غزلیات – خواجوی کرمانی
دلم بی وصل جانان جان نخواهد
دلم بی وصل جانان جان نخواهد که عاشق جان بی جانان نخواهد دل دیوانگان عاقل نگردد سر شوریدگان سامان نخواهد روان جز لعل جان افزا…
دل مجروح مرا آگهی از جان دادند
دل مجروح مرا آگهی از جان دادند جان غمگین مرا مژدهٔ جانان دادند پیش خسرو سخن شکر شیرین گفتند بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند…
در خنده آن عقیق شکرریز خوشترست
در خنده آن عقیق شکرریز خوشترست در حلقه آن کمند دلاویز خوشترست فرهاد را ز شکر شیرین حکایتی از خسروی ملکت پرویز خوشترست بر روی…
خویش را در کوی بیخویشی فکن
خویش را در کوی بیخویشی فکن تا ببینی خویشتن بی خویشتن جرعهئی برخاک می خواران فشان آتشی در جان هشیاران فکن هر کرا دادند مستی…
خطت که کتابهٔ جمالست
خطت که کتابهٔ جمالست سرنامهٔ نامه کمالست ماهی تو و مشتریت مهرست شاهی تو و حاجبت هلالست آن خال سیاه هندو آسا هندوچهٔ گلشن جمالست…
حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند
حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند بنای شوق ز ما استوار خواهد ماند کنون که کشتی ما در میان موج افتاد سرشک دیده ز…
چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند
چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند روز من بد روز را همچون شب تاری کند از خستگان دل میبرد لیکن نمیدارد نگه سهلست دل…
چو سرچشمهٔ چشم من دیده است
چو سرچشمهٔ چشم من دیده است لب غنچه برچشمه خندیده است بدان وجهم از دیده خون میرود که از روی خوب تو ببریده است چرا…
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان چو دل قدح بخندد ز شراب ناردانی…
جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست
جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن زانکه بالاتر ازین هر…
ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود
ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود کابرویش چاچی کمان و نوک مژگان تیر بود گه ز چین زلف او صد شور در چین…
تبسمت الزهر والمزن باک
تبسمت الزهر والمزن باک و غررت الودق و الدیک حاک نسیم عراقی ندانم چه بادی زمین سپاهان ندانم چه خاکی بدین مشک سائی و عنبر…
پیداست که از دود دم ما چه برآید
پیداست که از دود دم ما چه برآید یا خود ز وجود و عدم ما چه برآید ای صبح جهانتاب دمی همدم ما باش وانگاه…
بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم
بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم قتیل غمزهٔ خونخوار ناتوان تو باشم گرم قبول کنی بندهٔ کمین تو گردم ورم به تیر زنی ناظر…
بهار دهر بباد خزان نمیارزد
بهار دهر بباد خزان نمیارزد چراغ عمر بباد وزان نمیارزد برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد که این حدیقه به آب روان نمیارزد…
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید که دلش هر نفس از شوق بپرواز آید آنکه بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت…
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو به سراپردهٔ آن ماهت اگر…
بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم
بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم وگرنه از چه سبب دل بباد میدادم عنان باد نخواهم ز دست داد کنون ولی چه سود که در…
بادهٔ گلگون مرا و طلعت سلمی
بادهٔ گلگون مرا و طلعت سلمی شربت کوثر ترا و جنت اعلی صحبت شیرین طلب نه حشمت خسرو مهر نگارین گزین نه ملکت کسری دیو…
این چه بادست که از سوی چمن میآید
این چه بادست که از سوی چمن میآید وین چه خاکست کزو بوی سمن میآید این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست که ازو رایحهٔ…
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم کاخر بیا و بشنو دستان و داستانم من آن نیم که دیدی و آوازهام شنیدی در من…
ای لبت خنده بر شراب زده
ای لبت خنده بر شراب زده چشم من بر رهت گلاب زده شب مه پوش و ماه شب پوشت طعنه بر ابر و آفتاب زده…
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل چشمهٔ نوش گهر پوش لبت چشمهٔ جان حلقهٔ…
ای سنبل تازه دسته بسته
ای سنبل تازه دسته بسته و افکنده برآب دسته دسته خط تو بنفشهئی نباتی قد تو صنوبری خجسته آن هندوی پر دل تو در چین…
ای رخت شمع بت پرستان شمع بیرون بر از شبستان
ای رخت شمع بت پرستان شمع بیرون بر از شبستان بر لب جوی و طرف بستان داد مستان ز باده بستان وی برخ رشگ ماه…
ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب
ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب قند مصر از شور یاقوت تو چون شکر در آب عنبرین خطت که چون مشک سیه…
ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر
ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر وز درد من خسته مغانرا بفغان آر چون ره بحریم حرم کعبه ندارم رختم بسر کوی خرابات…
آورده ایم روی بسوی دیار خویش
آورده ایم روی بسوی دیار خویش باشد که بنگریم دگر روی یار خویش صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز ما و می…
آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را
آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست در…
آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد
آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد نافهٔ مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا…
اشارت کرده بودی تا بیایم
اشارت کرده بودی تا بیایم بگو چون بی سر و بی پا بیایم من شوریده دل را از ضعیفی ندانی باز اگر فردا بیایم گرم…
ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست
ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست بر روی تو خال حبشی هر که ببیند گوید که مگر…
یاران همه مخمور و قدح پر می نابست
یاران همه مخمور و قدح پر می نابست ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست مرغ دل من در شکن زلف دلارام یا رب…
یا ملولا عن سلامی انت فیالدنیا مرامی
یا ملولا عن سلامی انت فیالدنیا مرامی کلما اعرضت عنی زدت شوقا فی غرامی گر چه مه در عالم آرائی ز گیتی بر سر آمد…
هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست
هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست گر چه بر منظرش ادارک نظر قادر نیست ایکه از ذکر بمذکور نمیپردازی حاصل از ذکر زبان چیست…
هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست
هرکه مجنون نیست از احوال لیلی غافلست وانکه مجنون را بچشم عقل بیند عاقلست قرب صوری در طریق عشق بعد معنویست عاشق ار معشوق را…
هر کرا یار یار میافتد
هر کرا یار یار میافتد مقبل و بختیار میافتد ای بسا در که از محیط سرشک هر دمم در کنار میافتد عقرب او چو حلقه…
نقاش که او صورت ارژنگ نگارد
نقاش که او صورت ارژنگ نگارد کی چهرهٔ گلچهر چو او رنگ نگارد فرهاد چو از صورت شیرین نشکیبد صد نقش برانگیزد و بر سنگ…
میگذشتی و من از دور نظر میکردم
میگذشتی و من از دور نظر میکردم خاک پایت همه بر تارک سر میکردم خرقهٔ ابر بخونابه فرو میبردم دامن کوه پر از لعل و…
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب ای سام تو بر سحر وی شور…
معنی این صورت از صورتگران چین بپرس
معنی این صورت از صورتگران چین بپرس مرد معنی را نشان از مرد معنی بین بپرس کفر دانی چیست دین را قبلهٔ خود ساختن معنی…
مراد بین که به پیش مرید باز آمد
مراد بین که به پیش مرید باز آمد بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد سعادتیست که آنکس که سعد اکبر ماست بفال سعد…
ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد
ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد روز روشن ز حیا چادر شب برسر کرد اندکی گل برخ خوب نگارم مانست صبحدم باد صبا…
ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمدهایم
ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمدهایم به هوایت ز ره دور و دراز آمدهایم قدحی آب که برآتش ما افشاند که درین بادیه با…
گل بستان خرد لفظ دلارای منست
گل بستان خرد لفظ دلارای منست بلبل باغ سخن منطق گویای منست منم آن طوطی خوش نغمه که هنگام سخن طوطیانرا شکر از لفظ شکر…
گر نگویم دوستی از دوستانت بودهام
گر نگویم دوستی از دوستانت بودهام سالها آخر نه مرغ بوستانت بودهام گر چه فارغ بودهام چون نسر طایر ز آشیان تا نپنداری که دور…
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی که آفتاب بلندی چو بر کنارهٔ بامی کنون تو سرو خرامان بگاه جلوهٔ طاوس هزار بار سبق بردهئی…
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند باختیار هلاک خود اختیار کند نه رای آنکه دلم دل ز یار برگیرد نه روی آنکه…
کار ما بی قد زیبات نمی آید راست
کار ما بی قد زیبات نمی آید راست راستی را چه بلائیست که کارت بالاست چون قد سرو خرام تو بگویم سخنی در چمن سرو…
عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند
عاقل ندهد عاشق دلسوخته را پند سلطان ننهد بنده محنت زده را بند ای یار عزیز انده دوری تو چه دانی من دانم و یعقوب…