غزلیات – حزین لاهیجی
به گل ترانهٔ مرغان بی نوا عبث است
به گل ترانهٔ مرغان بی نوا عبث است فسون دوستیم با تو بی وفا عبث است دلم به سینه کنون کز تغافلت خون شد تسلّیم…
به سر گسترده دارد ظلّ عالی، خیل نازش را
به سر گسترده دارد ظلّ عالی، خیل نازش را مخلّد باد یا رب سایه، مژگان درازش را فسون عاشقیّ ماست با خال و خم زلفش…
به باغ راه خزان و بهار نتوان بست
به باغ راه خزان و بهار نتوان بست به روی بخت، در روزگار نتوان بست کنار کشت چه خوش می سرود دهقانی که سیل حادثه…
بفشه چون ز بناگوش یار برخیزد
بفشه چون ز بناگوش یار برخیزد خروش بلبل وبوی بهار برخیزد چه دولت است که در پای خم چو بنشینم به جلوه، ساقی مشکین عذار…
برخاست دل ز سینه و پیکان فرو نشست
برخاست دل ز سینه و پیکان فرو نشست تا پر خدنگ ناز تو در جان فرو نشست بود از نوای من همه جا شعله ها…
بار غم عشق تو مرا پشت دوتا کرد
بار غم عشق تو مرا پشت دوتا کرد در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد مسکین چه کند طاقت دیدارش اگر نیست؟ زبن جرم،…
ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت
ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت آوازه ای از کوی تو غوغای قیامت ای سلسلهٔ زلف تو بر پای قیامت سودایی خال تو، سویدای قیامت…
ای سیل مرگ، بی تو دل تشنه آب شد
ای سیل مرگ، بی تو دل تشنه آب شد دیر آمدی و خانهٔ طاقت خراب شد تفسیده تابه ای، شده بستر ز تب مرا پهلو…
ای آنکه غم هجرکشیدن نتوانی
ای آنکه غم هجرکشیدن نتوانی ترسم که رخش بینی و دیدن نتوانی سخت است گرفتاری و آوارگی ای دل وحشت نگذاری و رمیدن نتونی بسمل…
الهی به قربان سرگشتگانت
الهی به قربان سرگشتگانت سرم خاک پای خراباتیانت دل غچه تنگ از لب لاله رنگت گل، آتش به جان ا ازا رخ ارغوانت قضا تیغی…
اشکم از دیده به دنبال کسی میآید
اشکم از دیده به دنبال کسی میآید ناله بر لب، پی فریادرسی میآید آتشم گر زدهای، شمعصفت خندانم شکر جور تو کنم، تا نفسی میآید…
از کارگاه نسبت، هرکس لباس پوشد
از کارگاه نسبت، هرکس لباس پوشد شاهد پرند و دیبا، زاهد پلاس پوشد اول عطا که بخشد دل را، متاع هوش است تشریف ارجمندی، طفل…
از چشم خویش باشد، باغ و بهار درویش
از چشم خویش باشد، باغ و بهار درویش صد رنگ گل برآرد، اشک از کنار درویش گر سیل فتنه گیرد، روی زمین سراسر از جای…
آب حیات در رقم مشک فام ماست
آب حیات در رقم مشک فام ماست از خضر خامه، زندهٔ جاوید نام ماست با لذت است کام جگرهای سوخته از شور عشق تا نمکی…
دلا، به جبهه، در دوست را نشان چه دهی؟
دلا، به جبهه، در دوست را نشان چه دهی؟ صداع سجده به آن خاک آستان چه دهی؟ چو عمر من به سر راه انتظار گذشت…
هندوستان غربت بادا به ما مبارک
هندوستان غربت بادا به ما مبارک هان دوستان شما را مرگ وفا مبارک بوی بهار برخاست، ما خود اسیر دامیم مرغان گلستان را برگ و…
نیم صورت پرست، اینجا تماشای دگر دارم
نیم صورت پرست، اینجا تماشای دگر دارم درین آیینه ها آیینه سیمای دگر دارم نمی گیردکمند الفتم وحشی غزالان را که مجنونم ولی دامان صحرای…
نمیدانم تو بیپروا نگاه، از دل چه میخواهی؟
نمیدانم تو بیپروا نگاه، از دل چه میخواهی؟ نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه میخواهی؟ چه منتها ز تیغ اوست، بر گردن، شهیدان…
نکهت زلف تو را شمال ندارد
نکهت زلف تو را شمال ندارد بوی تو را نافهٔ غزال ندارد گر به مثل سنگ طور آینه گردد طاقت آن حسن بی مثال ندارد…
نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا
نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا می برد نالهٔ مرغان گرفتار مرا بس که در پای گلی شب همه شب نالیدم خون دل می چکد…
من کشتهٔ زخمی که اجل را خجل آرد
من کشتهٔ زخمی که اجل را خجل آرد جان بندهٔ آن تیغ که چاکی به دل آرد زلف تو شبیخون به بتان چگل آرد سیلی…
مشکل افتاد عجب کار من حیران را
مشکل افتاد عجب کار من حیران را دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم می توان…
محرومی وصال تو دل را نوید بود
محرومی وصال تو دل را نوید بود صبح امید آینه، چشم سفید بود در دیده می تپید چو بسمل به خون دل کز تیغ دوری…
لعل تو مسیحا شد، بیمار چرا باشم؟
لعل تو مسیحا شد، بیمار چرا باشم؟ با نرگس مست تو هشیار چرا باشم؟ من کافر زنّاری، زلف تو به دلداری سر رشته به دستم…
گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست
گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش…
گر تیر جفایی رسد از دوست، نشان باش
گر تیر جفایی رسد از دوست، نشان باش با خصم دم تیغ شو و پشت کمان باش آگاهی از اوضاع جهان جمله ملال است یک…
کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید
کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید به شاهی می رسد یوسف، چو از زندان برون آید ز بس از درد…
کام اگر حاصل از آن لعل می آشام کنیم
کام اگر حاصل از آن لعل می آشام کنیم خاک درکاسه ی بی مهری ایام کنیم ای خوش آن توبه که از پنبه ی مینای…
فروزان کن ز رخ، کاشانهای چند
فروزان کن ز رخ، کاشانهای چند بسوزان شمع من، پروانه اى چند فغانم گوش کن امشب که فردا ز من خواهی شنید افسانه اى چند…
عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد
عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد این سپندی ست کزو شعله به فریاد آمد تهمت آلودهٔ عیشیم، که گلشن زادیم پر و بالی…
عاشق حریف حملهٔ شیر دلیر نیست
عاشق حریف حملهٔ شیر دلیر نیست در سینه اش اگر جگری همچو شیر نیست از تیغ بازی نگهت می توان شناخت کز خون هنوز نرگس…
صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو میآید
صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو میآید سمن را جان برافشانم، کز او بوی تو میآید زبان نکتهسنجان در دهان انگشت حیرت…
شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد
شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد گر آن شیرین پسر، بادام چشمم در شکر گیرد کف بی مایه نتواند، ره سیل خطر گیرد…
سوی محراب شدم با می ناب آلوده
سوی محراب شدم با می ناب آلوده در بغل مصحف و دامن به شراب آلوده دل سیه مست و خراب از اثر بادهٔ دوش بی…
سحاب خامه من جز در خوشاب ندارد
سحاب خامه من جز در خوشاب ندارد سفینهٔ غزلم موجهٔ سراب ندارد ز بیقراری هجران رسد نوید وصالم در امید بود دیده ای که خواب…
ساقی به لبم بادهٔ پالیده فروبار
ساقی به لبم بادهٔ پالیده فروبار در پرده دلم خون کن و از دیده فروبار مفتون نتوان بود به نیرنگ بهاران برک و برت ای…
زد آتش در دلم چون شمع، دیدار این چنین باید
زد آتش در دلم چون شمع، دیدار این چنین باید نگه در دیدهٔ تر سوخت، رخسار این چنین باید تپد دل در بر از طرز…
ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را
ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را که صدره شسته طفل اشک من چون مشق یونان را؟ غبار از تربتم چون بید مجنون می…
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد…
روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت
روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت روی تو حجّت ماست، ای قبله گاه حاجت بر گرد خویش سالک، پیوسته می کند سِیر کز…
دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود
دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود تا صبح بر رخم در میخانه باز بود روزی که عشق، خاک دیار نیاز گشت سرو تو…
دمی که از رخ ساقی خوی حجاب چکد
دمی که از رخ ساقی خوی حجاب چکد مرا ز هر بن مو، موج پیچ و تاب چکد به یاد آن لب میگون چو ناله…
دل آشفته و دیده خونبار داری
دل آشفته و دیده خونبار داری مگر با محبت سر و کار داری؟ که نشتر فرو برده، در مغز و جانت که رگهای مژگان گهربار…
در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را
در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را آشفته مکن مشت غبار دل ما را محروم گلستان نبود مرغ اسیرم تا سوی قفس راه نبسته…
در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت
در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت چون طور، بنای دل مهجور فروریخت دردی رگ جان داشت، چنان مجلسیان را کاغشته به…
داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر
داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر در هر شکن است آن را صد نافهٔ چین اندر از سر چو قدم کردم در راه…
خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد
خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد…
خطّ تو، لوح صفحه طراز کتاب گل
خطّ تو، لوح صفحه طراز کتاب گل خال تو نقطهٔ ورق انتخاب گل بفکن عنان جلوه گلگون ناز را تا موج سبزه می گذرد از…
خارم که نیست گلشن صورت سرای من
خارم که نیست گلشن صورت سرای من دهرم نمی خرد که ندارد بهای من گوی نه آسمان سرپا خوردهٔ من است روی فلک کبود شد…
چون لاله شد از باغ رخت قسمت من داغ
چون لاله شد از باغ رخت قسمت من داغ بر سر زدهام جایگل، از سیر چمن داغ چون شمع که در پردهٔ فانوس درآید در…