داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر

داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر در هر شکن است آن را صد نافهٔ چین اندر از سر چو قدم کردم در راه…

ادامه مطلب

خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد

خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد…

ادامه مطلب

خطّ تو، لوح صفحه طراز کتاب گل

خطّ تو، لوح صفحه طراز کتاب گل خال تو نقطهٔ ورق انتخاب گل بفکن عنان جلوه گلگون ناز را تا موج سبزه می گذرد از…

ادامه مطلب

خارم که نیست گلشن صورت سرای من

خارم که نیست گلشن صورت سرای من دهرم نمی خرد که ندارد بهای من گوی نه آسمان سرپا خوردهٔ من است روی فلک کبود شد…

ادامه مطلب

چون لاله شد از باغ رخت قسمت من داغ

چون لاله شد از باغ رخت قسمت من داغ بر سر زدهام جایگل، از سیر چمن داغ چون شمع که در پردهٔ فانوس درآید در…

ادامه مطلب

چه شد یا رب که ابر نوبهاران برنمی خیزد؟

چه شد یا رب که ابر نوبهاران برنمی خیزد؟ رگ موجی ز جام میگساران برنمی خیزد؟ مگر دارد نشانِ بوسه لعلِ آبدارِ او که نقشی…

ادامه مطلب

چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را

چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد…

ادامه مطلب

جان را سپند ساز و به آتش نثار شو

جان را سپند ساز و به آتش نثار شو با دل قرار عشق ده و بی قرار شو هر سو چو موج، قطرهٔ خود را…

ادامه مطلب

ترسم که پریشان شود از ناله غبارم

ترسم که پریشان شود از ناله غبارم در کوی تو خاموشی از آن است شعارم این مژده ز من بال فشانان چمن را کنج قفس…

ادامه مطلب

تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد

تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد پا از گلیم ناز چو زلفت دراز کرد پیچید بوی جان، به دماغ دلم ز دور مشاطهٔ صبا…

ادامه مطلب

پر و بال تذروان محبت بسته دیوانم

پر و بال تذروان محبت بسته دیوانم که سروستان بود از مصرع برجسته دیوانم کلام من چو خارا تیغ را دندانه می سازد نسازد گزلک…

ادامه مطلب

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی هلال جام می گردد، به ایمان تو ای ساقی ز رنگت آتشین شد گل، ز…

ادامه مطلب

به کف شاخ ز گل جام رسید

به کف شاخ ز گل جام رسید شاهد باغ، می آشام رسید خاک را خلعت خضرا دادند غنچه را حلهٔ گلفام رسید ابر با چتر…

ادامه مطلب

به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری

به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری به ما شوریدگان، آن زلف و کاکل می کند کاری دلم را در خروش آورده چون گل…

ادامه مطلب

به آیینی که ترسازاده از بتخانه می‌آید

به آیینی که ترسازاده از بتخانه می‌آید نگاه از گوشهٔ آن نرگس مستانه می‌آید مگر افکنده لعل آبدارش از نظر می را که اشک حسرتی…

ادامه مطلب

بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش

بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش چون من کسی مبادا، تنها ز یار و محرم دل…

ادامه مطلب

برآ از خویش زاهد، وقت شبگیر خرابات است

برآ از خویش زاهد، وقت شبگیر خرابات است علاج زهد خشکت، ساغر پیر خرابات است ز دام عنکبوت سبحه و سجاده دل برکن بیا صید…

ادامه مطلب

باید از نالهءجانکاه عصا دارد پیش

باید از نالهءجانکاه عصا دارد پیش بس که دشوار برآید، نفس از سینهٔ ریش بلبل از آتش گل سوزد و پروانه ز شمع همه سوزند…

ادامه مطلب

با این تنک سرمایگی، زحمت مکش زاری مکن

با این تنک سرمایگی، زحمت مکش زاری مکن همچشمی مژگان من، ای ابر آزاری مکن شاید کزین خون بحل یاد آرد آن بی رحم دل…

ادامه مطلب

ای سوختهٔ عشق چرا کم ز سپندی؟

ای سوختهٔ عشق چرا کم ز سپندی؟ از خویش برون آی به یاهوی بلندی بر خویش نبالیم به درویشی و شاهی بر دوش نداریم پلاسی…

ادامه مطلب

ای از رخت مشاطه را، صد چشم حیران در بغل

ای از رخت مشاطه را، صد چشم حیران در بغل مانند صبح آیینه را خورشید تابان در بغل هندوی خالت را بود چین و ختن…

ادامه مطلب

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟ به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟ ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان طلوع شعشعه ی آفتاب…

ادامه مطلب

افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را

افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را نادیده مبین چشم جهان دیدهٔ ما را با سینهٔ اخگر چه کند، سوز شراری؟ از داغ چه…

ادامه مطلب

از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما

از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما خودکامیی ز تلخی دشنام داشتیم شیرین تبسّمی نمکی زد به…

ادامه مطلب

از حرف سست توبه، لب را گزید باید

از حرف سست توبه، لب را گزید باید گر لب نمی کشد می، حسرت کشید باید در عشق ناخوش و خوش شوریدگان بدانند مطرب دم…

ادامه مطلب

یک نفس نیست که خون در دل شیدا نکنی

یک نفس نیست که خون در دل شیدا نکنی آتش آه مرا بادیه پیما نکنی می توانی به نگه پاسخ صد مسأله داد که حوالت…

ادامه مطلب

همه فیض است می پرستی عشق

همه فیض است می پرستی عشق بی خمار است ذوق مستی عشق ما کجا دامن وصال کجا؟ دست ما و دراز دستی عشق عاکفان صوامع…

ادامه مطلب

هجران رسیده، کی برد از روزگار، فیض

هجران رسیده، کی برد از روزگار، فیض شاخ بریده را نبود از بهار، فیض می پرورد نگاه تو هر ذرّه را چو مهر عام است…

ادامه مطلب

نمی ماند به مصر از پیرهن، جز تهمت چاکی

نمی ماند به مصر از پیرهن، جز تهمت چاکی سفیدی می کند در راه شوقش، دیدهٔ پاکی به دست کوته همّت بلند خویش می نازم…

ادامه مطلب

نقاب از چهره بگشا، شور محشر را تماشا کن

نقاب از چهره بگشا، شور محشر را تماشا کن درآ در جلوه، آه شعله پیکر را تماشا کن به جورم کوش و ظاهر کن عیار…

ادامه مطلب

نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن

نامه ات خواندم و می بایدم افشان کردن قطره ای چند سرشک از مژه غلتان کردن بعد ازین شکوه کنم پیشه که معلومم شد در…

ادامه مطلب

من صیدم و دام، زندگانی

من صیدم و دام، زندگانی زندان مدام، زندگانی باشد به مذاق پخته مغزان اندیشِهٔ خام، زندگانی کام از لب یار برنیامد کردم ناکام، زندگانی جمشید…

ادامه مطلب

مطرب ره مستی زد هشیار نباید شد

مطرب ره مستی زد هشیار نباید شد افسانه چو خوش باشد بیدار نباید شد چون کوه تراشیدم بر فرق زنم تیشه درکارگه صورت بیکار نباید…

ادامه مطلب

محبّت برتر آمد از چه و چون

محبّت برتر آمد از چه و چون تعالی العشق عن نعت یقولون نیاز من بود در خورد نازت که خواهد حسن لیلی، عشق مجنون خجالت…

ادامه مطلب

لبت به پیرهن تنگ غنچه خار کند

لبت به پیرهن تنگ غنچه خار کند عبیر خطّ تو خون در دل بهار کند خراب نرگس شوخت شدم که از نگهی سراسر دو جهان…

ادامه مطلب

گلرنگ اگر خواهی، این چهره زرین را

گلرنگ اگر خواهی، این چهره زرین را امروز دو بالا کن، پیمانه دوشین را آویخته دل هر دم در زلف تو با تاری بیمار همی…

ادامه مطلب

گر به شوخی شرری در پر پروانه زدند

گر به شوخی شرری در پر پروانه زدند آتش عشق مرا در دل دیوانه زدند وقت مستان تو خوش باد که در دیر مغان باده…

ادامه مطلب

کمند جذبه اش نگذاشت مجنونی به صحرایی

کمند جذبه اش نگذاشت مجنونی به صحرایی سواد شهر بند حلقهٔ زلف دلارایی درین بستان سرا غیر از تو بی پروا نمی بینم به رنگ…

ادامه مطلب

کاش خضری به من بادیه پیما برسد

کاش خضری به من بادیه پیما برسد که سراغ حرمم تا در ترسا برسد دل و دین را چه کنم عرضه به جولانگه تو؟ مشکل…

ادامه مطلب

فرسوده ز نعمت شده دندان به دهانت

فرسوده ز نعمت شده دندان به دهانت لیک ازگله یک روز نیاسود، زبانت فرصت، که به دست تو متاع سره ای بود تیریست که جستهست…

ادامه مطلب

عشق تو ملک خسروی، داغ تو چتر شاهیم

عشق تو ملک خسروی، داغ تو چتر شاهیم در صف سروران رسد، دعوی کج کلاهیم کوثر تیغت ار کند، رحم به حال مجرمان دوزخ جاودان…

ادامه مطلب

طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم

طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم خنده چون گل به وفاداری یاری نزدم بحر را حوصله ام غرق خجالت دارد موج بی طاقت خود…

ادامه مطلب

صباح وصل به بختم اثر چه خواهدکرد؟

صباح وصل به بختم اثر چه خواهدکرد؟ به تیره روزی شامم سحر چه خواهد کرد؟ مرا که جام تغافل دهی به بزم وصال فراق، کامم…

ادامه مطلب

شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم

شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم من غیر نی ای نیستم، از توست فغانم جز پرتو رخسار تو ای جان جهان نیست در پردهٔ…

ادامه مطلب

سفید کرد غمت دیده های تار مرا

سفید کرد غمت دیده های تار مرا بود سیاهی زلف تو روزگار مرا چو شمع، سوز دل خود مرا تمام کند به دیگری نگذارد غم…

ادامه مطلب

ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را

ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در…

ادامه مطلب

ساقی به حریفان خط جامی نفرستاد

ساقی به حریفان خط جامی نفرستاد دیری ست که مستانه پیامی نفرستاد از بوسه به پیغام، تسلی شده بودیم این شهد گلوسوز به کامی نفرستاد…

ادامه مطلب

زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد

زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد کف زنان، جامه دران، رقص کنان برخیزد پردهٔ دیده حجاب است میان من و دوست خرّم آن روز…

ادامه مطلب

ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست

ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست گرانی غم من جذبه را کمند گسست در آتش تو برآمد نهیب ناله من رگ فغان به دل…

ادامه مطلب

ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد

ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد دمی هرگز نمی خواهم دو لب از هم جدا باشد نگه دارد چرا در سینه، سالک عقدهٔ…

ادامه مطلب