هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد

هرکه سر در قدمِ مردم مقبل ننهاد در ره عشق قدم بر سر منزل ننهاد طالب راه بر آن همه تا دست نشست پای ازین…

ادامه مطلب

از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی

از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی خطا نباشد اگر بر خط وفا باشی اگر وفای رفیقان خود به جای آری خدای باد رفیق…

ادامه مطلب

اگر گویی که حسن از رویِ من خاست

اگر گویی که حسن از رویِ من خاست دروغی نیست در روی تو پیداست بدین رفتار و شکل ای سرو قامت به هرجا می روی…

ادامه مطلب

آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت

آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه…

ادامه مطلب

ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من

ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن سر نه پیچم ز رضای تو اگر تیغ…

ادامه مطلب

با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود

با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود سرنوشتی از ازل این بود تا حاصل شود هرگز این درد نهانی را دوا پیدا نشد بعد…

ادامه مطلب

به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد

به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد قدحی که جان زارم نه به…

ادامه مطلب

تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود

تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود ای اجل تیغی بزن تا کار من آسان شود شربت وصلی کرم فرما که این رنجور…

ادامه مطلب

تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا می‌داند

تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا می‌داند صفت نافهٔ چین فکر خطا می‌داند با من آن غمزهٔ پُرفتنه چه‌ها کرد و هنوز در فن خویش…

ادامه مطلب

تا کی ای شوخ به هر بی‌خبری می‌سازی

تا کی ای شوخ به هر بی‌خبری می‌سازی خاک کوی تو منم گر گذری می‌سازی این هم از آتش سودای تو داغ دگر است که…

ادامه مطلب

چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد

چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد سزد که دل برد از خلق و جان نگاه ندارد کمال حسن و جمال تو را دلیل همین…

ادامه مطلب

خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد

خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد عجب خطی ست که هرکس که دید تحسین کرد همین بس است نشان قبول دعوت من که چون…

ادامه مطلب

دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم

دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم مُردیم ز درد و به دوایی نرسیدیم در راه وفا عاقبت الامر سرِ ما پوسید و…

ادامه مطلب

دلم را مقام عبادت درِ اوست

دلم را مقام عبادت درِ اوست زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست طفیل قد اوست هرجا که جانی ست عجب سرو نازی که جان‌ها…

ادامه مطلب

زهی راست از تو همه کار ما

زهی راست از تو همه کار ما به هر حال لطفت نگهدار ما به سودای زلف تو تا سوختیم در آن حلقه گرم است بازار…

ادامه مطلب

شمع می‌گفت به پروانه شبی در منزل

شمع می‌گفت به پروانه شبی در منزل که مرا نیز بر احوال تو می‌سوزد دل سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه…

ادامه مطلب

کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد

کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد تو در گذار که عذر تو را خدا خواهد لبت خرید به بوسی مرا و جان…

ادامه مطلب

گر به رویت کنند نسبت حور

گر به رویت کنند نسبت حور جان من نسبتی ست دورادور سرِ کویِ تو تا ندید، نشد باغ فردوس معترف به قصور آن چنان شد…

ادامه مطلب

گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است

گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است تا پدید آمد ز رویت زلف…

ادامه مطلب

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده همین باشد کمال بی‌رهی ای دل تو با دیده ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون…

ادامه مطلب

ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم

ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم دیوانه ییم و پای به زنجیر می کنیم تو از کمال لطف بیارا قصور ما هرچند ما…

ادامه مطلب

مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود

مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود ولی چشم تو بر سر جنگ بود شبی کز چمن نالهٔ مرغ خاست دلم را به کوی…

ادامه مطلب

نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست

نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست گرچه سرودی خوش است لیک دمی بیش نیست توسن توفیق را پای طلب در گل است ورنه ز…

ادامه مطلب

هرگز به جهان چیزی جز یار نمی‌ماند

هرگز به جهان چیزی جز یار نمی‌ماند جز عمر ولی آن هم بسیار نمی‌ماند گر جلوه دهد خود را در چارسوی خوبی حسن رخ یوسف…

ادامه مطلب

از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست

از بلای عشق تو تنها دل ما ریش نیست کیست در عهد تو کاو را این بلا در پیش نیست بیش از این ای گل…

ادامه مطلب

اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد

اگر معارضه حُسن تو را به حور افتد رخ تو بیند و از شرم در قصور افتد تو آفتابی و فریاد مهر برخیزد ز پرتو…

ادامه مطلب

آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد

آه که نیش غمت خاطر من ریش کرد وه که دلم جان و سر در پیِ آن نیش کرد هرکم و بیشی که کرد یار…

ادامه مطلب