هر که را سکه درستست بزر باز نماند

هر که را سکه درستست بزر باز نماند وانکه از دست برون رفت بسر باز نماند مرد صاحب‌نظر آنست که در عالم معنی دیده بگشاید…

ادامه مطلب

نه آخر تو آنی که ما را زیانی

نه آخر تو آنی که ما را زیانی نه آخر توانی که ما را زیانی مگر زین بسودی که ما را بسودی وزین بر زیانی…

ادامه مطلب

نسیم باد صبا چون ز بوستان آید

نسیم باد صبا چون ز بوستان آید مرا ز نکهت او بوی دوستان آید برو دود ز ره دیده اشک گرم روم ز بسکه از…

ادامه مطلب

مه چنین دلستان نمی‌افتد

مه چنین دلستان نمی‌افتد سرو از اینسان روان نمی‌افتد زان دهان نکته‌ئی نمی‌شنوم که یقین درگمان نمی‌افتد هیچ از او در میان نمی‌آید که کمر…

ادامه مطلب

مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام

مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام مگر ستارهٔ بام از شرف به زیر افتاد وگرنه پرده…

ادامه مطلب

مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند

مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند دست من گیر که این طایفه پردستانند آن دو جادوی فریبنده افسون سازش خفته‌اند این دم از آن…

ادامه مطلب

مدام آن نرگس سرمست را در خواب می‌بینم

مدام آن نرگس سرمست را در خواب می‌بینم عجب مستیست کش پیوسته در محراب می‌بینم اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر چرا آن…

ادامه مطلب

ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر

ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر بردار پرده‌ای ز پس پرده پرده در گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد ور…

ادامه مطلب

گهم رانی و گه دشنام خوانی

گهم رانی و گه دشنام خوانی تو دانی گر بخوانی ور برانی من از عالم برون از آستانت نمی‌دانم دری باقی تو دانی چه باشد…

ادامه مطلب

گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی

گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی کجا روم که فرس بر من شکسته نتازی تو شاهبازی و دانم که تیهوان نتوانند که در نشیمن عنقا…

ادامه مطلب

گر دلم روز وداع از پی محمل می‌شد

گر دلم روز وداع از پی محمل می‌شد تو مپندار که آن دلبرم از دل می‌شد هیچ منزل نشود قافله از آب جدا زانکه پیش…

ادامه مطلب

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو براستی که قدی زین صفت کراست بگو بجنب چین سر زلف عنبر افشانت اگر نه قصهٔ…

ادامه مطلب

کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی

کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی وردت اینست که بیگانهٔ خویشم خوانی پادشاهان بگناهی که کسی نقل کند برنگیرند دل از معتقدان جانی…

ادامه مطلب

عنبرست آن دام دل یا زلف عنبرسای دوست

عنبرست آن دام دل یا زلف عنبرسای دوست شکرست آن کام جان یا لعل شکرخای دوست پرتو مهرست یا مهر رخ زیبای یار قامت سروست…

ادامه مطلب

طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار

طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار پرده بگشای و مرا بسته هجران مگذار ماه را از شکن سنبل شبگون بنمای لاله را این همه…

ادامه مطلب

شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر

شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر چینیانرا بندهٔ چین بغلتاقش نگر آنکه طاق افتاده است امروز در فرخار و چین بی خطا پیوسته چین…

ادامه مطلب

سنبلش برگ ارغوان بگرفت

سنبلش برگ ارغوان بگرفت سبزه‌اش طرف گلستان بگرفت برشکر طوطیش نشیمن کرد بر قمر زاغش آشیان بگرفت دور از آن روی بوستان افروز لاله را…

ادامه مطلب

سپیده‌دم که صبا بر چمن گذر می‌کرد

سپیده‌دم که صبا بر چمن گذر می‌کرد دل مرا ز گلستان جان خبر می‌کرد چو غنچه از لب آن سیمبر سخن می‌گفت دهان غنچه پر…

ادامه مطلب

زهی زلفت گرهگیری پر از بند

زهی زلفت گرهگیری پر از بند لب لعلت نمک دانی پر از قند نقاب ششتری از ماه بگشای طناب چنبری بر مشتری بند سرم بر…

ادامه مطلب

زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست

زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست وانکه اقرارش به بت‌رویان نباشد کافرست چون توانم کز حضورش کام دل حاصل کنم کانزمان از خویش غائب…

ادامه مطلب

روی زمین و خون دلم نم گرفته است

روی زمین و خون دلم نم گرفته است پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است اشکم چه دیده است که مانند خونیان پیوسته دامن…

ادامه مطلب

رخشنده‌تر از مهر رخش ماه ندیدم

رخشنده‌تر از مهر رخش ماه ندیدم خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست ماهیست که آن طلعت…

ادامه مطلب

دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه

دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه می‌رفت بسر وقت حریفان شبانه بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی بر ماه ز مشکش…

ادامه مطلب

دو جان وقف حریم حرم او کردیم

دو جان وقف حریم حرم او کردیم و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم تا تیمم…

ادامه مطلب

دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی

دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی که جانرا انس ممکن نیست با این جن انسانی در آن مجلس چو مستانرا ز ساغر…

ادامه مطلب

درد دل خویش با که گویم

درد دل خویش با که گویم داد دل خویش از که جویم چون چهره بخون دیده شستم دست از دل خسته چون نشویم کر گشت…

ادامه مطلب

خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند

خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند چارطاق لعل بر خضرا زدند لاله را بنگر که گوئی عرشیان کرسی از یاقوت برمینا زدند کارداران بهار از زرد…

ادامه مطلب

خورشید را به سایهٔ شب در نشانده‌اند

خورشید را به سایهٔ شب در نشانده‌اند شب را بپاسبانی اختر نشانده‌اند چیپور را ممالک فغفور داده‌اند مهراج را بمسند خان برنشانده‌اند تا خود چه…

ادامه مطلب

حن فی روض الهوی قلبی کماناح الحمام

حن فی روض الهوی قلبی کماناح الحمام قم بتغرید الحمایم و اسقنی کاس المدام خون دل تا چند نوشم بادهٔ نوشین بیار تا بشویم جامهٔ…

ادامه مطلب

چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده‌ایم

چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده‌ایم تسبیح و خرقه در سر زنار کرده‌ایم خلوت نشین کوی خرابات گشته‌ایم تا خرقه رهن خانه خمار کرده‌ایم…

ادامه مطلب

چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار

چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار نظر بقربت یارست نی بقرب دیار چو زائران حرم را وصال روحانیست تفاوتی نکند از دنو…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو می پرستم

چو چشم مست تو می پرستم چو درج لعل تو نیست هستم بیار ساقی شراب باقی که همچو چشم تو نیمه مستم نه خرقه پوشم…

ادامه مطلب

چنانکه صید دل آن چشم آهوانه کند

چنانکه صید دل آن چشم آهوانه کند پلنگ صید فکن قصد آهوان نکند چو تیر غمزهٔ خونریز در کمان آرد دل شکستهٔ صاحبدلان نشانه کند…

ادامه مطلب

تنم تنها نمی‌خواهد که در کاشانه بنشیند

تنم تنها نمی‌خواهد که در کاشانه بنشیند دلم را دل نمی‌آید که بی جانانه بنشیند ز دست بنده کی خیزد که با سلطان درآمیزد که…

ادامه مطلب

ترا که گفت که قصد دل شکستهٔ ما کن

ترا که گفت که قصد دل شکستهٔ ما کن چو زلف سر زده ما را فرو گذار و رها کن نه عهد کردی و گفتی…

ادامه مطلب

تا ترا برگ ما نخواهد بود

تا ترا برگ ما نخواهد بود کار ما را نوا نخواهد بود از دهانت چنین که می‌بینیم کام جانم روا نخواهد بود چین زلف ترا…

ادامه مطلب

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته‌ام تا…

ادامه مطلب

بهار روی تو بازار مشتری بشکست

بهار روی تو بازار مشتری بشکست فریب چشم تو ناموس سامری بشکست رخ تو پردهٔ دیبای ششتری بدرید لب تو نامزد قند عسکری بشکست قد…

ادامه مطلب

بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند

بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست این خیالیست که…

ادامه مطلب

برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار

برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار مهربانی کن و مه را بسها باز گذار تو که یک ذره نداری خبر از آتش…

ادامه مطلب

بر سر کوی تو اندیشهٔ جان نتوان کرد

بر سر کوی تو اندیشهٔ جان نتوان کرد پیش لعلت صفت زادهٔ کان نتوان کرد مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان که به…

ادامه مطلب

ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد

ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد ز دست ناله و آه سحر بفریادم اگر نه صبر…

ادامه مطلب

این همه مستی ما مستی مستی دگرست

این همه مستی ما مستی مستی دگرست وین همه هستی ما هستی هستی دگرست خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن که برون…

ادامه مطلب

ایکه از دفتر حسنت مه تابان بابیست

ایکه از دفتر حسنت مه تابان بابیست آتش روی تو در عین لطافت آبیست نیست در دور خطت دور تسلسل باطل که خط سبز تو…

ادامه مطلب

ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را

ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را بگشای بند یلمه و در بند کن قبچاق را در جان خانان ختا کافر نمیکرد این…

ادامه مطلب

ای غمزهٔ جادویت افسونگر بیماران

ای غمزهٔ جادویت افسونگر بیماران وی طره هندویت سرحلقهٔ طراران رویت بشب افروزی مهتاب سحرخیزان زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند…

ادامه مطلب

ای صبا با بلبل خوشگوی گوی

ای صبا با بلبل خوشگوی گوی می‌نماید لالهٔ خود روی روی صبحدم در باغ اگر دستت دهد خوش برآ چون سرو و طرف جوی جوی…

ادامه مطلب

ای روضهٔ رضوان ز سر کوی تو بابی

ای روضهٔ رضوان ز سر کوی تو بابی وی چشمهٔ کوثر ز لب لعل تو آبی شبهاست که از حسرت روی تو نیاید در دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت

ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم با…

ادامه مطلب

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را چون بندگان خاص را…

ادامه مطلب