غزلیات – خواجوی کرمانی
یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود
یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود باده چشم عقل میبست و در دل میگشود بوی گل شاخ فرح در…
وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار
وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق…
هندوی آن کاکل ترکانه میباید شدن
هندوی آن کاکل ترکانه میباید شدن یا چو هندو بندهٔ ترکان نمیباید شدن ماه بزم افروز و عالم سوز من چون حاضرست پیش شمع عارضش…
هر که را سکه درستست بزر باز نماند
هر که را سکه درستست بزر باز نماند وانکه از دست برون رفت بسر باز نماند مرد صاحبنظر آنست که در عالم معنی دیده بگشاید…
نه آخر تو آنی که ما را زیانی
نه آخر تو آنی که ما را زیانی نه آخر توانی که ما را زیانی مگر زین بسودی که ما را بسودی وزین بر زیانی…
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید مرا ز نکهت او بوی دوستان آید برو دود ز ره دیده اشک گرم روم ز بسکه از…
مه چنین دلستان نمیافتد
مه چنین دلستان نمیافتد سرو از اینسان روان نمیافتد زان دهان نکتهئی نمیشنوم که یقین درگمان نمیافتد هیچ از او در میان نمیآید که کمر…
مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام
مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام مگر ستارهٔ بام از شرف به زیر افتاد وگرنه پرده…
مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند
مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند دست من گیر که این طایفه پردستانند آن دو جادوی فریبنده افسون سازش خفتهاند این دم از آن…
مدام آن نرگس سرمست را در خواب میبینم
مدام آن نرگس سرمست را در خواب میبینم عجب مستیست کش پیوسته در محراب میبینم اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر چرا آن…
ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر
ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر بردار پردهای ز پس پرده پرده در گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد ور…
گهم رانی و گه دشنام خوانی
گهم رانی و گه دشنام خوانی تو دانی گر بخوانی ور برانی من از عالم برون از آستانت نمیدانم دری باقی تو دانی چه باشد…
گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی
گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی کجا روم که فرس بر من شکسته نتازی تو شاهبازی و دانم که تیهوان نتوانند که در نشیمن عنقا…
گر دلم روز وداع از پی محمل میشد
گر دلم روز وداع از پی محمل میشد تو مپندار که آن دلبرم از دل میشد هیچ منزل نشود قافله از آب جدا زانکه پیش…
که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو
که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو براستی که قدی زین صفت کراست بگو بجنب چین سر زلف عنبر افشانت اگر نه قصهٔ…
کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی
کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی وردت اینست که بیگانهٔ خویشم خوانی پادشاهان بگناهی که کسی نقل کند برنگیرند دل از معتقدان جانی…
عنبرست آن دام دل یا زلف عنبرسای دوست
عنبرست آن دام دل یا زلف عنبرسای دوست شکرست آن کام جان یا لعل شکرخای دوست پرتو مهرست یا مهر رخ زیبای یار قامت سروست…
طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار پرده بگشای و مرا بسته هجران مگذار ماه را از شکن سنبل شبگون بنمای لاله را این همه…
شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر
شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر چینیانرا بندهٔ چین بغلتاقش نگر آنکه طاق افتاده است امروز در فرخار و چین بی خطا پیوسته چین…
سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سنبلش برگ ارغوان بگرفت سبزهاش طرف گلستان بگرفت برشکر طوطیش نشیمن کرد بر قمر زاغش آشیان بگرفت دور از آن روی بوستان افروز لاله را…
سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد
سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد دل مرا ز گلستان جان خبر میکرد چو غنچه از لب آن سیمبر سخن میگفت دهان غنچه پر…
زهی زلفت گرهگیری پر از بند
زهی زلفت گرهگیری پر از بند لب لعلت نمک دانی پر از قند نقاب ششتری از ماه بگشای طناب چنبری بر مشتری بند سرم بر…
زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست
زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست وانکه اقرارش به بترویان نباشد کافرست چون توانم کز حضورش کام دل حاصل کنم کانزمان از خویش غائب…
روی زمین و خون دلم نم گرفته است
روی زمین و خون دلم نم گرفته است پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است اشکم چه دیده است که مانند خونیان پیوسته دامن…
رخشندهتر از مهر رخش ماه ندیدم
رخشندهتر از مهر رخش ماه ندیدم خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست ماهیست که آن طلعت…
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه میرفت بسر وقت حریفان شبانه بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی بر ماه ز مشکش…
دو جان وقف حریم حرم او کردیم
دو جان وقف حریم حرم او کردیم و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم تا تیمم…
دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی
دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی که جانرا انس ممکن نیست با این جن انسانی در آن مجلس چو مستانرا ز ساغر…
درد دل خویش با که گویم
درد دل خویش با که گویم داد دل خویش از که جویم چون چهره بخون دیده شستم دست از دل خسته چون نشویم کر گشت…
خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند
خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند چارطاق لعل بر خضرا زدند لاله را بنگر که گوئی عرشیان کرسی از یاقوت برمینا زدند کارداران بهار از زرد…
خورشید را به سایهٔ شب در نشاندهاند
خورشید را به سایهٔ شب در نشاندهاند شب را بپاسبانی اختر نشاندهاند چیپور را ممالک فغفور دادهاند مهراج را بمسند خان برنشاندهاند تا خود چه…
حن فی روض الهوی قلبی کماناح الحمام
حن فی روض الهوی قلبی کماناح الحمام قم بتغرید الحمایم و اسقنی کاس المدام خون دل تا چند نوشم بادهٔ نوشین بیار تا بشویم جامهٔ…
چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهایم
چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهایم تسبیح و خرقه در سر زنار کردهایم خلوت نشین کوی خرابات گشتهایم تا خرقه رهن خانه خمار کردهایم…
چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار
چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار نظر بقربت یارست نی بقرب دیار چو زائران حرم را وصال روحانیست تفاوتی نکند از دنو…
چو چشم مست تو می پرستم
چو چشم مست تو می پرستم چو درج لعل تو نیست هستم بیار ساقی شراب باقی که همچو چشم تو نیمه مستم نه خرقه پوشم…
جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید
جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید جز سایه کسی همره و همراز نیاید ای خواجه برو باد مپیمای که بلبل در فصل بهاران ز…
جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید
جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید هندوئی چون طرهٔ پستت بطراری که دید در سواد شام تاری مشک تاتاری که یافت بر بیاض…
ترا که گنج گشودی ز زخم مار چه غم
ترا که گنج گشودی ز زخم مار چه غم چو شاخ گل بکف آید ز نوک خار چه غم اگر هزار فغان کرده است بلبل…
تا چند به شادی می غمهای تو نوشم
تا چند به شادی می غمهای تو نوشم از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم هر چند که زلفت دل من گوش ندارد من سلسلهٔ…
بیمار چشم مست تو رنجور خوشترست
بیمار چشم مست تو رنجور خوشترست لفظ خوشت ز لؤلؤ منثور خوشترست عکس رخ تو در شکن طرهٔ سیاه از نور شمع در شب دیجور…
بوستان جنتست و سروم حور
بوستان جنتست و سروم حور تیره شب ظلمتست و ما هم نور آب در پیش و ما چنین تشنه باده در جام و ما چنین…
بنوش لعل مذاب از زمردین اقداح
بنوش لعل مذاب از زمردین اقداح ببین که جوهر روحست در قدح یا راح خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام عقیق ناب مروق ز سیمگران…
بساز چارهٔ این دردمند بیچاره
بساز چارهٔ این دردمند بیچاره که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره چگونه تاب تجلی عشقت آرد دل چو تاب مهر تحمل نمیکند خاره…
بر اشکم کهربا آبیست روشن
بر اشکم کهربا آبیست روشن سرشکم بی تو خونابیست روشن اگر گفتم که اشکم سیم نابست خطا گفتم که سیمابیست روشن شبی خورشید را در…
باز هشیار برون رفته و مست آمدهایم
باز هشیار برون رفته و مست آمدهایم وز می لعل لبت باده پرست آمدهایم تا ابد باز نیائیم بهوش از پی آنک مست جام لبت…
این چه بویست که از باد صبا میشنوم
این چه بویست که از باد صبا میشنوم وین چه خاکست کزو بوی وفا میشنوم گر نه هدهد ز سبا باز پیام آوردست این چه…
ایکه از شرمت خوی از رخسارهٔ خور میچکد
ایکه از شرمت خوی از رخسارهٔ خور میچکد چون سخن میگوئی از لعل تو گوهر میچکد زان لب شیرین چو میآرم حدیثی در قلم از…
ای مرغ خوشنوا چه فرو بستهئی نفس
ای مرغ خوشنوا چه فرو بستهئی نفس برکش ز طرف پردهسرا نالهٔ جرس چون نغمه ساز گلشن روحانیان توئی خاموش تا به چند نشینی درین…
ای کرده ماه را از تیره شب نقاب
ای کرده ماه را از تیره شب نقاب در شب فکنده چین بر مه فکنده تاب مشک است یا خط است یا شام شب نمای…
ای شب قدر بیدلان طرهٔ دلربای تو
ای شب قدر بیدلان طرهٔ دلربای تو مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین ساخته با جفای تو…