غزلیات – خواجوی کرمانی
یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی
یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی درد دلسوز مرا مایهٔ درمان بودی برخ خوش نظر و عارض بستان افروز رشک برگ سمن و…
وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک کس نمیبینم که دارد در جهان چندان نمک اندکی با چشمهٔ نوشش بشیرینی شکر گر چه دارد نسبتی…
هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست ضایع آن دیده که برطلعت زیبائی نیست اگر از دوست تمنای تو چیز دگرست اهل دل را بجز…
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه…
نه عهد کردهئی آخر که قصد ما نکنی
نه عهد کردهئی آخر که قصد ما نکنی چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی چو آگهی که نداریم جز لبت کامی روا بود…
نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین
نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن…
مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی کین مردم دینشناسی و مسلمانی کنی با پریرویان بخلوت روی در روی آوری خویش را دیوانه سازی و…
من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم
من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم من آن نوباوهٔ قدسم که نزل باغ رضوانم چو جام بیخودی نوشم جهانرا جرعه دان سازم چو…
مستم ز دو چشم نیمه مستش
مستم ز دو چشم نیمه مستش وز پای درآمدم ز دستش گفتم بنشین و فتنه بنشان برخاست قیامت از نشستش آنرا که دلی بدست نارد…
مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود
مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود که عشق لم یزل و لایزال خواهد بود در آن زمان که امید بقا خیال بود خیال…
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم در درد بمردیم و بدرمان نرسیدیم گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان جان نیز بدادیم…
گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون
گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون ندانم آن بت کافر نژاد یغمائی کی آمدست ز…
گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال
گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال که وصالت متصور نشود جز بخیال گر میسر نشود با توام امکان وصول نیست ممکن که فراموش کنم عهد…
گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست
گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست ور سر کشد تنعم من در جفای اوست گر میبرد ببندگی و میکشد ببند آنست رای اهل…
کو دل که او بدام غمت پای بند نیست
کو دل که او بدام غمت پای بند نیست صیدی بدست کن که سرش در کمند نیست با دلبری سمتگر و سرکش فتادهام کو را…
کجا خبر بود از حال ما حبیبانرا
کجا خبر بود از حال ما حبیبانرا که از مرض نبود آگهی طبیبانرا گر از بنفشه و سنبل وفا طلب دارند معینست که سوداست عندلیبانرا…
عید آمد و آنماه دلافروز نیامد
عید آمد و آنماه دلافروز نیامد دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد نوروز من ار عید برون آمدی از شهر چونست که…
طلع الصبح من وراء حجاب
طلع الصبح من وراء حجاب عجلو بالرحیل یا اصحاب کوس رحلت زدند و منتظران بر سر راه میکنند شتاب وقت کوچست و کرده مهجوران خاک…
شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است
شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است خط تو آن نبات که از قند رسته است آن هندوی سیه که تواش بند کردهئی بسیار قلب…
سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند
سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند لب لعلش مدد جان نکند چون نکند گر چه دربان ندهد راه ولیکن درویش التماس از در سلطان نکند…
سپیدهدم که صبا دامن سمن بدرد
سپیدهدم که صبا دامن سمن بدرد ز مهر روی تو گل جیب پیرهن بدرد اگر ز پستهٔ تنگ تو دم زند غنچه نسیم باد صبا…
زهی گرفته خور از طلعت تو فال جمال
زهی گرفته خور از طلعت تو فال جمال نشانده قد تو در باغ جان نهال جمال نوشته منشی دیوان صنع لم یزلی به مشک بر…
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن که وصف آتش سوزان به نی مشکل توان کردن در آن حضرت که باد صبح گردش در نمییابد…
ز باد نکهت دو تات میجوئیم
ز باد نکهت دو تات میجوئیم ز باده ذوق لب جان فزات میجوئیم نسیم گلشن فردوس و آب چشمهٔ خضر بخاک پات که از خاک…
رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب
رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان نتوان رفت ز…
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت آنرا که بود عالم معنی مسخرش دیدم به…
دوش بر طرف چمن گلبانگ میزد بلبلی
دوش بر طرف چمن گلبانگ میزد بلبلی میفکند از ناله هر دم در گلستان غلغلی کانکه زیر گنبد نیلوفری دارد وطن از گلندامی ندارد چاره…
دلا جان در ره جانان حجابست
دلا جان در ره جانان حجابست غم دل در جهان جان حجابست اگر داری سری بگذر ز سامان که در این ره سر و سامان…
درد غم عشق را طبیب نباشد
درد غم عشق را طبیب نباشد مکتب عشاق را ادیب نباشد کشور تحقیق را امیر نخیزد خطبهٔ توحید را خطیب نباشد با نفحات نسیم باد…
دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر
دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر سرو قباپوش و آفتاب جهانگیر چهرهٔ خوب تو رشک لعبت نوشاد نرگس مستت بلای جادوی کشمیر نقش جمالت نگارخانهٔ…
خوشا صبح و صبوحی با همالان
خوشا صبح و صبوحی با همالان نظر بر طلعت فرخنده فالان خداوندا بده صبری جمیلم که مینشکیبم از صاحب جمالان خیالت این که برگردم ز…
خسرو انجم بگه بام برآمد
خسرو انجم بگه بام برآمد یا مه خلخ بلب بام برآمد صبح جمالش بدمید از شب گیسو یا شه روم از طرف شام برآمد سرو…
حدیث جان بجز جانان نداند
حدیث جان بجز جانان نداند که جز جانان کسی در جان نداند مرا با درد خود بگذار و بگذر که کس درد مرا درمان نداند…
چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد
چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد بجام باده کنون دست می پرستان گیر چرا که کشتی…
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد خیال بادهٔ صافی ز سر برون کردن کجا ز دست من…
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم و آتش چهره نمودی و ببردی آبم آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام کاب سرچشمهٔ حیوان نکند سیرابم دوش…
تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی
تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی…
ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست
ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست دو زلف افعی ضحاک و چهره جام جمست بتیرگی شده آشفتهتر حقیقت شرع سواد زلف تو…
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران گل را چه محل پیش رخ لاله عذاران هر یار که دور از رخ یاران بدهد…
پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش
پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش برسر بازار چین با سنبل سوداگرت مشک اگر…
بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست
بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشست فشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمود کشید قامت و…
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو بتاب طره مهپوش سایه گستر تو که من بمهر رخت ذرهئی جدا نشوم گرم بتیغ زنی همچو سایه از…
بستهٔ بند تو از هر دو جهان آزادست
بستهٔ بند تو از هر دو جهان آزادست وانکه دل بر تو نبستست دلش نگشادست عارضت در شکن طره بدان میماند کافتابیست که در عقدهٔ…
بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت
بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت گرد مشکست که گرد گل رویت بدمید…
باغبان گو برو باد مپیما کز گل
باغبان گو برو باد مپیما کز گل بدم سرد سحر باز نیاید بلبل جبدا بادهٔ گلرنگ به هنگام صبوح از کف سرو قدی گلرخ مشکین…
این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند
این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند هر یک بغمزه پردهٔ خلقی دریدهاند از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس اندر کنار رحمت حق…
ایکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئی
ایکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئی جعدت از مشک سیه فرق ندارد موئی آهوانند در آن غمزهٔ شیر افکن تو گر چه در…
ای مهر ماه روی ترا زهره مشتری
ای مهر ماه روی ترا زهره مشتری بر مشتریت پردهٔ دیبای ششتری لعلت نگین خاتم خوبی وصف زده بر گرد روی خوب تو هم دیو…
ای که بر دیدهٔ صاحبنظران میگذری
ای که بر دیدهٔ صاحبنظران میگذری پرده بردار که تا خلق ببینند پری میروی فارغ و خلقی نگران از پس و پیش تا تو یک…
ای شده بر مه ز شبه مهره ساز
ای شده بر مه ز شبه مهره ساز با شبهات مار سیه مهره باز جادوی هاروت وشت دلفریب هندوی زنگی صفتت ترکتاز بزم صبوحی ز…