غزلیات – حزین لاهیجی
یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود
یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود در میان این تن ویران شده دیوار نبود حسن درپیرهن عشق تجلّی می کرد پردهٔ دیده حجاب…
هزار رنگ گل داغ در کنار من است
هزار رنگ گل داغ در کنار من است جنون کجاست که جوش سیه بهار من است؟ ز خاک سوختهٔ خویش، دامن افشانی کمینه سرکشی سرو…
نی می سرود با دل پرشور در سماع
نی می سرود با دل پرشور در سماع افسانه ای که آمد از آن طور در سماع فتوا نویس شرع به خونش ترانه سنج دل…
نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق
نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق بود دریا نمکپروردهٔ چشم تر عاشق به گوش جان صلای شهپر جبریل می آید دمی کز شوق جانان…
نسرین به چمن برندمد گر بدن این است
نسرین به چمن برندمد گر بدن این است از غنچه صبا دم نزند گر دهن این است یک دیده جلا یافته از نکهت یوسف صد…
می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر
می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر گر چه به می گردد از پرهیز، هر…
من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر
من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر نیکنامی تو، ره خانه خمّار مگیر عنبرین طره چه انداخته ای بر سر دوش کافر عشق تو ماییم،…
مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است
مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است گاهی کشم سری به گریبان خویشتن از بس دلم ز…
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ قاصد برسان مژدهٔ دیدار و دگر هیچ هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان دل مانده، همین…
گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما
گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم صیاد ما ندارد،…
گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد
گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد سر و کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها به دستم داغ…
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی صد بار ز گلزار خزان رفت و گل آمد وین…
کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع
کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع از زبان آتشین خود گدازانم چو شمع آستین نبود حریف دیده خونبار من کز تف دل…
قاصدی کو که پیامی برِ دلدار برد؟
قاصدی کو که پیامی برِ دلدار برد؟ سوی گلشن خبرِ مرغ گرفتار برد؟ یوسفی کو که به گلبانگِ خریداریِ خویش سینهچاکم چو گل از خانه…
غرور ناز با کوه تحمّل برنمیآید
غرور ناز با کوه تحمّل برنمیآید به خودداری من سیل تغافل برنمیآید نه آن مرغ است دل، کآسان گذارد آشیان خود به افسون از خم…
عشق اگر یار شود از اثر زاری دل
عشق اگر یار شود از اثر زاری دل سر زلفی به کف آرم به مددکاری دل چه کنم آه که بر بستر گل خوابش نیست…
طبیب من، حرا از خسته جان خود نمی پرسی؟
طبیب من، حرا از خسته جان خود نمی پرسی؟ توان پرسیدنی، وز ناتوان خود نمی پرسی قلم کی محرم و قاصد کجا درد سخن دارد…
شور سودای تو در کودکی، استادم بود
شور سودای تو در کودکی، استادم بود کوه و صحرا همه جا عرصهٔ فریادم بود سختی هجر، نزد شیشهٔ ناموس به سنگ قاف تا قاف…
شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود
شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود گل داغ دل من انجمن آرای تو بود جلوه در آینه ام پرتو رخسار تو داشت سینه…
سنگ و سفال میکده گوهر کند شراب
سنگ و سفال میکده گوهر کند شراب رنگ شکسته را گل احمر کند شراب جانم ز جام ساقی گلچهره مست بود زان پیشتر که لاله…
سبز شد خط لبّ یار، بهار است بهار
سبز شد خط لبّ یار، بهار است بهار ای جنون من سرشار، بهار است بهار سینه گو چاک زند زاهد محراب نشین سر ما و…
ساقی بگو چکیدهٔ دل در سبو کنند
ساقی بگو چکیدهٔ دل در سبو کنند تا صاف مشربان به خرابات رو کنند رو از هوس بتاب که مردان راه عشق محراب طاعت از…
زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست
زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو مرغ نگاه من، به…
ز رخ چون آتش موسی نمودی، سینه سینا کن
ز رخ چون آتش موسی نمودی، سینه سینا کن لبت را چون دم عیسی ست، این دل مرده احیا کن چو نگذاری به عقلم، رهنمون…
ز ترکتازی آن نازنین سوار هنوز
ز ترکتازی آن نازنین سوار هنوز مرا غبار بلند است از مزار هنوز عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزی چنین که بسته تو را…
رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده
رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما سر از چغانه…
دور از در تو روضه ی رضوان به ما نساخت
دور از در تو روضه ی رضوان به ما نساخت بوی گل و نسیم گلستان به ما نساخت پروانه را در آتش سوزان چه زندگی…
دل در هوس نرگس مستانه اسیر است
دل در هوس نرگس مستانه اسیر است مرغ حرم امروز به بتخانه اسیر است چون آبله ام بود دلی در کف و اکنون در دست…
درین زمانه نه یاری نه غمگساری هست
درین زمانه نه یاری نه غمگساری هست غریب کشور خویشیم روزگاری هست شکسته خار کهن آشیان گلزارم همین شنیده ام از بلبلان، بهاری هست ز…
در صیدگاه ناز تو بسمل به خون تپد
در صیدگاه ناز تو بسمل به خون تپد در خون تپد ولیک نه چون دل به خون تپد در شیشه خانهٔ دل هر کس، پری…
در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را
در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را عرضه کنم اگر به گل، زخم شکفته روی را مشک به کوی بیزدت، طرّه به باد اگر…
خوشا شمعی که سر تا پا بسوزد
خوشا شمعی که سر تا پا بسوزد بسازد با خود و تنها بسوزد مرا پرورده عشق خانمان سوز شرار من دل خارا بسوزد دم گرمی…
خودی بردار از پیش نظر حسن دلارا بین
خودی بردار از پیش نظر حسن دلارا بین بکش بر چشم خواب آلود دست، آن چشم شهلا بین نمی سوزد دلم بر حال دل، مستی…
خراباتینژادم دلق شیادانهای دارم
خراباتینژادم دلق شیادانهای دارم صراحی در بغل، در آستین پیمانهای دارم به ناقصفطرتان بخشیدهام دنیا و عقبا را گدای کوی عشقم همت مردانهای دارم ز…
حریفان هر که را دیدیم در دل کلفتی دارد
حریفان هر که را دیدیم در دل کلفتی دارد بنازم شیشهٔ می را که صافی طینتی دارد عبث بر دوش آزادی کشیدم رخت هستی را…
چو فرهاد ار به تیغ بیستون مردانه آویزی
چو فرهاد ار به تیغ بیستون مردانه آویزی ز بی تابی، به برق تیشه، چون پروانه آویزی به جانبازی اگر چون کوهکن، شیرین شود کامت…
چقدر ز کلک و نامه، خبر نهان فرستم
چقدر ز کلک و نامه، خبر نهان فرستم به تو ناله سنج، خواهم نی استخوان فرستم گل سجده ای که زیبد سر عرش تکیه گاهش…
جزای دوستی از شعله رخساران غمی دارم
جزای دوستی از شعله رخساران غمی دارم به رنگ لاله بر دل، داغ دشمن مرهمی دارم عجب نبود اگر باشد ز جا جنبیدنم مشکل که…
تو اگر به شعله شویی خط سرنوشت، ما را
تو اگر به شعله شویی خط سرنوشت، ما را نشود سترده هرگز غمت از سرشت، ما را چه کنم اگر نه چون نی، همه راه…
تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا
تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو،…
پیغام غنچه با دم مشکل گشای کیست؟
پیغام غنچه با دم مشکل گشای کیست؟ بوی گل گسسته عنان در هوای کیست؟ بر گرد اوست کعبه و بتخانه در طواف دولتسرای دل حرم…
بیا که با همه تن چشم انتظار توایم
بیا که با همه تن چشم انتظار توایم چو نقش پا به به ره شوق خاکسار توایم اساس صبر ز جور تو پایدارتر است اگر…
بهار اسباب شورم را به سامان کرده می آید
بهار اسباب شورم را به سامان کرده می آید شلایین جلوه و سنبل پریشان کرده می آید حلالم باد مستیها، مبارک سینه چاکیها قدح پیموده…
به غیر از بزم خاموشی که آوازی نمی دارد
به غیر از بزم خاموشی که آوازی نمی دارد کدامین راز را دیدی که غمّازی نمی دارد؟ بساط عشرت نازک مزاجان دارد آرامی لب پرخندهٔ…
به خون خلق دادی دست تیغ سرگرانت را
به خون خلق دادی دست تیغ سرگرانت را بنازم زور بازوی نگاه ناتوانت را نمی آید صبا از خاک دامنگیر کوی تو که خواهد بعد…
بنواز مغنی، دل غم پیشهٔ ما را
بنواز مغنی، دل غم پیشهٔ ما را از شعله بشو دفتر اندیشهٔ ما را آن آتش سوزنده که پنداشتمش گل ازجلوه به هم سوخت، رگ…
برکف، دل سی پارهٔ عشّاق نگهدار
برکف، دل سی پارهٔ عشّاق نگهدار حرز تن و جان، این کهن اوراق نگهدار زان تیغ که آلوده به خون دگران است ما را بکش…
بر دیده کشم سرمه ز خاک کف پایی
بر دیده کشم سرمه ز خاک کف پایی شاید که دهد اشک مرا رنگ حنایی می در قدح و باد صبا بر سر لطف است…
با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟
با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟ با مرده به یک گور، چه سان بند توان بود؟ نه گریهٔ ابری، نه شکر خند صبوحی ست…
ای کعبهٔ جان از تو کلیسای فرنگی
ای کعبهٔ جان از تو کلیسای فرنگی بی یاد تو دل را دو جهان سینهٔ تنگی جان دیده از آن نرگس عیار فریبی دل خورده…