غزلیات – خواجوی کرمانی
چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی
چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی رو بترک گوی سر گردان بگوی گوی چون با زخم چوگانش سریست بوک چوگان سر فرود آرد بگوی…
چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید
چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید از تیره شبم صبح درخشان بنماید از بس دل سرگشته که بربود در آفاق امروز دلی نیست که دیگر…
چو چشم مست تو با خواب میکند بازی
چو چشم مست تو با خواب میکند بازی دو چشم من همه با آب میکند بازی چنین که غمزهٔ شوخ تو مست و مخمورست چرا…
چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب
چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب تا به شب بر سر بازار معلق همه…
جان بده یا دگر اندیشهٔ جانانه مکن
جان بده یا دگر اندیشهٔ جانانه مکن دام را بنگر ازین پس طلب دانه مکن بستهای با می و پیمانه ز مستی پیمان ترک پیمان…
ترک خنجرکش لشکرشکن ترلک پوش
ترک خنجرکش لشکرشکن ترلک پوش بت خورشید بناگوش و مه دردی نوش غمزهاش قرچی و یاقوت خموشش جاندار ابرویش حاجب و هندوی سیاهش چاوش عنبرش…
تا درد نیابند دوا را نشناسند
تا درد نیابند دوا را نشناسند تا رنج نبیند شفا را نشناسند آنها که چو ماهی این بحر نگردند شک نیست که ماهیت ما را…
پری رخا منه از دست یکزمان شیشه
پری رخا منه از دست یکزمان شیشه قرابه پر کن و در گردش آر آن شیشه کنونکه پرد، سرا زهره است و ساقی ماه شراب…
بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود من نه آنم که بود با دگری پیوندم زانکه هر لحظه…
به خشم رفتهٔ ما گر به صلح باز آید
به خشم رفتهٔ ما گر به صلح باز آید سعادت ابدی از درم فراز آید حکایت شب هجر و حدیث طره دوست اگر سواد کنم…
بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن قلم پوشیده میرانم که اسرارم نهان…
برآمد ماهم از میدان سواره
برآمد ماهم از میدان سواره ز عنبر طوق و از زر کرده یاره گرفته از میان ماکناری ولی ما غرقهٔ خون بر کناره شود در…
بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزار
بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزار که یک گلست در این باغ و عندلیب هزار چو از گل آرزوی مرغ خوش نظر بادست تو…
با تو نقشی که در تصور ماست
با تو نقشی که در تصور ماست به زبان قلم نیاید راست حاجت ما توئی چرا که ز دوست حاجتی به ز دوست نتوان خواست…
این باد کدامست که از کوی شما خاست
این باد کدامست که از کوی شما خاست وین مرغ چه نامست که از سوی سبا خاست باد سحری نکهت مشک ختن آورد یا بوئی…
ای نغمهٔ خوشت دم داود را شعار
ای نغمهٔ خوشت دم داود را شعار وی عندلیب را نفست کرده شرمسار انفاس روح بخش تو جانرا حیات بخش و اعجاز عیسوی ز دمت…
ای لاله زار آتش روی تو آب روی
ای لاله زار آتش روی تو آب روی بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی از من مشوی دست که من بیتو شستهام…
ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو
ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست درد…
ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی
ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی سر سبزی خط سیهت سر بسر از موی جز پرتو رخسار تو از طره شبرنگ هرگز نشنیدیم طلوع…
ای دو چشم خوش پر خواب تو درخوابی خوش
ای دو چشم خوش پر خواب تو درخوابی خوش وی دو زلف کژ پر تاب تو درتابی خوش خفته چون چشم تو در هرطرفی بیماری…
ای چشم تو چشمبند مستان
ای چشم تو چشمبند مستان روی تو چراغ بت پرستان بادام تو نقل میگساران عناب تو کام تنگدستان مرجان تو پرده دار لؤلؤ ریحان تو…
ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق
ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق دل غرق خون دیده ز مهر رخت شفق خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه ریحان درآب…
آه کز آهم مه و پروین بسوخت
آه کز آهم مه و پروین بسوخت اختر بخت من مسکین بسوخت آتش مهرم چو در دل شعله زد برفلک بهرام را زوبین بسوخت سوختم…
آن عید نیکوان بدر آمد بعیدگاه
آن عید نیکوان بدر آمد بعیدگاه تابنده رخ چو روز سپید از شب سیاه مانند باد میشد و میکرد دمبدم در آب رود مردمک چشم…
اگر ز پیش برانی مرا که برخواند
اگر ز پیش برانی مرا که برخواند وگر مراد نبخشی که از تو بستاند بدست تست دلم حال او تو میدانی که سوز آتش پروانه…
از لب شیرین چون شکر نبات آوردهئی
از لب شیرین چون شکر نبات آوردهئی وز حبش بر خسرو خاور برات آوردهئی بت پرستانرا محقق شد که این خط غبار از پی نسخ…
یارش نتوان گفت که از یار بنالد
یارش نتوان گفت که از یار بنالد واندل نبود کز غم دلدار بنالد گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست مشتاق گل آن…
وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست
وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت…
هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت غم کارم بخور امروز که شد کار از…
هر کو نظر کند بتو صاحبنظر شود
هر کو نظر کند بتو صاحبنظر شود وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود چون آبگینه این دل مجروح نازکم هر چند بیشتر شکند تیزتر…
نوبتی صبح برآمد ببام
نوبتی صبح برآمد ببام نوبت عشاق بگوی ای غلام مرغ سحر در سخن آمد به ساز ساز بر آواز خروسان بام کوکبهٔ قافله سالار صبح…
نشان دل بی نشان از که جویم
نشان دل بی نشان از که جویم حدیث تن ناتوان با که گویم گر از کوی او روی رفتن ندارم مگیرید عیبم که در بند…
میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی
میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی همان بهتر که باز آئی از…
من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان حال…
مسیح روح را مریم حجابست
مسیح روح را مریم حجابست بهشت وصل را آدم حجابست دلا در عاشقی محرم چه جوئی که پیش عاشقان محرم حجابست برو خود همدم خود…
مرا که راه نماید کنون به خانهٔ دل
مرا که راه نماید کنون به خانهٔ دل که خاک راهم اگر دل دهم به خانهٔ گل من آن نیم که ز دینار باشدم شادی…
ما مست می لعل روان پرور یاریم
ما مست می لعل روان پرور یاریم سودا زدهٔ زلف پریشان نگاریم برلعل لبش دست نداریم ولیکن تا سر بود از دامن او دست نداریم…
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند زان سرو قد آزاد نشستن که تواند ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده باشد که مرا یکنفس از خود…
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست گفتا که پری را چکنم رسم چنانست گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن گفتا مگرت آرزوی دیدن…
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل چون زهد و نکونامی بر باد هوا…
کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد
کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد یا سرو روان چون قد دلجوی تو باشد مانند کمان شد قد چون تیر خدنگم لیکن نه…
کدام یار که ما را پیام یار آرد
کدام یار که ما را پیام یار آرد از آن دیار حدیثی بدین دیار آرد که میرود که ز یاران مهربان خبری بدین غریب پریشان…
فروغ عارض او یا سپیده سحرست
فروغ عارض او یا سپیده سحرست که رشک طلعت خورشید و طیرهٔ قمرست لطیفهئیست جمالش که از لطافت و حسن ز هر چه عقل تصور…
طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا
طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا بالله قل لحاشتی ما بال رکب قد سری یاران برون رفتند و من در بحرخون افتادهام طرفی…
شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق
شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق برون ز خامه که او هم زبان بود ما را که…
شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند
شام خون آشام گیسو را اگر چین کردهاند زلف پرچین را چرا برصبح پرچین کردهاند خال هندو را خطی از نیمروز آوردهاند چین گیسو را…
سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی
سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی بده آبی و از مستان بیاموز آتش…
ساقی سیمبر بیار شراب
ساقی سیمبر بیار شراب مطرب خوش نوا بساز رباب مست عشقیم عیب ما مکنید فاتقوا الله یا اولی الالباب عقل چون دید اهل میکده را…
زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند
زندهاند آنها که پیش چشم خوبان مردهاند مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپردهاند چشم سرمستان دریاکش نگر وقت صبوح تا ببینی چشمهها…
ز جام عشق تو عقلم خراب میگردد
ز جام عشق تو عقلم خراب میگردد ز تاب مهر تو جانم کباب میگردد مرا دلیست که دائم بیاد لعل لبت بگرد ساقی و جام…