غزلیات – رهی معیری
برق نگاه
برق نگاه به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا همین قدر…
چشمهٔ نور
چشمهٔ نور هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم خاریم و طربناکتر از باد بهاریم خاکیم و دلآویزتر…
رشتهٔ هوس
رشتهٔ هوس سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید ز تیغ بازی گردون هواپرستان را نفس برید ولی…
شاهد افلاکی
شاهد افلاکی چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو…
گریزان
گریزان چرا چو شادی از این انجمن گریزانی ؟ چو طاقت از دل بیتاب من گریزانی ؟ ز دیدهای که بود پاکتر ز شبنم صبح…
نای خروشان
نای خروشان چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم به ناله گرم بود محفلی که من دارم بیا و اشک مرا چاره کن…
بهشت آرزو
بهشت آرزو بر جگر داغی ز عشق لالهرویی یافتم در سرای دل بهشت آرزویی یافتم عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار تا به…
حدیث جوانی
حدیث جوانی اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون…
زندان خاک
زندان خاک با دل روشن در این ظلمتسرا افتادهام نور مهتابم که در ویرانهها افتادهام سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟ تیرهبختی…
شراب بوسه
شراب بوسه شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت مگر به دامن گل سر نهادهای شب دوش؟ که آید از…
گلبانگ رود
گلبانگ رود نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب فراز چرخ نیلی ناله مستانهای…
نیلوفر
نیلوفر نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پیچیدهام شاخه تاکم به گرد خویشتن پیچیدهام گرچه خاموشم ولی آهم به گردون میرود دود شمع…
بوسه نسیم
بوسه نسیم همراه خود نسیم صبا میبرد مرا یا رب چو بوی گل به کجا میبرد مرا؟ سوی دیار صبح رود کاروان شب باد فنا…
حصار عافیت
حصار عافیت نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟ بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟ به من که سوختم از داغ مهربانی خویش…
ساز سخن
ساز سخن آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟ آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟ سیمین و تابناک بود روی مه ولی سیمینه…
شعله سرکش
شعله سرکش لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد شعله دیدم سرکشیهای توام آمد به یاد سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و…
گوهر تابناک
گوهر تابناک زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم به عیب من چه گشاید زبان طعنه حسود که…
هوسناک
هوسناک در چمن چون شاخ گل نازکتنی افتاده است سایه نیلوفری بر سوسنی افتاده است چون مه روشن که تابد از حریر ابرها ساق سیمینی…
آیینهٔ روشن
آیینهٔ روشن ز کینه دور بود سینهای که من دارم غبار نیست بر آیینهای که من دارم ز چشم پرگهرم اختران عجب دارند که غافلند…
جلوهٔ ساقی
جلوهٔ ساقی در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟ مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟ بادهٔ روشن دمی از…
ساغر خورشید
ساغر خورشید زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند شکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را…
شکوه ناتمام
شکوه ناتمام نسیم عشق ز کوی هوس نمیآید چرا که بوی گل از خار و خس نمیآید ز نارسایی فریاد آتشین فریاد که سوخت سینه…
گیسوی شب
گیسوی شب شب این سر گیسوی ندارد که تو داری آغوش گل این بوی ندارد که تو داری نرگس که فریبد دل صاحبنظران را این…
یار دیرین
یار دیرین به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد منم مرغی که جز در خلوت شبها…
بیسرانجام
بیسرانجام مرغ خونین ترانه را مانم صید بیآب و دانه را مانم آتشینم ولیک بیاثرم ناله عاشقانه را مانم نه سرانجامی و نه آرامی مرغ…
حلقهٔ موج
حلقهٔ موج گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم هر زمان بیروی ماهی…
رسوای دل
رسوای دل همچو نی مینالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ناپیدای…
شمع خاموش
شمع خاموش منع خویش از گریه و زاری نمیآید ز من طفل اشکم خویشتنداری نمیآید ز من با گل و خار جهان یکرنگم از روشندلی…
لبخند صبحدم
لبخند صبحدم گر شود آن روی روشن جلوهگر هنگام صبح پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح از بناگوش تو و زلف توام آمد…
وفای شمع
وفای شمع مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از…
پاس دوستی
پاس دوستی بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی دشمنیها کرد با من در لباس دوستی کوه پابرجا گمان میکردمش دردا که بود…
خاک شیراز
خاک شیراز چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است دل آزادهام از صبح طربناکتر است عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد دل…
سایه آرمیده
سایه آرمیده لاله داغدیده را مانم کشت آفت رسیده را مانم دست تقدیر از تو دورم کرد گل از شاخ چیده را مانم نتوان بر…
شبزندهدار
شبزندهدار خاطر بیآرزو از رنج یار آسوده است خار خشک از منت ابر بهار آسوده است گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار خاطرت از…
ماجرای اشک
ماجرای اشک تابد فروغ مهر و مه از قطرههای اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست…
آتش خاموش
آتش خاموش نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی نه جان بینصیبم را پیامی…
بوسه جام
بوسه جام تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟ ندیدهای شب من تاب و تب چه میدانی؟ به من گذار که لب بر…
خنده برق
خنده برق سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟…
ستاره بازیگر
ستاره بازیگر تا گریزان گشتی ای نیلوفریچشم از برم در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال چون…
طوفان حادثات
طوفان حادثات این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که…
گریهٔ بیاختیار
گریهٔ بیاختیار تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست اسیر گریهٔ بیاختیار خویشتنم فغان که…
آتش جاوید
آتش جاوید ستاره شعلهای از جان دردمند من است سپهر آیتی از همت بلند من است به چشم اهل نظر صبح روشنم زآن روی که…
پایان شب
پایان شب رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز غرق گل است بسترم از بوی او هنوز دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید…
خشکسال ادب
خشکسال ادب دگر ز جان من ای سیمبر چه میخواهی؟ ربودهای دل زارم دگر چه میخواهی؟ مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم ز…
ساغر هستی
ساغر هستی ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و…
صفای شبنم
صفای شبنم او را به رنگ و بوی نگویم نظیر نیست گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست ما را نسیم کوی تو از خاک بر…
محنتسرای خاک
محنتسرای خاک من کیستم ز مردم دنیا رمیدهای چون کوهسار پای به دامن کشیدهای از سوز دل چو خرمن آتش گرفتهای وز اشک غم چو…
آه آتشناک
آه آتشناک چون شمع نیمهجان به هوای تو سوختیم با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم عمری…
پرنیانپوش
پرنیانپوش ز گرمی بینصیب افتادهام چون شمع خاموشی ز دلها رفتهام چون یاد از خاطر فراموشی منم با ناله دمسازی به مرغ شب همآوازی منم…
خندهٔ مستانه
خندهٔ مستانه با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام در میان آشنایانم ولی بیگانهام از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار در سرای اهل ماتم خندهٔ…