غزلیات – حزین لاهیجی
در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست
در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست با خرابی زدگان، خانه براندازی هست گرچه ما سبزهٔ خوابیدهٔ این گلزاریم سر ما در قدم سرو سرافرازی…
خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر میگردد
خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر میگردد پس از مردن غبارم گردهٔ تصویر میگردد بود تا می جوان، با او به صد جان عشق میورزم…
خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید
خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید داغت به جبهه دارد، رخسار می نماید حربا، زند به عشقت از مهر نعل وارون جوزا برهمن توست، زنار…
خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی
خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی خمارآلوده ام، از گردش پیمانهٔ چشمی شراب شوق هر کس جلوه در پیمانه ای دارد که مجنون محو لیلی…
حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم
حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم شرار آسا سر از بالین خارا برنمی دارم مرا تکلیف معموری کند خضر و نمی داند که آسان…
چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم
چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم در دامن مطرب، سر و دستار فشاندم بنیاد هوس ریخت، ز پا کوفتن دل بر هر دو…
چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را
چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟ این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو گریه…
جلوه اش دامن نازی به دل ریش کشید
جلوه اش دامن نازی به دل ریش کشید پادشه رخت به ویرانهٔ درویش کشید سر به جیب دل آتشکده بردم گفتم که چها ناوک آن…
تو گر ابر نقاب از روی آتشناک برداری
تو گر ابر نقاب از روی آتشناک برداری چو شبنم، عالم افسرده را از خاک برداری چه کم خواهد شد از گیرایی مژگان چالاکت زکات…
تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست
تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست آیینه به رخ پردهٔ زنگار کشیده ست از بس شب افسانهٔ آن زلف دراز است شمع سحر،…
پیکان تو مشکل که به دل یار توان کرد
پیکان تو مشکل که به دل یار توان کرد دیگر چه علاج دل بیمار توان کرد؟ من مردم و یک بار به خاکم نگذشتی این…
پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را
پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را بر سر خم نهاده ام، خشت کلیسیای را گر بودت به عاشقی، لخت دلی نیازکن توشه ببند بر…
بهار جلوه چون ره برگلستان تو اندازد
بهار جلوه چون ره برگلستان تو اندازد صبا زان طرّه، سنبل درگریبان تو اندازد مکش زنهار، امروز از کف افتاده ای دامن که کار خویش…
به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد
به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد بلی ویرانه جز سیلاب معماری نمی دارد به کف چیزی ندارم تا نثار مقدمت سازم…
به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم
به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم به چشم طفل طبعان گرچه از رنگین لباسانم کسی جز شانه خار از پای من بیرون…
به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را
به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را جبین را سجده فرسای در پیر…
برهمن مذهبان زنار بندانند از مویت
برهمن مذهبان زنار بندانند از مویت مغان آتش پرستی می کنند از دیدن رویت ز دیر و کعبه فارغ ساخت ما را طاعت عشقت سجود…
بر سر تربتم آن نوگل خندان آرید
بر سر تربتم آن نوگل خندان آرید سست پیمان مرا بر سر پیمان آرید چاک این سینه به دامان قیامت رفته ست تاری از زلفش…
با مستی غمت به شراب احتیاج نیست
با مستی غمت به شراب احتیاج نیست با این دل برشته کباب احتیاج نیست کو دیده ای که تاب جمال تو آورد؟ خورشید حشر را…
ای ناله، خوشا بخت رسایی که تو داری
ای ناله، خوشا بخت رسایی که تو داری ما را نبود راه به جایی که تو داری خواهی شدن ای دل، می صافی به خرابات…
ای دوست به هر منزل، همخانه تو را یابم
ای دوست به هر منزل، همخانه تو را یابم در کشور جان و دل، جانانه تو را یابم در دیدهٔ بیداران، در جلوه تو را…
اهل قلم فراغت دنیا نمیکنند
اهل قلم فراغت دنیا نمیکنند کاری که دست میکند اعضا نمیکنند تیغ برهنه است کسی کز طمع برید آزادگان به خلق مدارا نمیکنند بیآرزو شود…
اگر خورشید را در زیر دامان می توان کردن
اگر خورشید را در زیر دامان می توان کردن گلِ داغ تو را در سینه پنهان می توان کردن نمی دارد سحر، هر چند می…
از یاد شکّرخندهاش، تلخی هجران شد لذیذ
از یاد شکّرخندهاش، تلخی هجران شد لذیذ زان لب به کام زخم ما، شور نمکدان شد لذیذ شد خوشگوار از جلوه اش نقد دل و…
از شام هجر منّت دیدار می کشم
از شام هجر منّت دیدار می کشم از خواب ناز دولت بیدار می کشم تا کی خورم ز عقل سیه کاسه خون دل؟ مستانه یک…
از آن، سرم به هوای تو مایل افتاده ست
از آن، سرم به هوای تو مایل افتاده ست که آرزوی تو چون شعله در دل افتاده ست چو نور در بصر و روح در…
یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود
یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود در میان این تن ویران شده دیوار نبود حسن درپیرهن عشق تجلّی می کرد پردهٔ دیده حجاب…
هزار رنگ گل داغ در کنار من است
هزار رنگ گل داغ در کنار من است جنون کجاست که جوش سیه بهار من است؟ ز خاک سوختهٔ خویش، دامن افشانی کمینه سرکشی سرو…
نی می سرود با دل پرشور در سماع
نی می سرود با دل پرشور در سماع افسانه ای که آمد از آن طور در سماع فتوا نویس شرع به خونش ترانه سنج دل…
نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق
نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق بود دریا نمکپروردهٔ چشم تر عاشق به گوش جان صلای شهپر جبریل می آید دمی کز شوق جانان…
نسرین به چمن برندمد گر بدن این است
نسرین به چمن برندمد گر بدن این است از غنچه صبا دم نزند گر دهن این است یک دیده جلا یافته از نکهت یوسف صد…
می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر
می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر گر چه به می گردد از پرهیز، هر…
من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر
من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر نیکنامی تو، ره خانه خمّار مگیر عنبرین طره چه انداخته ای بر سر دوش کافر عشق تو ماییم،…
مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است
مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است گاهی کشم سری به گریبان خویشتن از بس دلم ز…
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ قاصد برسان مژدهٔ دیدار و دگر هیچ هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان دل مانده، همین…
گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما
گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم صیاد ما ندارد،…
گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد
گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد سر و کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها به دستم داغ…
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی صد بار ز گلزار خزان رفت و گل آمد وین…
کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع
کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع از زبان آتشین خود گدازانم چو شمع آستین نبود حریف دیده خونبار من کز تف دل…
قاصدی کو که پیامی برِ دلدار برد؟
قاصدی کو که پیامی برِ دلدار برد؟ سوی گلشن خبرِ مرغ گرفتار برد؟ یوسفی کو که به گلبانگِ خریداریِ خویش سینهچاکم چو گل از خانه…
غرور ناز با کوه تحمّل برنمیآید
غرور ناز با کوه تحمّل برنمیآید به خودداری من سیل تغافل برنمیآید نه آن مرغ است دل، کآسان گذارد آشیان خود به افسون از خم…
عشق اگر یار شود از اثر زاری دل
عشق اگر یار شود از اثر زاری دل سر زلفی به کف آرم به مددکاری دل چه کنم آه که بر بستر گل خوابش نیست…
طبیب من، حرا از خسته جان خود نمی پرسی؟
طبیب من، حرا از خسته جان خود نمی پرسی؟ توان پرسیدنی، وز ناتوان خود نمی پرسی قلم کی محرم و قاصد کجا درد سخن دارد…
شور سودای تو در کودکی، استادم بود
شور سودای تو در کودکی، استادم بود کوه و صحرا همه جا عرصهٔ فریادم بود سختی هجر، نزد شیشهٔ ناموس به سنگ قاف تا قاف…
شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود
شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود گل داغ دل من انجمن آرای تو بود جلوه در آینه ام پرتو رخسار تو داشت سینه…
سنگ و سفال میکده گوهر کند شراب
سنگ و سفال میکده گوهر کند شراب رنگ شکسته را گل احمر کند شراب جانم ز جام ساقی گلچهره مست بود زان پیشتر که لاله…
سبز شد خط لبّ یار، بهار است بهار
سبز شد خط لبّ یار، بهار است بهار ای جنون من سرشار، بهار است بهار سینه گو چاک زند زاهد محراب نشین سر ما و…
ساقی بگو چکیدهٔ دل در سبو کنند
ساقی بگو چکیدهٔ دل در سبو کنند تا صاف مشربان به خرابات رو کنند رو از هوس بتاب که مردان راه عشق محراب طاعت از…
زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست
زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو مرغ نگاه من، به…
ز رخ چون آتش موسی نمودی، سینه سینا کن
ز رخ چون آتش موسی نمودی، سینه سینا کن لبت را چون دم عیسی ست، این دل مرده احیا کن چو نگذاری به عقلم، رهنمون…