غزلیات – خواجوی کرمانی
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد فراقت از دل من لذت جوانی برد ز چین زلف تو باد صبا بهر طرفی نسیم…
ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود
ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود دلربا میآیدم در چشم و دلبر میرود بامدادان کان مه از خرگاه میآید برون ز آتش رخسارش آب…
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت…
پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای
پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای روز را از شکن طرهٔ شبگون بنمای کاکل مشک فشان برمه شب پوش مپوش سنبل غالیه سا بر…
بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن
بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن هزار نالهٔ شبگیر بر کشید چو من مگر چو باد صبا مژدهٔ بهار آورد بباد داد دل…
به بوستان جمالت بهار بسیارست
به بوستان جمالت بهار بسیارست ولیک با گل وصل تو خار بسیارست مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست چه حالتست که او را خمار…
بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت جگر لاله بر آن دلشدهٔ زار بسوخت حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون در هوای رخ…
برآمد بانگ مرغ و نوبت بام
برآمد بانگ مرغ و نوبت بام کنون وقت میست و نوبت جام چو کار پختگان بی باده خامست بدست پختگان ده باده خام بهر ایامی…
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان مگر ز دست سمن عارضان پردستان جهان ز عمر تو چون داد خویش می گیرد تو نیز کام…
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی…
ایکه لبت آب شکر ریختست
ایکه لبت آب شکر ریختست بر سمنت مشگ سیه بیختست نقش ترا خامهٔ نقاش صنع بر ورق جان من انگیختست ساقی از آن آب چو…
ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی
ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی نتوان دیدن از آن موی میان یک سر موی بیمیان و دهن تنگ تو از…
ای که شهد شکربن تو برد آب نبات
ای که شهد شکربن تو برد آب نبات خاک خاک کف پای تو شود آب حیات بشکر خنده ز تنک شکر شورانگیز تا شکر ریختهئی…
ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی
ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی وی سرو روان دی بگلستان که بودی وی آیت رحمت که کست شرح نداند کی بود نزول…
ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن
ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن راستی را چون قدت سروی ندیدم در چمن زنگیان سودائی آن هندوان دل سیاه و آهوان نخجیر…
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش ور زانکه در این کاری از انکار میندیش در کام نهنگان شو و کامی بکف آور…
ای چشم می پرستت آشوب چشم بندان
ای چشم می پرستت آشوب چشم بندان وی زلف پر شکستت زنجیر پای بندان مهپوش شب نمایت شام سحرنشینان یاقوت جان فزایت کام نیازمندان رویت…
ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست چون زنگئی گرفته بشب مشعلی بدست وی طاق آسمانی محراب ابرویت پیوسته گشته خوابگه جادوان مست همچون بلال…
آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد
آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ از غایت…
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما…
اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود
اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود خروش و مستی ما بر دوام خواهد بود ز جام بادهٔ عشقت خمار ممکن نیست که شراب…
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم باز آی…
یارش نتوان گفت که از یار بنالد
یارش نتوان گفت که از یار بنالد واندل نبود کز غم دلدار بنالد گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست مشتاق گل آن…
وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست
وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت…
هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت غم کارم بخور امروز که شد کار از…
هر کو نظر کند بتو صاحبنظر شود
هر کو نظر کند بتو صاحبنظر شود وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود چون آبگینه این دل مجروح نازکم هر چند بیشتر شکند تیزتر…
نوبتی صبح برآمد ببام
نوبتی صبح برآمد ببام نوبت عشاق بگوی ای غلام مرغ سحر در سخن آمد به ساز ساز بر آواز خروسان بام کوکبهٔ قافله سالار صبح…
نشان دل بی نشان از که جویم
نشان دل بی نشان از که جویم حدیث تن ناتوان با که گویم گر از کوی او روی رفتن ندارم مگیرید عیبم که در بند…
میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی
میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی همان بهتر که باز آئی از…
من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان حال…
مسیح روح را مریم حجابست
مسیح روح را مریم حجابست بهشت وصل را آدم حجابست دلا در عاشقی محرم چه جوئی که پیش عاشقان محرم حجابست برو خود همدم خود…
مرا که راه نماید کنون به خانهٔ دل
مرا که راه نماید کنون به خانهٔ دل که خاک راهم اگر دل دهم به خانهٔ گل من آن نیم که ز دینار باشدم شادی…
ما مست می لعل روان پرور یاریم
ما مست می لعل روان پرور یاریم سودا زدهٔ زلف پریشان نگاریم برلعل لبش دست نداریم ولیکن تا سر بود از دامن او دست نداریم…
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند زان سرو قد آزاد نشستن که تواند ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده باشد که مرا یکنفس از خود…
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست گفتا که پری را چکنم رسم چنانست گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن گفتا مگرت آرزوی دیدن…
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل چون زهد و نکونامی بر باد هوا…
کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد
کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد یا سرو روان چون قد دلجوی تو باشد مانند کمان شد قد چون تیر خدنگم لیکن نه…
کدام یار که ما را پیام یار آرد
کدام یار که ما را پیام یار آرد از آن دیار حدیثی بدین دیار آرد که میرود که ز یاران مهربان خبری بدین غریب پریشان…
فروغ عارض او یا سپیده سحرست
فروغ عارض او یا سپیده سحرست که رشک طلعت خورشید و طیرهٔ قمرست لطیفهئیست جمالش که از لطافت و حسن ز هر چه عقل تصور…
طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا
طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا بالله قل لحاشتی ما بال رکب قد سری یاران برون رفتند و من در بحرخون افتادهام طرفی…
شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق
شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق برون ز خامه که او هم زبان بود ما را که…
شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کردهاند خال هندو را خطی از نیمروز آوردهاند چین گیسو را…
سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی
سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی بده آبی و از مستان بیاموز آتش…
ساقی سیمبر بیار شراب
ساقی سیمبر بیار شراب مطرب خوش نوا بساز رباب مست عشقیم عیب ما مکنید فاتقوا الله یا اولی الالباب عقل چون دید اهل میکده را…
زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند
زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپردهاند چشم سرمستان دریاکش نگر وقت صبوح تا ببینی چشمهها…
ز جام عشق تو عقلم خراب میگردد
ز جام عشق تو عقلم خراب میگردد ز تاب مهر تو جانم کباب میگردد مرا دلیست که دائم بیاد لعل لبت بگرد ساقی و جام…
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست بدرستی که دل نازک ساغر بشکست من که جز باده نمیبود بدستم نفسی دست گیرید که هست…
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند لعل لبش می…
دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن
دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن همچو جام از باده لعلم لبالب شد دهن مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات…
دلبرا سنبل هندوی تو در تاب چراست
دلبرا سنبل هندوی تو در تاب چراست زین صفت نرگس سیراب تو بیخواب چراست چشم جادوی تو کز بادهٔ سحرست خراب روز و شب معتکف…