سبحان من یسبحه الرمل فی القفار

سبحان من یسبحه الرمل فی القفار سبحان من تقدسه الحوت فی البحار صانع مقدری که شه نیمروز را منصور کرد بریزک خیل زنگبار دانا مدبری…

ادامه مطلب

زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده

زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده مرا صد چشمه در چشم و ترا صد دیده در دیده نکرده در جهان کامی بجز…

ادامه مطلب

ز زلفش نافهٔ تاتار تاریست

ز زلفش نافهٔ تاتار تاریست که هر تار از سر زلفش تتاریست ز شامش صد شکن بر زنگبارست ولی هر چین ز شامش زنگباریست از…

ادامه مطلب

روضهٔ خلد برین بستانسرائی بیش نیست

روضهٔ خلد برین بستانسرائی بیش نیست طوطی خوش خوان جان دستانسرائی بیش نیست گنبد گردندهٔ پیروزه یعنی آسمان در جهان آفرینش آسیائی بیش نیست بگذر…

ادامه مطلب

رحم بر گدایان نیست ماه نیمروزی را

رحم بر گدایان نیست ماه نیمروزی را مهرماش چندان نیست ماه نیمروزی را روی پر نگارش بین چشم پرخمارش بین لعل آبدارش بین ماه نیمروزی…

ادامه مطلب

دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود

دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود قوت روان من ز شراب مغانه بود بود از خروش مرغ صراحی سماع من وز سوز سینه هر…

ادامه مطلب

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور بی ترنج تو بود میوهٔ…

ادامه مطلب

دلا تا طلعت سلمی نیابی

دلا تا طلعت سلمی نیابی بدنیی روضهٔ عقبی نیابی ز هستی رونق مستی نبینی ز توبه لذت تقوی نیابی درین بتخانه تا صورت پرستی نشان…

ادامه مطلب

در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی

در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی چکنم باز گرفتار شدم در هوسی نفس صبح فرو بندد از آه سحرم گر شبی بر سر…

ادامه مطلب

خیز تا باده در پیاله کنیم

خیز تا باده در پیاله کنیم گل روی قدح چو لاله کنیم بی می جانفزای و نغمه چنگ تا بکی خون خوریم و ناله کنیم…

ادامه مطلب

خطر بادیهٔ عشق تو بیش از پیشست

خطر بادیهٔ عشق تو بیش از پیشست این چه دامست که دور از تو مرا در پیشست ایکه درمان جگر سوختگان می‌سازی مرهمی بردل ما…

ادامه مطلب

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش می لعل ار چه لطیفست در آن جام عقیق…

ادامه مطلب

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد آشوب در نهاد من ناتوان نهاد چشمت بقصد کشتن من می‌کند کمین ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان…

ادامه مطلب

چو شام شد بشبستان باید کرد

چو شام شد بشبستان باید کرد ز ماه نو طلب آفتاب باید کرد لباس ازرق صوفی که عین زراقیست بخون چشم صراحی خضاب باید کرد…

ادامه مطلب

چه کرده‌ام که به یک بارم از نظر بفکندی

چه کرده‌ام که به یک بارم از نظر بفکندی نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی کمین گشودی و برمن طریق عقل ببستی کمان کشیدی…

ادامه مطلب

جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست

جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست نظری کن که بجانم خطر از بیماریست حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی که در او…

ادامه مطلب

ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه

ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه زلف کج طبعش کشد هر ساعتم در خرخشه می‌کشد هر لحظه ابرویش کمان برآفتاب کی…

ادامه مطلب

تحیتی چو هوای ریاض خلد برین

تحیتی چو هوای ریاض خلد برین تحیتی چو رخ دلگشای حور العین تحیتی چو شمیم شمامهٔ سنبل تحیتی چو نسیم روایح نسرین تحیتی چو تف…

ادامه مطلب

پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات

پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات دی طبیبم دید و دردم را دوا…

ادامه مطلب

بیار ای لعبت ساقی شرابی

بیار ای لعبت ساقی شرابی بساز ای مطرب مجلس ربابی چو دور عشرت و جامست بشتاب که هر دم می‌کند دوران شتابی دل پرخون من…

ادامه مطلب

به فلک می‌رسد خروش خروس

به فلک می‌رسد خروش خروس بشنو آوای مرغ و نالهٔ کوس شد خروس سحر ترنم ساز در ده آن جام همچو چشم خروس این تذروان…

ادامه مطلب

بگوئید ای رفیقان ساربان را

بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را اگر…

ادامه مطلب

برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر

برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر چون ما بترک گلشن و بستان گرفته‌ایم…

ادامه مطلب

بدایت غم عشاق را نهایت نیست

بدایت غم عشاق را نهایت نیست نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست سخن بگوی که پیش لب شکر بارت حدیث شکر شیرین بجز حکایت نیست بسی…

ادامه مطلب

باز برافراختیم رایت سلطان عشق

باز برافراختیم رایت سلطان عشق بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق ملک جهان کرده‌ایم وقف سر کوی یار گوی دل افکنده‌ایم در خم چوگان…

ادامه مطلب

این چه بادست کزو بوی شما می‌شنوم

این چه بادست کزو بوی شما می‌شنوم وین چه بویست که از کوی شما می‌شنوم مرغ خوش خوان که کند شرح گلستان تکرار زو همه…

ادامه مطلب

ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی

ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی چو مرغ در طیران آی…

ادامه مطلب

ای ملک دلم خراب کرده

ای ملک دلم خراب کرده در کشتن من شتاب کرده پیش لب لعلت آب حیوان خود را ز خجالت آب کرده رخسارهٔ لاله و سمن…

ادامه مطلب

ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست

ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست باز داده خط بخون وز شرمساری گشته…

ادامه مطلب

ای سنبلهٔ زلف تو خرمن زده بر ماه

ای سنبلهٔ زلف تو خرمن زده بر ماه وی روی من از مهر تو طعنه زده بر کاه خورشید جهانتاب تو از شب شده طالع…

ادامه مطلب

ای رخ تو قبلهٔ خورشید پرستان

ای رخ تو قبلهٔ خورشید پرستان پرتو روی چو مهت شمع شبستان تشنه به خون من بیچارهٔ مسکین سنبل سیراب تو برطرف گلستان با گل…

ادامه مطلب

ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن

ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن جان من دلخسته بجانانه رها کن دلدار مرا با من دلسوخته بگذار بگذر ز سر شمع…

ادامه مطلب

ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست

ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی حال دل مجنون پراکندهٔ…

ادامه مطلب

ای از حیای لعل لبت آب گشته می

ای از حیای لعل لبت آب گشته می خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی در مصر تا حکایت لعل تو گفته‌اند در آتشست شکر…

ادامه مطلب

آن نگینی که منش می‌طلبم با جم نیست

آن نگینی که منش می‌طلبم با جم نیست وان مسیحی که منش دیده‌ام از مریم نیست آنکه از خاک رهش آدم خاکی گردیست ظاهرآنست که…

ادامه مطلب

آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده

آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده خورشید قندز پوش او آشوب بلغار آمده عید مسیحی روی او زنار قیصر موی او در حلقهٔ…

ادامه مطلب

آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر

آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان…

ادامه مطلب

آتش اندر آب هرگز دیده‌ئی

آتش اندر آب هرگز دیده‌ئی عنبر اندر تاب هرگز دیده‌ئی چون دهان بر لعل شورانگیز او پسته و عناب هرگز دیده‌ئی شد نقاب عارضش زلف…

ادامه مطلب

یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی

یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی بالدمع بل ذیلی هذا نصیب لیلی هر شب که باده نوشم وز تاب سینه جوشم تا صبحدم خروشم…

ادامه مطلب

هیچ می‌دانی که دیشب در غمش چون بوده‌ام

هیچ می‌دانی که دیشب در غمش چون بوده‌ام مرغ و ماهی خفته و من تا سحر نغنوده‌ام بسکه آتش در جهان افکنده‌ام از سوز عشق…

ادامه مطلب

هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل

هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبل ای خادم یاقوت لب لعل تو لؤلؤ وی هندوی ریحان…

ادامه مطلب

هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من

هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من گو سر بباز در ره جانان چنانکه من لؤلؤ چو نام لعل گهر بار او شنید…

ادامه مطلب

نفحهٔ گلشن عشق از نفس ما بشنو

نفحهٔ گلشن عشق از نفس ما بشنو وز صبا نکهت آن زلف سمن سا بشنو خبر درد فراق از دل یعقوب بپرس شرح زیبائی یوسف…

ادامه مطلب

می‌کشندم بخرابات و در آن می‌کوشند

می‌کشندم بخرابات و در آن می‌کوشند که به یک جرعهٔ می آب رخم بفروشند دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم پختگان سوخته و افسرده…

ادامه مطلب

من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم

من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم همچو شمع ار سخن سوز دل آرم…

ادامه مطلب

مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب

مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب صبوحست ای بت ساقی بده شراب اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام وگر دورم بخوانیدم به آواز…

ادامه مطلب

مردان این قدم را باید که سر نباشد

مردان این قدم را باید که سر نباشد مرغان این چمن را باید که پر نباشد آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد…

ادامه مطلب

ماه من مشک سیه در دامن گل می‌کند

ماه من مشک سیه در دامن گل می‌کند سایبان آفتاب از شاخ سنبل می‌کند گر چه از روی خرد دور تسلسل باطلست خط سبزش حکم…

ادامه مطلب

لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت

لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت مهر رخسار تو شرحش بر قمر باید نوشت ماجرای اشکم از روی تناسب یک بیک مردم دریا…

ادامه مطلب

گل نهالی به بوستان آورد

گل نهالی به بوستان آورد مرغ را باز در فغان آورد سخنی بلبل از لبش می‌گفت غنچه را آب در دهان آورد نکهت نفحهٔ شمامهٔ…

ادامه مطلب