هر نقد دل کآن غمزهٔ پر حیله می آرد به کف

هر نقد دل کآن غمزهٔ پر حیله می آرد به کف بازش ز عین سرخوشی چشم تو می سازد تلف گر غمزه ات خون می…

ادامه مطلب

وصل جمشید طلب تا که به جامی برسی

وصل جمشید طلب تا که به جامی برسی همره خضر درآ تا به مقامی برسی آن زمان پی به سراپرده مقصود بری که در این…

ادامه مطلب

آزاد بنده‌ای که قبول دلی شود

آزاد بنده‌ای که قبول دلی شود خرّم دلی که خاک ره مقبلی شود ناچار هرکه در خط فرمان کاملی ست روزی به یمن همّت او…

ادامه مطلب

آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش

آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش پر خون قدحی بود همان دم بشکستش حیف است که از رهگذر کوی تو گردی…

ادامه مطلب

ای اشک مرا از سر کویش خبری گوی

ای اشک مرا از سر کویش خبری گوی ز آنروی که بسیار دویدی تو در این کوی هرچند که گل از طرف حُسن به برگ…

ادامه مطلب

ای که در عالم خوبی به لطافت علمی

ای که در عالم خوبی به لطافت علمی گلرخان برگ و گیاهند و تو باغ ارمی گر نه باغی ز چه معنی طرب انگیز و…

ادامه مطلب

باد بر زلف تو بگذشت که عنبر بوی است

باد بر زلف تو بگذشت که عنبر بوی است گل مگر روی تو دیده ست که خندان روی است بیش از این نیست به نقش…

ادامه مطلب

بیا که بی خبران را خبر ز روی نکو نیست

بیا که بی خبران را خبر ز روی نکو نیست وگرنه چیست که عکسی ز نور طلعت او نیست دلا بسوز که بی سوز دل…

ادامه مطلب

تا چمن دم زد ز لطف عارض رعنای او

تا چمن دم زد ز لطف عارض رعنای او گل گل است از چوب تر خوردن همه اعضای او گوییا از شیوهٔ قدّش نشانی داد…

ادامه مطلب

تا ز خاک قَدَمَت باد خبر می‌آرد

تا ز خاک قَدَمَت باد خبر می‌آرد سرمه را دیده کجا پیش نظر می‌آرد باد صدبار سر زلف تو را جانب رخ می‌برد تا که…

ادامه مطلب

تا گلشن از طراوت روی تو یاد داد

تا گلشن از طراوت روی تو یاد داد سرو از هوای قامت تو سر به باد داد دلتنگ بود غنچه به صد رو چو من…

ادامه مطلب

چو عطّار صبا در چین زلفت مشک می‌بیزد

چو عطّار صبا در چین زلفت مشک می‌بیزد چرا پیوسته از سودا به مویی درمی‌آویزد دل من این چنین کز عشق سودایش پریشان است عجب…

ادامه مطلب

خیزید تا ز خاک درش درد سر بریم

خیزید تا ز خاک درش درد سر بریم یعنی گرانیِ خود از این خاکِ در بریم سودای ما به زلف بتان راست چون نشد آن…

ادامه مطلب

دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت

دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت مرغی عجب به دامِ تو افتاد و پا گرفت با سرو از لطافت قدّ تو بادِ صبح…

ادامه مطلب

دلیر آن است که در دیده بود منزل او

دلیر آن است که در دیده بود منزل او خوب دیده ست گر آن ماه بخواهد دل او مشکلی گر شود از جانب زلفش دل…

ادامه مطلب

سرکشید از کبر ابلیس و چنین مهجور شد

سرکشید از کبر ابلیس و چنین مهجور شد دعوی حلاج بر حق بود از آن منصور شد شد شمع از سوختن این فنر بس پروانه…

ادامه مطلب

صوفی ما جام باشد باده تا باشد در او

صوفی ما جام باشد باده تا باشد در او هرکه دارد باطن صافی صفا باشد در او ابر چون باران ببیند سیل مژگان مرا از…

ادامه مطلب

کسی چون گل دهن پرخنده دارد

کسی چون گل دهن پرخنده دارد که خود را زاین چمن برکنده دارد هوای بندگی در حضرت دوست که دارد گفت گفتم بنده دارد گهی…

ادامه مطلب

گر تو ای شمع شبی هم نفس من باشی

گر تو ای شمع شبی هم نفس من باشی چه دعا خوشتر از این است که روشن باشی تا بود دانهٔ خال تو بر آتش…

ادامه مطلب

گرچه شب غم ساختم چون شمع من با سوز خود

گرچه شب غم ساختم چون شمع من با سوز خود ای دل تو باری یافتی از مهر رویش روز خود اکنون که دل پابند توست…

ادامه مطلب

گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد

گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد بود که شاخ امل میوهٔ مراد دهد اگر ز پردهٔ گِل گُل جمال ننماید ز لطف چهرهٔ…

ادامه مطلب

ما را ز سر خیال تو بیرون نمی‌شود

ما را ز سر خیال تو بیرون نمی‌شود عهدی که هست با تو دگرگون نمی‌شود سر می‌نهم به پای خیالت ولی چه سود بی‌روی بخت…

ادامه مطلب

مرا که تحفهٔ جان در بدن هدایت توست

مرا که تحفهٔ جان در بدن هدایت توست گناه کارم و امّید بر عنایت توست تویی که غایت مقصود دردمندان را نهایت کرم و لطف…

ادامه مطلب

نرگس خیال چشم تو در خواب ناز یافت

نرگس خیال چشم تو در خواب ناز یافت سرو از هوای قدّ تو عمر دراز یافت نی را که رفته بود دل سوخته ز دست…

ادامه مطلب

هردم از جانب او تیغ بلا می‌آید

هردم از جانب او تیغ بلا می‌آید چه بلاهاست کز او بر سرِ ما می‌آید نیست خالی ز هوایِ تو غم‌آبادِ دلم خانه‌ای را که…

ادامه مطلب

یار اگر بد کند ای دل نتوان گفت بدش

یار اگر بد کند ای دل نتوان گفت بدش که به آن روی نکو هرچه کند می رسدش تا به اول نکنی فکر روانی ای…

ادامه مطلب

از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر

از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر باری شود آبش به لب جوی برابر آن کیست که در عشق تو چون درّ سرشکم دعویّ یتیمی…

ادامه مطلب

آن دم ایاز خاص به مقصود می‌رسد

آن دم ایاز خاص به مقصود می‌رسد کز بندگی به خدمت محمود می‌رسد ناموس چون محاب ده کوی وحدت است زاین عقبه هرکه می‌گذرد زود…

ادامه مطلب

ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد

ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد گر حلقهٔ بازار بلا زلف تو نبوَد سرمایهٔ…

ادامه مطلب

ای گذشته قدت از سرو به خوش رفتاری

ای گذشته قدت از سرو به خوش رفتاری لبت از قند گرو برده به شیرین کاری عادت غمزهٔ خونریز تو عاشق کشتن شیوهٔ نرگس دلجوی…

ادامه مطلب

باز از قدم گل چمن پیر جوان شد

باز از قدم گل چمن پیر جوان شد وز زلف سمن باد صبا مشک‌فشان شد تا عرضه دهد پیش قدت بندگی خویش سر تا به…

ادامه مطلب

بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را

بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را پادشاهی رحمتی فرما گدای خویش را چارهٔ درد دل ما را که داند جز غمت غیر…

ادامه مطلب

تا خاک راه همت اهل صفا شدم

تا خاک راه همت اهل صفا شدم در دیده ها عزیزتر از توتیا شدم من عندلیب گلشن قدسم ولی چه سود کز زلف تو مقیّد…

ادامه مطلب

تا ز عشق اهل نظر آیینه‌ای برساختند

تا ز عشق اهل نظر آیینه‌ای برساختند دوست را هریک به قدر دید خود بشناختند در مقامر خانهٔ وحدت که کوی نیستی ست عاشقان در…

ادامه مطلب

تابِ خطت قرار ز بخت سیاه برد

تابِ خطت قرار ز بخت سیاه برد مهر رخ تو گوی لطافت زماه برد دل هرکجا که رفت به دعویِّ عشق تو با خویشتن نفیر…

ادامه مطلب

چو زلف بی قرارش قصد جان کرد

چو زلف بی قرارش قصد جان کرد قرار دل رهین هندوان کرد بشد نقد دلم صرف و ندیدم ز سودای تو سودی جز زیان کرد…

ادامه مطلب

در ازل قطرهٔ خونی که ز آب و گِل شد

در ازل قطرهٔ خونی که ز آب و گِل شد دم ز آیین محبّت زد و نامش دل شد بادهٔ شوق تو یارب چه شرابی…

ادامه مطلب

دل نه جز غصّه محرمی دارد

دل نه جز غصّه محرمی دارد نه به جز ناله همدمی دارد دهنت تازه کرد ریش دلم گرچه در حقه مرهمی دارد تو نه آنی…

ادامه مطلب

دوش می گفتم که ماه این دلفروزی از که دید

دوش می گفتم که ماه این دلفروزی از که دید جانب رویش اشارت کرد شمع و لب گزید در صفات گوهر سیراب دندان صدف چون…

ادامه مطلب

سروِ بالای تو را شیوه بلا انگیزی ست

سروِ بالای تو را شیوه بلا انگیزی ست نرگس چشم تو بیمار ز بی پرهیزی ست بر قمر قاعدهٔ زلف تو مشک افشانی ست در…

ادامه مطلب

طوطیِ عقلم که دعویّ تکلّم می‌کند

طوطیِ عقلم که دعویّ تکلّم می‌کند چون دهانت نقش می‌بندد سخن گم می‌کند از فریب غمزه دانستم که عین مردمی‌ست چشم مستت آنچه از شوخی…

ادامه مطلب

کسی کز خوان قسمت مفلسان را جام می‌بخشد

کسی کز خوان قسمت مفلسان را جام می‌بخشد نخست از رحمت عامش گناه عام می‌بخشد عجب گنجی‌ست دیوان خانهٔ رحمت تعالی الله که از وی…

ادامه مطلب

گر تیغ زند یار نخواهیم حذر کرد

گر تیغ زند یار نخواهیم حذر کرد کز دوست به تیغی نتوان قطع نظر کرد هر تیر بلایی که رسید از طرف یار جان پیش…

ادامه مطلب

گرچه روزی چند دور از کعبهٔ روی توام

گرچه روزی چند دور از کعبهٔ روی توام هرکجا هستم من مسکین دعاگوی توام از ره صورت به صد روی از تو مهجورم ولی چون…

ادامه مطلب

گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را

گیسو برید و شد فزون مهرش منِ گمراه را گم کرده ره داند بلی قدرِ شبِ کوتاه را گو شام هجران همدمان باری به فریادم…

ادامه مطلب

ما را به درِ دوست گشاد از هوس خویش

ما را به درِ دوست گشاد از هوس خویش وقتی ست که دارد سگ آن کوی کس خویش تا کی برِ آن روی بلافی گل…

ادامه مطلب

مرا می سوزد آن بدخو که کار خودنکو سازد

مرا می سوزد آن بدخو که کار خودنکو سازد عجب گر با چنین خوبی خدا اسباب او سازد برآنم بعد از این کز رو برانم…

ادامه مطلب

نکردم جز به زلف یار پیوند

نکردم جز به زلف یار پیوند که نتوان کرد خود را بی رسن بند چه شرین کرد طوطی کز سر شوق لبت را دید و…

ادامه مطلب

هر دل که به عشق مبتلا نیست

هر دل که به عشق مبتلا نیست واقف ز شکیب حال ما نیست از فتنهٔ عشق سر کشیدن در مذهب عاشقان روا نیست رسم و…

ادامه مطلب

یار در کار دلم کوشش بسیاری کرد

یار در کار دلم کوشش بسیاری کرد عاقبت آه جگر سوختگان کاری کرد کرد چشم تو به نیش ستمی مرهم ریش بین که تیمار دلم…

ادامه مطلب