مرا آزاد می‌سازد ز دام دل تپیدن‌ها

مرا آزاد می‌سازد ز دام دل تپیدن‌ها جنون گر وسعتی بخشد به صحرای رمیدن‌ها به خاک افتادهٔ ضعفم، چو نقش پا درین وادی زمینگیر غبار…

ادامه مطلب

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی هر سر خار بیابان شجر طور بود دیده گر…

ادامه مطلب

گلستان محبّت سرو آزادی نمی دارد

گلستان محبّت سرو آزادی نمی دارد بهار عاشقی، مرغ چمن زادی نمی دارد سحر می خواند بلبل در گلستان از کتاب گل که علم عاشقی…

ادامه مطلب

گر دل سر شکایت دیرینه واکند

گر دل سر شکایت دیرینه واکند بیگانگی چه ها به تو دیر آشنا کند در راه انتظار تپد گر چنین دلم نازت به وعده ای…

ادامه مطلب

که گفتت گرد سر آن طرهٔ عنبرفشان بندی؟

که گفتت گرد سر آن طرهٔ عنبرفشان بندی؟ ز ابر خط به خورشید قیامت سایه بان بندی نمی آموزمت منع نگاه از دشمنان کردن خدا…

ادامه مطلب

کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت

کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت یک رخنه نیست بی گل داغی به سینه ام در خانه…

ادامه مطلب

فریاد ناله، گر نخراشد درون ما

فریاد ناله، گر نخراشد درون ما گرد و غبار خاطر ما، بیستون ما جان از کسی مضایقه هرگز نکرده ایم چون آب، بی دریغ روان…

ادامه مطلب

عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دل‌ها

عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دل‌ها نپرسد سیل بی‌زنهار، هرگز راه منزل‌ها فروغ شعلهٔ رخسار شمع آشنارویی مرا پروانهٔ سرگشته دارد گرد…

ادامه مطلب

عذر این بنده پذیرای دل و هوشش باد

عذر این بنده پذیرای دل و هوشش باد هر غباری ست ز آیینه فراموشش باد دامن مرحمت دولت ساقیست فراخ جرم من پردگی خلق خطاپوشش…

ادامه مطلب

صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است

صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است آتش طور، فروغ رخ موسای دل است چهره، حوران بهشتی عبث آراسته اند چشم صاحب نظران…

ادامه مطلب

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم شعله ناچار بود آتش افروخته را نتوانیم که آه…

ادامه مطلب

شادیم که شد جهان فراموش

شادیم که شد جهان فراموش جانان نشود ز جان فراموش شیون نرود به وصلم از یاد بلبل نکند فغان فراموش در دور نگاه فتنه خیزت…

ادامه مطلب

سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را

سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟ کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال…

ادامه مطلب

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را وآن گاه غم نباشد، بشکن سبوی ما را مجنون ما ندارد، پروای خار این دشت چنگال…

ادامه مطلب

زلف پریشان نهد، سلسله بر پای عشق

زلف پریشان نهد، سلسله بر پای عشق بندد گر کوته است، از پر عنقای عشق دایرهٔ آسمان، زاویهٔ خاکدان تنگ تر از نقطه ای ست…

ادامه مطلب

ز نخجیر دلیرم غمزهٔ صیاد می لرزد

ز نخجیر دلیرم غمزهٔ صیاد می لرزد ز جان سخت من این دشنهٔ فولاد می لرزد بَرَد از جا نهیب ناله ی من ، صبر…

ادامه مطلب

ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را

ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را سر ژولیدهام برد از میان، صاحب کلاهی را به دنیا از فلک سایی، سرم هرگز فرو…

ادامه مطلب

ز آهم بیستون چرخ، آتش تاب می‌گردد

ز آهم بیستون چرخ، آتش تاب می‌گردد ز برق تیشهٔ من کوه آهن آب می‌گردد ز بس در خود پی آن گوهر نایاب می‌گردم گریبان…

ادامه مطلب

رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟

رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟ این خرّمی از فیض بهار نظر کیست؟ حاشا چه کند، ترک نگاه تو ز قتلم این دشنه…

ادامه مطلب

دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما

دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما از ناز، کله گوشه به خورشید شکستیم افکنده جنون، سایهٔ…

ادامه مطلب

دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم

دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم لب زخمی ز دم تیغ تو خندان کردم سر شوریده دلان در خم چوگان من است بس که…

ادامه مطلب

در ملک جسم روشنی جان به نیم جو

در ملک جسم روشنی جان به نیم جو آیینه در ولایت کوران به نیمجو عالم به دستگاه قناعت نمی رسد در چشم مور، ملک سلیمان…

ادامه مطلب

در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود

در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود در دام تو افشاندم و آزاد نشستم اسباب گرفتاری ما مشت…

ادامه مطلب

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها چون لاله، شهیدان به سمن‌زار کفن‌ها از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست تا شد صدف…

ادامه مطلب

خوش آنکه یار، کله گوشهٔ وفا شکند

خوش آنکه یار، کله گوشهٔ وفا شکند صف کرشمه، نگه های آشنا شکند به دیر و کعبه نماند درست پیمانی به دوش و بر اگر…

ادامه مطلب

خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد

خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد چو شمع شعله کشد مغز استخوانش و لرزد ز دورباش تو دارم نگه به دامن مژگان چو…

ادامه مطلب

خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی

خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند حالیا مصلحت آن…

ادامه مطلب

حریف عیش جهان بی دماغ می ماند

حریف عیش جهان بی دماغ می ماند پیاله می رود از دست و داغ می ماند چنین که عشق زند ره، فقیه و زاهد را…

ادامه مطلب

چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش

چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش بود میخانه زیر دست مژگان سیه مستش چو آن کافر که اسلام آورد از بی نواییها…

ادامه مطلب

چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست

چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟ درکف نه صدف…

ادامه مطلب

جایی که از سپند نگردد فغان بلند

جایی که از سپند نگردد فغان بلند ما را بود چو شعلهٔ آتش، زبان بلند بال و پری کجاست که با همّت رسا پرواز گیرم…

ادامه مطلب

تن سختی کشم نزار دل است

تن سختی کشم نزار دل است کمر کوه زیر بار دل است دل از آن طرّه در پریشانی است سر این فتنه در کنار دل…

ادامه مطلب

تا شمع دل، افروخته بزم حضور است

تا شمع دل، افروخته بزم حضور است داغ غم عشق و سر من آتش طور است غم بر کمر مور، نهد کوه گران را در…

ادامه مطلب

پسند بت نکند برهمن سپاس مرا

پسند بت نکند برهمن سپاس مرا چه سان فرشته کند گوش، التماس مرا؟ برون ز کسوت هر کس، چو سوزن آمده ام بدل زمانه کند…

ادامه مطلب

بی تو در پیرهن نامیه، خار است بهار

بی تو در پیرهن نامیه، خار است بهار چشم مخمور تو را گرد و غبار است بهار به تمنّای تو ای نسترن آرای بهشت پای…

ادامه مطلب

به ناکامی گذشت، ای شاخ گل، دور از تو ایامی

به ناکامی گذشت، ای شاخ گل، دور از تو ایامی کسی را چون برآید کام دل از چون تو خودکامی؟ درین مدت که آهم نامه…

ادامه مطلب

به صد جان غمزه ات مفت خریدار است می دانم

به صد جان غمزه ات مفت خریدار است می دانم که اندک التفاتی از تو بسیار است می دانم بحل کردم اگر خون من از…

ادامه مطلب

به جلوه، جامهٔ صبر مرا قبا کردی

به جلوه، جامهٔ صبر مرا قبا کردی به یک نگه، من و دل را، ز هم جدا کردی مشام یوسف اگر می شنید بوی تو…

ادامه مطلب

بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بی‌گناهان را

بلا شد گوشهٔ چشم ترحم بی‌گناهان را نگه٬ تیغ سیه‌تاب است، این مژگان‌سیاهان را ز چشم مست دارد یاد، ساقی باده‌پیمایی در این مجلس که…

ادامه مطلب

بردم به لحد زان رخ افروخته، داغی

بردم به لحد زان رخ افروخته، داغی حاجت نبود تربت ما را به چراغی گر خشک لبم، بادهکش ساغر عشقم دل را به لب، از…

ادامه مطلب

بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد

بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد گلبن ز نو آراسته شد، مرغ نوا زد دل شور برآورد ز آسوده مزاجان زاشفته صفیری که در…

ادامه مطلب

آیا همای تیر تو جوید نشان خویش؟

آیا همای تیر تو جوید نشان خویش؟ ما می زنیم قرعه به مشت استخوان خویش گردن بزن، بسوز، بکش، جسم و جان ز توست چون…

ادامه مطلب

ای صبا نکته ای از لعل شکربار بیار

ای صبا نکته ای از لعل شکربار بیار گهری تحفه ز گجینه ی اسرار بیار در جبینش اثر مهری اگر هست بگوی مژده ی پرتوی…

ادامه مطلب

ای خستهٔ بی قرار چونی؟

ای خستهٔ بی قرار چونی؟ بی مونس و غمگسار چونی؟ یاران چه شدند و دوستداران؟ بی یار، درین دیار چونی؟ درگریه نمک نمانده دیگر ای…

ادامه مطلب

امشب که از فروغ رخش، لاله داغ بود

امشب که از فروغ رخش، لاله داغ بود شبنم، سپند مجمر گلهای باغ بود از بس نگاه از آن گل رو آب و تاب داشت…

ادامه مطلب

اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت

اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت غم لاله لاله خون دل از چشم داغ ریخت از خار خار هجر تو پای تلاش من…

ادامه مطلب

از ما فلک دون چه به یغما بستاند؟

از ما فلک دون چه به یغما بستاند؟ این سفله چه داده ست که از ما بستاند؟ کوثر جگر تشنه فرستد به سوالش خاری که…

ادامه مطلب

از داغ او سرم به گریبان آتش است

از داغ او سرم به گریبان آتش است رگ در تنم چو شمع، رگ جان آتش است پرورده در حمایت خود، شمع طور را داغ…

ادامه مطلب

از اشک لاله رنگ گلی در کنار کن

از اشک لاله رنگ گلی در کنار کن شاخ خزان رسیدهٔ خود را بهار کن مگذار رزق خاک شود مشت خون من ای شوخ سرگران،…

ادامه مطلب

دلم از زمزمه عشق پریشان می‌کرد

دلم از زمزمه عشق پریشان می‌کرد مرغ بی‌بال و پری یاد گلستان می‌کرد گرچه می‌داد لب تلخ عتابش، زهرم دل تسلّی به شکرخندهٔ پنهان می‌کرد…

ادامه مطلب