خاک کویی نسیم عنبر از زلف تو بویی رخت بر سوسن و گل طعنه‌ها زد که بود این ده زبانی، آن…

ادامه مطلب

ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست

ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست سری چنین نه همانا بر آستانی هست بیا، که با گل رویت فراغتی دارم ز هر…

ادامه مطلب

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو چیزی که…

ادامه مطلب

رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟

رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟ که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی…

ادامه مطلب

دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟

دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟ با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد گفتم که بوسه‌ای ده، انگشت را به طیره…

ادامه مطلب

دلها بربودند و برفتند سواران

دلها بربودند و برفتند سواران ما پای به گل در شده زین اشک چو باران او رفت، که روزی دو سه را باز پس آید…

ادامه مطلب

دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه،…

ادامه مطلب

دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود

دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود ورنه چنان منزلی از چه رها کرده بود؟ رفت ز پند خرد در وطن دام و دد…

ادامه مطلب

درون خود نپسندم که از تو باز آرم

درون خود نپسندم که از تو باز آرم بدین قدر که تو بیرون کنی به آزارم مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست به…

ادامه مطلب

در خرابات عاشقان کوییست

در خرابات عاشقان کوییست وندرو خانهٔ پریروییست طوق‌داران چشم آن ماهند هر کجا بسته طاق ابروییست به نفس چون نسیم جان بخشد هر کرا از…

ادامه مطلب

خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود

خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب روز…

ادامه مطلب

حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد

حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد حسن فروشنده گشت، عشق خریدار شد خلوت دل چون ز دوست پر شد و پر کرد پوست واقعه انبوه…

ادامه مطلب

چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون می‌نهند

چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون می‌نهند آه و اشک من سر اندر کوه و هامون می‌نهند از لب چون خون و آن…

ادامه مطلب

چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟

چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟ چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟ کدام پشت، که در عهد زلف…

ادامه مطلب

جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟

جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟ که هر دم به نوعی دلش خون کنی تو روزی ز دست غم خود مرا به صحرا دوانی…

ادامه مطلب

توبه کردم ز توبه کردن خام

توبه کردم ز توبه کردن خام ببر این جامه و بیار آن جام چون بپوشیم راز؟ کاوردیم طبل در کوچه و علم بر بام پیر…

ادامه مطلب

ترک ستم پرست من ترک جفا نمی‌کند

ترک ستم پرست من ترک جفا نمی‌کند عهد به سر نمی‌برد، وعده وفا نمی‌کند هندوی ترک آن صنم کرد بسی خطا ولیک ناوک چشم مست…

ادامه مطلب

تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو

تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو رغبت نمی‌کند به شکر دردمند تو محتاج قید نیست، که زندانیان عشق بیرون نمی‌روند به جور از…

ادامه مطلب

پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست

پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست می‌خواره گنج دارد و مردم بر آن که…

ادامه مطلب

بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم

بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم تو خفته‌ای، خبرت کی بود؟ که من هر…

ادامه مطلب

به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی

به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی گره بر مشکها زن، تا کساد مشک چین بینی سر و دل خواستی از…

ادامه مطلب

بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست

بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست دیدیم و بی‌غروب نبودند و بی‌افول یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن…

ادامه مطلب

بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟

بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟ وندر پی وصلت ما پوینده بسر تا کی؟ بر ما ستمی کرده، خون دل ما…

ادامه مطلب

باید که مال دنیا مسمار دل نباشد

باید که مال دنیا مسمار دل نباشد کین مارها که بینی، جز مار دل نباشد بیمار جهل گردد روزی هزار نوبت از عقل اگر زمانی…

ادامه مطلب

باد سهند بین که برین مرغزارها

باد سهند بین که برین مرغزارها چون می‌کند ز نرگس و لاله نگارها؟ در باغ رو، که دست بهار از سر درخت بر فرقت از…

ادامه مطلب

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی صد روی خراشیده موی تو به پیشانی در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن بس درد…

ادامه مطلب

ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟

ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟ مثل تو نمی‌یابم، آخر به چه مانی خود؟ هر کس که تو می‌بینی حالی بتو…

ادامه مطلب

ای شب تیره فرع گیسیویت

ای شب تیره فرع گیسیویت اصل کفر از سیاهی مویت مه ز دیوان مهر خواسته نور وجه آن گشته روشن از رویت بی‌سخن دم ببسته…

ادامه مطلب

ای ز زلفت عقل در دام آمده

ای ز زلفت عقل در دام آمده نرگست با فتنه همنام آمده نازکست اندام سیمینت چو گل ای سرا پایت به اندام آمده گر صبح…

ادامه مطلب

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو مگذار تن مارا لاغر چو میان تو چون سرو روان داری قدی به خرامیدن و آن…

ادامه مطلب

اول فطرت که نقش صورت چین بسته‌اند

اول فطرت که نقش صورت چین بسته‌اند مهر رویت در میان جان شیرین بسته‌اند زان نمکدان لب شیرین شورانگیز تو دانهٔ خال سیه بر قرص…

ادامه مطلب

آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را

آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را خوبرویان جهان بنده به جانند او را دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز جای آنست که بر…

ادامه مطلب

آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم

آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم مستور چرایی؟ چو نه مستورپرستیم غیری اگر آن روی به دوری بپرستید ما صبر نداریم که از دور…

ادامه مطلب

اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد

اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان…

ادامه مطلب

از تو میسر نشد کنار گرفتن

از تو میسر نشد کنار گرفتن پیش تو داند دلم قرار گرفتن کعبهٔ من کوی تست و حج دل من حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن…

ادامه مطلب

یارب! تو دوش با که به شادی نشسته‌ای؟

یارب! تو دوش با که به شادی نشسته‌ای؟ کامروز بی‌غم از در ما باز جسته‌ای از روی عشوه بند قبا را گشاده باز وز راه…

ادامه مطلب