قصه غصه فرهاد بشیرین که برد

قصه غصه فرهاد بشیرین که برد نامه ویس گلندام برامین که برد خضر را شربتی از چشمهٔ حیوان که دهد مرغ را آگهی از لاله…

ادامه مطلب

عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام

عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام تا جمال حور مقصورات بینی فی الخیام باده پیش آور که هردم باد عنبر بوی صبح می‌دهد…

ادامه مطلب

صبح وصل از افق مهر بر آید روزی

صبح وصل از افق مهر بر آید روزی وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی دود آهی که بر آید ز دل سوختگان گرد آئینهٔ…

ادامه مطلب

شب رحیل ز افغان خستگان مراحل

شب رحیل ز افغان خستگان مراحل مجال خواب نیابند ساکنان محامل مکش زمام شتر ساربان که دلشدگان را کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل سرشک…

ادامه مطلب

سخن یار ز اغیار بباید پوشید

سخن یار ز اغیار بباید پوشید قصهٔ مست ز هشیار بباید پوشید خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت کان قبائیست که ناچار بباید پوشید…

ادامه مطلب

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست پس نشاید عیبت…

ادامه مطلب

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده بتنگی دهنت هیچ دیدهٔ نادیده سواد خط تو دیباچه صحیفهٔ دل هلال ابروی تو طاق منظر دیده مه جبین…

ادامه مطلب

ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم

ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم ولی چو درنگرم پردهٔ رخ تو منم مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان که جام…

ادامه مطلب

رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم

رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم بر من ای اهل نظر عیب مگیرید که مستم هر شبم چشم تو در…

ادامه مطلب

رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را

رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را زندهٔ جاوید گردد کشته شمشیر عشق زانکه از کشتن…

ادامه مطلب

دوش می‌کردم سوال از جان که آن جانانه کو

دوش می‌کردم سوال از جان که آن جانانه کو گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم گفت اینک…

ادامه مطلب

دلم با مردم چشمت چنانست

دلم با مردم چشمت چنانست که پنداری که خونشان در میانست خطت سرنامهٔ عنوان حسنست رخت گلدستهٔ بستان جانست شبت مه پوش و ماهت شب…

ادامه مطلب

دگر وجود ندارد لطیفه‌ئی ز دهانش

دگر وجود ندارد لطیفه‌ئی ز دهانش ز هیچکس نشنیدم دقیقه‌ئی چومیانش چه آیتست جمالش که با کمال معانی نمی‌رسد خرد دوربین بکنه بیانش اگر چه…

ادامه مطلب

در تابم از دو هندوی آتش پرستشان

در تابم از دو هندوی آتش پرستشان کز دست رفت دنیی و دینم ز دستشان ز مشک سوده سلسله بر مه نهاده‌اند زانرو که آفتاب…

ادامه مطلب

خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی

خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی قدح بروی صبوحی کشان لم یزلی ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی شراب را ابدی دان و جام…

ادامه مطلب

خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم

خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم با چنین درد ندانم که چه درمان سازم…

ادامه مطلب

حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار بی رخ یار هوای گل…

ادامه مطلب

چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد

چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد سرحد ختن خیل شه زنگ بگیرد مگذار که رخسار تو کائینه حسنست از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد…

ادامه مطلب

چو در نظر نبود روی دوستان ما را

چو در نظر نبود روی دوستان ما را به هیچ رو نبود میل بوستان ما را رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ به آستین…

ادامه مطلب

چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی

چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی به خون ما خطی آوردی و خطا کردی گرت کدورتی از دوستان مخلص بود چرا برفتی…

ادامه مطلب

جان پرورم گهی که تو جانان من شوی

جان پرورم گهی که تو جانان من شوی جاوید زنده مانم اگر جان من شوی رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من دردم دوا…

ادامه مطلب

ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت

ترک من ترک من بی سر و پا کرد و برفت جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت چون سر زلف پریشان من سودائی…

ادامه مطلب

تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت

تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت تا دور شدی از برم ای طرفه…

ادامه مطلب

پری رخان که برخ رشک لعبت چینند

پری رخان که برخ رشک لعبت چینند چه آگه از من شوریده حال مسکینند اگر چه زان لب شیرین جواب تلخ دهند ولی بگاه شکر…

ادامه مطلب

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف با مملکت مصر به زندان نتوان…

ادامه مطلب

به شهریار بگوئید حال این درویش

به شهریار بگوئید حال این درویش به شهریار برید آگهی از این دل ریش مدد کنید که دورست آب و ما تشنه حرامی از عقب…

ادامه مطلب

بشکست دل تنگ من خسته کزین دست

بشکست دل تنگ من خسته کزین دست مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست دارم ز میان تو تمنای کناری خود را چو کمر گر چه…

ادامه مطلب

برسر کوی عشق بازاریست

برسر کوی عشق بازاریست که رخی همچو زر بدیناریست دل پرخون بسی بدست آید زانکه قصاب کوچه دلداریست نخرد هیچکس دلی بجوی بنگر ای خواجه…

ادامه مطلب

بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت

بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت تو چه معنی که هرگز نرسیده‌ام بکنهت تو چه آیتی…

ادامه مطلب

با لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ایم

با لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ایم با قامتش ز سرو روان در گذشته‌ایم پیرانه سر به عشق جوانان شدیم فاش وز عقل پیر…

ادامه مطلب

این بوی بهارست که از صحن چمن خاست

این بوی بهارست که از صحن چمن خاست یا نکهت مشکست کز آهوی ختن خاست انفاس بهشتست که آید به مشامم یا بوی اویسست که…

ادامه مطلب

ای نفس مشک بیز باد بهاری

ای نفس مشک بیز باد بهاری غالیه بوئی مگر نسیم نگاری بر سر زلفش گذشته‌ئی که بدینسان نافه گشائی کنی و مشک نثاری جان گرامی…

ادامه مطلب

ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب

ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب وی دل پر خون من هم نمک و هم کباب خط و لب دلکشت طوطی و…

ادامه مطلب

ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو

ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو خسته مگذار مرا وز سر تیمار مرو بجفا بر سر یاران وفادار میا بوفا از پی خصمان…

ادامه مطلب

ای سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده

ای سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده چنبر جعد تو از عنبر ناب افتاده بی نمکدان عقیق لب شور انگیزت آتشی در دل بریان…

ادامه مطلب

ای دلم را شکر جان‌پرورت چون جان عزیز

ای دلم را شکر جان‌پرورت چون جان عزیز خاک پایت همچو آب چشمهٔ حیوان عزیز عیب نبود گر ترنج از دست نشناسم که نیست در…

ادامه مطلب

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش مه را…

ادامه مطلب

ای بوستان عارض تو گلستان جان

ای بوستان عارض تو گلستان جان چشم تو عین مستی و جسم تو جان جان زلف تو دستگیر دل و پای بند عقل لعل تو…

ادامه مطلب

اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند

اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند از ره میکده بر بام سماوات آیند تا ببینند مگر نور تجلی جمال همچو موسی ارنی گوی به…

ادامه مطلب

آن لب شیرین همچون جان شیرین

آن لب شیرین همچون جان شیرین وان شکنج زلف همچون نافهٔ چین جان شیرینست یا مرجان شیرین نافهٔ مشکست یا زلفین مشکین عاقلان مجنون آنزلف…

ادامه مطلب

الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش

الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش الرحیل ای لعبت شیرین زبان بدرود باش جان بتلخی می‌دهیم ای جان شیرین دست گیر دل بسختی می‌نهیم ای…

ادامه مطلب

از مشک سوده دام بر آتش نهاده‌ئی

از مشک سوده دام بر آتش نهاده‌ئی یا جعد مشک فام بر آتش نهاده‌ئی زلفت بر آب شست فکندست یا ز زلف بر طرف دانه…

ادامه مطلب

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند جادوان نرگس…

ادامه مطلب

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد وگر از پای درافتاد بسر باز آمد ظاهر آنست کزین پس گهر ارزان گردد که چو دریا…

ادامه مطلب

وهم بسی رفت و مکانش ندید

وهم بسی رفت و مکانش ندید فکر بسی گشت و نشانش ندید هرکه در افتاد بمیدان او غرقهٔ خون گشت و سنانش ندید دیدهٔ نرگس…

ادامه مطلب

هیچ شکر چو آن دهان دیدی

هیچ شکر چو آن دهان دیدی هیچ تنگ شکر چنان دیدی آن زمانت که در کنار آمد جز کمر هیچ در میان دیدی در چمن…

ادامه مطلب

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین ایکه در کوی محبت دامن افشان می‌روی آستین برآسمان…

ادامه مطلب

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی شمع عالمتاب…

ادامه مطلب

نشست شمع سحر ای چراغ مجلسیان خیز

نشست شمع سحر ای چراغ مجلسیان خیز بیار باده و بشنو نوای مرغ سحرخیز سپیده نافه گشایست و باد غالیه افشان شراب مشک نسیمست و…

ادامه مطلب

مهی چون او به ماهی برنیاید

مهی چون او به ماهی برنیاید شهی ز انسان بگاهی برنیاید چو زلف هندوی زنگی نژادش هندوستان سیاهی برنیاید به اورنگ لطافت تا به محشر…

ادامه مطلب