غزلیات – حافظ شیرازی
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق…
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر…
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
به تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند منت پذیرم کمان ابرویت را گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم غم گیتی…
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب بقای…
ای که در کوی خرابات مقامی داری
ای که در کوی خرابات مقامی داری جم وقت خودی ار دست به جامی داری ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و…
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وان گه برو که رستی از نیستی و هستی گر جان به تن ببینی مشغول…
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول…
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو…
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر…
همای اوج سعادت به دام ما افتد
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو…
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و…
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت…
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم که پیش چشم بیمارت بمیرم نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم چو…
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت…
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان…
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم…
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این…
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من…
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری به یادگار بمانی که بوی او داری دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست توان…
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی…
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چهها کرد از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن…
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شرب مدام اندازد ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال ای…
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست چون من…
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست فغان فتاد به…
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به…
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروت فروگذاشت یا او به شاهراه طریقت…
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست…
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنه جان و در…
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست از لبت شیر روان بود که من میگفتم این…
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا…
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست گرم…
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش…
به وقت گل شدم از توبه شراب خجل
به وقت گل شدم از توبه شراب خجل که کس مباد ز کردار ناصواب خجل صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث…
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد که تاب من به جهان طره فلانی داد دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش…
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
ببرد از من قرار و طاقت و هوش بت سنگین دل سیمین بناگوش نگاری چابکی شنگی کلهدار ظریفی مه وشی ترکی قباپوش ز تاب آتش…
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد…
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی هر جا که روی زود پشیمان به درآیی هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش…
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد…
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن بسوخت دیده ز…
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب…
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک مرا امید وصال تو زنده میدارد و گر نه هر دمم از…
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی…
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی که کیمیای مراد…
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با…
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی…
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه…
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد…
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و…
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده…
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای…