غزلیات – حزین لاهیجی
بود یارم غم دیرینهء خویش
بود یارم غم دیرینهء خویش پریزادم دل بی کینهٔ خویش عنانم درکف طفلی ست خود رای ندانم شنبه و آدینهٔ خویش بود عمری که می…
به گرد عارض او خط عنبرین پیداست
به گرد عارض او خط عنبرین پیداست چو سبزه ای که بر اطراف یاسمین پیداست ز نام تقوی من، بلکه سرگران شده ای؟ که از…
به دست آمد مرا تا زلف او، تدبیرها کردم
به دست آمد مرا تا زلف او، تدبیرها کردم ز دوری تا به یادش آمدم شبگیرها کردم به سنگ آمد خدنگ نالهٔ من از دل…
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد ز مغز خویش دارد…
بزم وصل است و غم هجر همان است که بود
بزم وصل است و غم هجر همان است که بود دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود نکهت وصل چه حاصل که چمن…
بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت
بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت خاکم آن روزکه درمیکده خواهد شد خشت بار دیگر کندش کاتب اقبال، رقم هر چه بر صفحهٔ…
با یاد نرگست، چو می ناب میزدم
با یاد نرگست، چو می ناب میزدم پیمانه را به گوشهٔ محراب میزدم آن کبک مستم از می مشرب که عمرها در چنگل عقاب، شکر…
ای نام تو زینت زبانها
ای نام تو زینت زبانها حمد تو طراز داستانها تا دام گشاد، چین زلفت افتاد خراب، آشیانها در رقص بود به گرد شمعت فانوس خیال…
ای ساقی صبوح نجات از خمار بخش
ای ساقی صبوح نجات از خمار بخش جامی به طاق ابروی صبح بهار بخش تا کی به قید عالم صورت به سر بریم؟ آیینه را…
اهل نظر، از آن در یکتا چه دیده اند
اهل نظر، از آن در یکتا چه دیده اند با دیدهٔ حباب ز دریا چه دیده اند؟ حسن بتان به ساده دلی ها نمی رسد…
اگر دست مرا ساقی به یک رطل گران گیرد
اگر دست مرا ساقی به یک رطل گران گیرد الهی در جهان کام دل از بخت جوان گیرد سعادتمند را باشد گوارا، سختی عالم هما…
آزادی ما از غم کونین کران داشت
آزادی ما از غم کونین کران داشت مستی ز سبکباری ما رطل گران داشت رسوای ازل در غم عشق تو چو صبحم این چاک به…
از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت
از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت آن شاخ گل، ز مرغ خوش الحان خبر نداشت بیهوده سینه بر در و بام قفس زدیم…
از بس غبار حسرت دیدار داشتم
از بس غبار حسرت دیدار داشتم چشمی به رنگ رخنهٔ دیوار داشتم آتش زدند مغبچگانش به میکده یک خرقه وار، رشتهٔ زنّار داشتم شاید غرور…
یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است
یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است بی سکهٔ داغت نبود، آنچه رواج است شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد هر سرکه بلند است،…
هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را
هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را خراب شیوه ام شمشاد این محشر پناهان را فدای نازپرور تیغ مژگانی که از شوخی به خاک بی…
نوشیده چمن دردی جام طربش را
نوشیده چمن دردی جام طربش را با دامن گل پاک نموده ست، لبش را خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش از سلسله…
نگه، رنگینتر از گل میکند رویی که او دارد
نگه، رنگینتر از گل میکند رویی که او دارد ز دل صد پرده نازکتر بود خویی که او دارد سیهروز و دماغآشفته و خاطرپریشانم چنین…
نسیم حالت آور، پای کوبان، تردماغ آمد
نسیم حالت آور، پای کوبان، تردماغ آمد به دل ها ذوق دست افشانی گل های باغ آمد کدوی خشک زاهد را، دماغ از بوی می…
می گرفتیم به جانان، سر راهی، گاهی
می گرفتیم به جانان، سر راهی، گاهی او هم از لطف نهان داشت نگاهی، گاهی چه عجب گر نگهش داشت سر الفت ما؟ برق را،…
من در میان نبودم، دل بود و یار هر دو
من در میان نبودم، دل بود و یار هر دو از بیخودی به شکرم وز روزگار هر دو گر پرده سنج عشقی، بگشای گوش و…
مزد تردستی فرهاد رسید آخر کار
مزد تردستی فرهاد رسید آخر کار بازوی تیشه به فریاد رسید آخر کار عشق درکشتن عشاق، مدارا می کرد تیغ ناز تو به امداد رسید…
ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم؟
ما شکوه از آن زلف پریشان چه نویسیم؟ این قصه دراز است به یاران چه نویسیم؟ حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم شد نام…
لازم بود مکان طربناک، شیشه را
لازم بود مکان طربناک، شیشه را کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را حکم خرد به میکده جاری نمی شود اینجا ز محتسب نبود باک،…
گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است
گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است باده را در گل رخسار، ظهور دگر است دل مشتاق و زبانِ اَرَنی گوی کجاست؟ ور نه…
گذشته است ز گردون لوای رفعت ما
گذشته است ز گردون لوای رفعت ما گرفته روی زمین، آفتاب شهرت ما شکسته رنگی تن، کرده بر جهان روشن که خاک زر شود از…
کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را گذارد نعل بر آتش، سمند پرشتابش را دلی در دست بی پروا نگار غافلی دارم…
قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت
قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت بهاری مگو، روزگاری به سر رفت دراز است چون زلف، مدّ حیاتی که در سایه گلعذاری به سر…
غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما
غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما غزل جا مانده اینجا از حزین دلفگار ما
عشق اگر یار شود، سود و زیان این همه نیست
عشق اگر یار شود، سود و زیان این همه نیست سر جانانه سلامت، غم جان اینهمه نیست بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند حاصل…
طرب یعقوب من در گوشهٔ بیت الحزن دارد
طرب یعقوب من در گوشهٔ بیت الحزن دارد چمن در آستین چشمم، ز بوی پیرهن دارد کسی کآشفته حال جلوه هر جایی او شد نیاز…
شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید
شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید کز خون نشود خالی، پیمانه چنین باید عمری ست که می گردم، برگرد سر شمعی می سوزم و می…
شبی ز هجر تو ما را به سر نمیآید
شبی ز هجر تو ما را به سر نمیآید که پارهٔ جگر از چشم تر نمیآید به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد…
سر خط تعلیم شد، شیوه استاد را
سر خط تعلیم شد، شیوه استاد را کلک کهن مشق من، تیشهٔ فرهاد را هر سر موی من است، اینکه به میدان عشق سینه به…
سپهر سفله پرور در شکستم راحتی یابد
سپهر سفله پرور در شکستم راحتی یابد همانا این هما از استخوانم لذّتی یابد به قتلم چون کمربندی، مکن آگه ترحم را مباد این خصم…
زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد
زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد امّید وصال تو به عمر دگر افتاد در قلزم دل نیست همانا، نم خونی کز دیده به…
زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما
زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست…
ز سامان سفر با خود دل رنجیده ای دارم
ز سامان سفر با خود دل رنجیده ای دارم به کف چیزی که دارم، دامن برچیده ای دارم نظر پوشیدن از آفاق باشد عین بینایی…
ز بیگانه پرداخت بوم و برم را
ز بیگانه پرداخت بوم و برم را سواری که بر قلب زد لشکرم را به دشتی که می پرورد شور عشقم مگر ناخن شیر، خارد…
رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم
رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم ما جلوه پرستان به تماشا نرسیدیم چون موج سرابیم درین وادی خونخوار هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم…
دور عذار تو، خط وجود ندارد
دور عذار تو، خط وجود ندارد آتش سوزان برق، دود ندارد بت ز فریبت گرفته کیش برهمن کیست که پیشت سر سجود ندارد؟ نقش تعلّق…
دل را به نهانخانهٔ دیدار فرستیم
دل را به نهانخانهٔ دیدار فرستیم این نامهٔ سربسته به دلدار فرستیم یک سجدهٔ مستانهٔ که سر جوش نیاز است از دور به آن سایهٔ…
درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا
درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا دل افکندیم، بسم الله مجریها و مرسیها مگر این بحر بی پایان، حریف درد دل گردد که دارد…
در زیر لب، آه از دل ناشاد برآرم
در زیر لب، آه از دل ناشاد برآرم آن مایه نفس نیست که فریاد برآرم چون ساکن جنّت شوم اندوه تو باقی ست کی دل…
در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست
در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست با خرابی زدگان، خانه براندازی هست گرچه ما سبزهٔ خوابیدهٔ این گلزاریم سر ما در قدم سرو سرافرازی…
خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر میگردد
خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر میگردد پس از مردن غبارم گردهٔ تصویر میگردد بود تا می جوان، با او به صد جان عشق میورزم…
خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید
خورشید بندهٔ توست، اقرار می نماید داغت به جبهه دارد، رخسار می نماید حربا، زند به عشقت از مهر نعل وارون جوزا برهمن توست، زنار…
خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی
خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی خمارآلوده ام، از گردش پیمانهٔ چشمی شراب شوق هر کس جلوه در پیمانه ای دارد که مجنون محو لیلی…
حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم
حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم شرار آسا سر از بالین خارا برنمی دارم مرا تکلیف معموری کند خضر و نمی داند که آسان…
چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم
چون شاخ گل از باد سحر، بار فشاندم در دامن مطرب، سر و دستار فشاندم بنیاد هوس ریخت، ز پا کوفتن دل بر هر دو…