غزلیات خیالی بخارایی
گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید
گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید که دست از هوس کار غیر باز کشید دلم ز شیوهٔ چشمت ندید مردمی ئی به غیر…
ما به فکر دهنت ذوق شکر یافتهایم
ما به فکر دهنت ذوق شکر یافتهایم جُسته از غیب نشانی و خبر یافتهایم ما به کوی تو دری یافتهایم از فردوس چیست فردوس به…
مرا در بزم رندان جرعه نوشی
مرا در بزم رندان جرعه نوشی به از سودای زهد و خود فروشی تو در پرده از آن همرازی ای عود که چون نی راز…
منم و بادیهٔ عشق و دل آگاهی
منم و بادیهٔ عشق و دل آگاهی کس به جایی نرسد جز به چنین همراهی بیش در خرمنم آتش مزن ای ماه و بترس که…
هرگز به جهان چیزی جز یار نمیماند
هرگز به جهان چیزی جز یار نمیماند جز عمر ولی آن هم بسیار نمیماند گر جلوه دهد خود را در چارسوی خوبی حسن رخ یوسف…
از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست
از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست کیست در عهد تو کاو را این بلا در پیش نیست بیش از این ای گل…
اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد
اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد رخ تو بیند و از شرم در قصور افتد تو آفتابی و فریاد مهر برخیزد ز پرتو…
آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد
آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد وه که دلم جان و سر در پیِ آن نیش کرد هرکم و بیشی که کرد یار…
ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من
ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن سر نه پیچم ز رضای تو اگر تیغ…
با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود
با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود سرنوشتی از ازل این بود تا حاصل شود هرگز این درد نهانی را دوا پیدا نشد بعد…
به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد
به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد قدحی که جان زارم نه به…
تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود
تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود ای اجل تیغی بزن تا کار من آسان شود شربت وصلی کرم فرما که این رنجور…
تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا میداند
تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا میداند صفت نافهٔ چین فکر خطا میداند با من آن غمزهٔ پُرفتنه چهها کرد و هنوز در فن خویش…
تا کی ای شوخ به هر بیخبری میسازی
تا کی ای شوخ به هر بیخبری میسازی خاک کوی تو منم گر گذری میسازی این هم از آتش سودای تو داغ دگر است که…
چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد
چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد سزد که دل برد از خلق و جان نگاه ندارد کمال حسن و جمال تو را دلیل همین…
خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد
خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد عجب خطی ست که هرکس که دید تحسین کرد همین بس است نشان قبول دعوت من که چون…
دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم
دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم مُردیم ز درد و به دوایی نرسیدیم در راه وفا عاقبت الامر سرِ ما پوسید و…
دلم را مقام عبادت درِ اوست
دلم را مقام عبادت درِ اوست زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست طفیل قد اوست هرجا که جانی ست عجب سرو نازی که جانها…
زهی راست از تو همه کار ما
زهی راست از تو همه کار ما به هر حال لطفت نگهدار ما به سودای زلف تو تا سوختیم در آن حلقه گرم است بازار…
شمع میگفت به پروانه شبی در منزل
شمع میگفت به پروانه شبی در منزل که مرا نیز بر احوال تو میسوزد دل سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه…
کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد
کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد تو در گذار که عذر تو را خدا خواهد لبت خرید به بوسی مرا و جان…
گر به رویت کنند نسبت حور
گر به رویت کنند نسبت حور جان من نسبتی ست دورادور سرِ کویِ تو تا ندید، نشد باغ فردوس معترف به قصور آن چنان شد…
گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است
گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است تا پدید آمد ز رویت زلف…
گهی دل میخورد خونم گه از راه جفا دیده
گهی دل میخورد خونم گه از راه جفا دیده همین باشد کمال بیرهی ای دل تو با دیده ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون…
ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم
ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم دیوانه ییم و پای به زنجیر می کنیم تو از کمال لطف بیارا قصور ما هرچند ما…
مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود
مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود ولی چشم تو بر سر جنگ بود شبی کز چمن نالهٔ مرغ خاست دلم را به کوی…
نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست
نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست گرچه سرودی خوش است لیک دمی بیش نیست توسن توفیق را پای طلب در گل است ورنه ز…