غزلیات – خواجوی کرمانی
به سر ماه فکنده طیلسانی
به سر ماه فکنده طیلسانی در سرو کشیده پرنیانی بر چشمهٔ آفتاب بسته از عنبر سوده سایبانی رخساره فراز سرو سیمین مانند شکفته گلستانی حوری…
بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع
بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع که شمع سوخته دل را از آتشست شعاع حدیث سوز درون از زبان نی بشنو ولی چو شمع…
برخیز که بنشیند فریاد ز هر سوئی
برخیز که بنشیند فریاد ز هر سوئی زان پیش که برخیزد صد فتنه ز هر کوئی در باغ بتم باید کز پرده برون آید ور…
بتی که طره او مجمع پریشانیست
بتی که طره او مجمع پریشانیست لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست مرا…
با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر
با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر با گل عارض او لالهٔ نعمان کم گیر سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی قد یارم نگر…
ایکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود
ایکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود سنبل از گل برفکن تا خانه پر عنبر شود از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق…
ای نسیم سحری بوی بهارم برسان
ای نسیم سحری بوی بهارم برسان شکری از لب شیرین نگارم برسان حلقهٔ زلف دلارام من از هم بگشای شمسهئی زان گره غالیه بارم برسان…
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب گر کنم یک شمه در وصف خط…
ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی وی سرو راستان قد رعنای مصطفی آئینهٔ سکندر و آب حیات خضر نور جبین و لعل شکر خای مصطفی…
ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون
ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون عالمی بر شکن زلف سیاهت مفتون خسروان شکر شیرین سخنت را فرهاد عاقلان طرهٔ لیلی صفتت را…
ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته
ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته نرد درد عشق برامید درمان باخته دین و دنیا داده در عشق پریرویان بباد وز سر…
ای چراغ دیدهٔ جان روی تو
ای چراغ دیدهٔ جان روی تو حلقهٔ سودای دل گیسوی تو صد شکن بر زنگبار انداخته سنبل زنگی وش هندوی تو مهره با هاروت بابل…
ای بی تو مرا پر آب دیده
ای بی تو مرا پر آب دیده نادیده بخواب خواب دیده ما پست و ترا بلند قامت ما مست و ترا خراب دیده جان قول…
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار یار…
آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد وان لحظه که بنشیند بس شور بپا خیزد از خاک سر کویش خالی نشود جانم گر خون من…
اگر سرم برود در سر وفای شما
اگر سرم برود در سر وفای شما ز سر برون نرود هرگزم هوای شما بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم هنوز بر نکنم دل…
از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
از لعل آبدار تو نعلم برآتشست زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست دیشب بخواب زلف خوشت را کشیدهام زانم هنوز رشتهٔ جان در کشاکشست…
آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما
آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما شام را تا سایبان روز روشن دیدهام تیره شد شام من از…
یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش ما چنین بیمار و او از درد…
یا باری البرایا یا زاری الذراری
یا باری البرایا یا زاری الذراری یا راعی الرعایا یا مجری الجواری سلطان بی وزیری دیان بینظیری قهار سختگیری ستار بردباری روق الغصون صنعا زینت…
هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست
هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست کار هیچ آزادهئی زین آسیا برگرد نیست در جهان مردی نمیبینم که از دردی جداست یک…
هر نسخه که در وصف خط یار نویسند
هر نسخه که در وصف خط یار نویسند باید که سوادش بشب تار نویسند در چین صفت جعد سمن سای نگارین هر نیمشب از نافهٔ…
نی ز دود دل پرآتش ما مینالد
نی ز دود دل پرآتش ما مینالد تو مپندار که از باد هوا مینالد عندلیبیست که در باغ نوا میسازد خوش سرائیست که در پردهسرا…
نشان بی نشانان بی نشانیست
نشان بی نشانان بی نشانیست زبان بی زبانان بی زبانیست دوای دردمندان دردمندیست سزای مهربانان مهربانیست ورای پاسبانی پادشاهیست بجای پادشاهی پاسبانیست چو جانان سرگران…
مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای
مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای شبست یا خم آن طره قمر فرسای مرا مگوی که دل در کمند او مفکن بدان نگار پریچهره…
من بیدل نگر از صحبت جانان محروم
من بیدل نگر از صحبت جانان محروم تنم از درد به جان آمده وز جان محروم خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات چون…
مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار
مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار ز پا در آمدم از من قدم دریغ مدار ورم قدم بعیادت نمینهی باری تفقدی بزبان قلم دریغ…
مرا وقتی نگاری خرگهی بود
مرا وقتی نگاری خرگهی بود که قدش غیرت سرو سهی بود نه از باغش مرا برگ جدائی نه از سیبش مرا روی بهی بود بشب…
ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب در جوار…
گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید
گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید حوریست که از روضهٔ رضوان بدر آید دیگر متمایل نشود سرو خرامان چون سرو من از خانه…
گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید
گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید بتی بنقش تو از چین بدر نمیآید مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا ز پا فتادی…
گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود
گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود چکنم صبر کنم گر چه میسر نشود صورت حال من از زلف دلاویز بپرس گر ترا از من…
کیست که با من حدیث یار بگوید
کیست که با من حدیث یار بگوید بهر دلم حال آن نگار بگوید پیش کسی کز خمار جان بلب آورد وصف می لعل خوشگوار بگوید…
کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست
کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست کدام صید که در آرزوی بند تو نیست نه من به بند کمند تو پای بندم…
فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله
فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله صل علی محمد دره تاج الاصطفا صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا بلبل بوستان شرع اختر آسمان…
طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد
طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز…
صبح چون گلشن جمال تو دید
صبح چون گلشن جمال تو دید برعروسان بوستان خندید نام لعلت چو بر زبان راندم از لبم آب زندگانی بچکید صبحدم حرز هفت هیکل چرخ…
شامش از صبح فروزنده درآویخته است
شامش از صبح فروزنده درآویخته است شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است گوئیا آنک گلستان رخش میآراست سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است…
سحرگه ماه عقرب زلف من مست
سحرگه ماه عقرب زلف من مست درآمد همچو شمعی شمع در دست دو پیکر عقربش را زهره در برج کمانکش جادوش را تیر در شست…
ساقیا ساغر شراب کجاست
ساقیا ساغر شراب کجاست وقت صبحست آفتاب کجاست خستگی غالبست مرهم کو تشنگی بیحدست آب کجاست درد نوشان درد را به صبوح جز دل خونچکان…
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست با لبت گر باده لاف…
ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند
ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند مدام معتکف آستان خمارند از آن به خاک درت مست میسپارم جان که هم بکوی تو مستم…
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست جائی سرای تست که جای سرای نیست وانگه در…
دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود
دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود هر دلی کز مهر آن مه…
دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند
دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند مژدهٔ آمدن آن صنم چین دادند بیدلانرا سخنی از رخ دلبر گفتند بلبلانرا خبری از گل نسرین…
دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد
دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد هر نفس کو جلوهٔ کبک دری خواهد نمود…
دست گیرید و بدستم می گلفام دهید
دست گیرید و بدستم می گلفام دهید بادهٔ پخته بدین سوختهٔ خام دهید چون من از جام می و میکده بدنام شدم قدحی می بمن…
در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی
در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان عالم بروی…
خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام
خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام بیاد لعل لبش نوش کرده جام مدام چنین شنیدهام از مفتی مسائل عشق که مرد پخته نگردد مگر ز…
خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما
خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست همچنین رفتست…