غزلیات – حزین لاهیجی
شبی که سروِ تو شمع مزار من گردد
شبی که سروِ تو شمع مزار من گردد چو گردباد به گردت غبار من گردد به رهگذار تو چندان رخ امید نهم که وعده ات…
سرت گردم، نمیپرسی تو هم دیوانهای داری؟
سرت گردم، نمیپرسی تو هم دیوانهای داری؟ نه آخر ای چراغ چشم من، پروانهای داری؟ نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم چه بیپروا…
سبک از جا رود، هرکس که با ما یار میگردد
سبک از جا رود، هرکس که با ما یار میگردد نسیم گل چرا بر بیدماغان بار میگردد؟ برهمنزادهای بردهست ایمانم که در عشقش رگ جان،…
ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است
ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است بی صفاتر از مسجد، بزم دردنوشان است چاک پیرهن بگشا، قبلهٔ نیاز من کعبه در سر کویت،…
زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید
زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید پروانه از چراغان، مرغ از چمن برآید گر طره برفشاند، آن عنبرین سلاسل شوریده سر به بویش، مشک از…
ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد
ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد چراغ گوشه نشین ماهتاب می باشد چه می شود؟ گرو بوسه دل ز من بستان متاع خانهٔ…
ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود؟
ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود؟ چو نامه در کف ما برگ تاک خواهد بود ز دستبرد نگاهت، چو صبح روشن شد…
رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را
رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را از خونم اگر غازه دهد، تیغ نگه را آن غالیه گون خال، ندانم به چه تقصیر در نیل…
دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها
دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها بیعانه ببازید به یادش دل و دینها در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید از دوست تسلی نتوان گشت،…
دلم در خم زلف او سودای دگر دارد
دلم در خم زلف او سودای دگر دارد با سلسله دیوانه غوغای دگر دارد با جذبهٔ مشتاقی، باشد دو جهان گامی در دامن دل عاشق،…
دل آزاده، باخدا باشد
دل آزاده، باخدا باشد ذکر، نسیان ماسوا باشد دل چو خالی شد از خیال خودی حرم خاص کبریا باشد می رسد هر نفس نسیم وصال…
در فتح باب میکده باشد گشاد ما
در فتح باب میکده باشد گشاد ما صرف سبو شود، همه خاک مراد ما دل روشناس مصحف حسن بتان نبود شد روشن از غبار خط…
در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست
در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست یا رب چه آفتی تو که دارد به صد…
دارم از عشق و جنون سلسله جنبانی چند
دارم از عشق و جنون سلسله جنبانی چند در میان تاول آواره بیابانی چند در ره شوق، من و سینه ی نالان جرس عرضه کردیم…
خورشید، درین کلبه شب افروز نباشد
خورشید، درین کلبه شب افروز نباشد خورشید رخی، تا نبود روز نباشد در جعبهٔ مژگان جفاکیش تو جانا یک تیر ندیدیم که دلدوز نباشد هرگز…
خرقه را در گرو ساغر لبریز کنیم
خرقه را در گرو ساغر لبریز کنیم ما خراباتی و رندیم چه پرهیز کنیم؟ گر صبا بگذرد از تربت ما سوختگان به هوای رخ زیبای…
حیران لقایی شدم امروزکه دانی
حیران لقایی شدم امروزکه دانی باقی به بقایی شدم امروز که دانی یار آمد و جان گشت فدای قدم او قربان وفایی شدم امروز که…
چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت
چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش هر نافهٔ داغم،…
چه خوش است با خیال تو نهفته رازکردن
چه خوش است با خیال تو نهفته رازکردن به زبان بی زبانی سر شکوه بازکردن سر راه جلوه ات را به صد آرزوگرفتن نگه نیازمندی،…
جنون را کارها باقی ست با مشت غبار ما
جنون را کارها باقی ست با مشت غبار ما که بان بکاه طفلان میشود خاک مزار ما
توکز رخ شمع طور و چشم جان، نور نظر باشی
توکز رخ شمع طور و چشم جان، نور نظر باشی چه خواهد شد سرت گردم، شب ما را سحر باشی؟ دو عالم از فروغ روی…
تبسم شرمگین ز آن غنچهٔ خودکام می بارد
تبسم شرمگین ز آن غنچهٔ خودکام می بارد عرق چون موج شبنم زان رخ گلفام می بارد به قدر قابلیت میوه افشان است هر نخلی…
تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست
تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟ نه رقیبی…
بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود
بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود من آتش نفس در زیر تیغم از زبان خود شراب غم ندارد جلوه ای در تنگنای دل…
بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟
بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟ در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند ای خوش آن وقت که در دامن شب های…
به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد
به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای…
به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم
به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم گل نشکفته ای در دامن باد صبا دارم به تن مشت استخوانی توشهٔ راه فنا دارم یک…
به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم
به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم به دست آسمان یک ساغر سرشار می دادم اگر اسلام را می بود ربطی با سر…
بزمی که مست ناز مرا جلوه گاه بود
بزمی که مست ناز مرا جلوه گاه بود بادام چشم، نقل شراب نگاه بود مأوای حادثات، شبستان زندگی ست فانوس شمع ما نفس صبحگاه بود…
بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما
بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما دو جهان پر شود از کوکبه شاهی ما در حقیقت بر ما، بت شکنی خودشکنی ست صیت اسلام…
با یار نیست دوری ما راکمی هنوز
با یار نیست دوری ما راکمی هنوز در عشق محرمیم به نامحرمی هنوز افشرده بود رنگ خزانم بهار را خون می چکد ز ناصیه خرمی…
ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ
ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ غمزهٔ شوخ تو، با مومن و ترسا گستاخ شرم حسن تو به حدّی ست که با اینهمه شوق…
ای سر و سرور مغان، خیز و بیار چنگ و دف
ای سر و سرور مغان، خیز و بیار چنگ و دف جان مرا ز غم رهان، خیز و بیار چنگ و دف مطرب عاشقان بزن…
ای جنت نقد از رخ زیبای تو ما را
ای جنت نقد از رخ زیبای تو ما را شد دیده بهشتی ز تماشای تو ما را مست آمدی و تیغ به کف سر طلبیدی…
آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت
آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت غم تنهایی…
آسان نه به پیمانهٔ سرشار شود سرخ
آسان نه به پیمانهٔ سرشار شود سرخ رخسار به خون خوردن بسیار شود سرخ حرف حق منصور به من سبز شد امروز وقت است ز…
از عشق، تن سوخته جانان گله دارد
از عشق، تن سوخته جانان گله دارد زین شعلهٔ بی باک، نیستان گله دارد زندان شده مجنون مرا دامن صحرا در سینه دل از تنگی…
از پرده چو خواهد، گل رخسار برآرد
از پرده چو خواهد، گل رخسار برآرد پوشد به لباس گل و از خار برآرد دل از خم زلفش چه خیال است برآرم؟ چون آینه…
یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش
یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش می خواستم چو اشک تو را در کنار خویش رنگین نگشت تیغ نگاهت زخون ما آخر…
هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم
هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم تا رسد آفتاب من، گرم عتاب بر سرم پیر مغان اشارتم کرد به غسل توبه ای…
هدف سینه ز من، ناوک مژگان از تو
هدف سینه ز من، ناوک مژگان از تو سخت جانی ز من و سستی پیمان ازتو کرد روزی که قضا، شادی و غم را قسمت…
نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم
نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم به هم چون چشم عینک، دیدهٔ بازی که من دارم چنین گر چشم لیلی پرده بردارد…
نشد شبی که می خونم از سبو نچکد
نشد شبی که می خونم از سبو نچکد فشردهٔ جگر از چشم تر به رو نچکد که قطره ای به لبم می چکاند از یاری…
میگساران چو هوای گل و شمشاد کنید
میگساران چو هوای گل و شمشاد کنید لختی از خون جگر خوردن ما یاد کنید خوش قدان، خسرو وقت اید به اقبال بلند ملک دل…
من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم
من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم کشیدم آتشین آهی، چو شمع از خویشتن رفتم گران جان نیستم در گلستان چون سرو پا در…
مژگان نگر چو عربده جویان برآمده
مژگان نگر چو عربده جویان برآمده خنجر به دست، بر زده دامان برآمده شمشیرکین به کف، نگه کافر از فرنگ آیا پی کدام مسلمان برآمده؟…
مبادا رو کسی زان قبلهٔ ابرو بگرداند
مبادا رو کسی زان قبلهٔ ابرو بگرداند که کافر می شود، از قبله هرکس رو بگرداند؟ درین وادی به حسرت مردم و چشم از صبا…
لب از خون تر کنم گر ساغری نیست
لب از خون تر کنم گر ساغری نیست خوشم با ناله گر رامشگری نیست چه شد کافتاده ام دور از بر تو؟ تپیدن هست اگر…
گرچه در سینه صد آتشکده آتش دارم
گرچه در سینه صد آتشکده آتش دارم لله الحمد که با سوزش دل خوش دارم بار عشقی اکه از آن چرخ به زنهارآمد کوه دردی…
کی راست به میزان وجود و عدم آیم؟
کی راست به میزان وجود و عدم آیم؟ من بیشتر از هستم و از نیست کم آیم درکعبه گر از پرده در آید صنم ما…