غزلیات – حافظ شیرازی
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه…
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز عاقبت منزل ما وادی خاموشان است حالیا غلغله در…
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه
خنک نسیم معنبر شمامهای دلخواه که در هوای تو برخاست بامداد پگاه دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا که دیده آب شد از شوق…
حال خونین دلان که گوید باز
حال خونین دلان که گوید باز و از فلک خون خم که جوید باز شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر بروید باز…
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم کز چاکران پیر مغان کمترین منم هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش ساغر تهی نشد ز…
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این…
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا…
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
به آب روشن می عارفی طهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد همین که ساغر زرین خور نهان گردید هلال عید به دور…
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع برکشد آینه از جیب افق چرخ و در آن بنماید رخ گیتی…
ای که دایم به خویش مغروری
ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری گرد دیوانگان عشق مگرد که به عقل عقیله مشهوری مستی عشق نیست در…
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من میروم الله معک تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس…
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بنده معتقد…
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ…
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم…
هزار جهد بکردم که یار من باشی
هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش دل بیقرار من باشی چراغ دیده شب زنده دار من گردی انیس خاطر امیدوار من باشی چو…
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و…
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما…
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون…
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر…
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو از ماه ابروان منت شرم باد رو عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست غافل ز حفظ جانب…
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی شدهام خراب و بدنام و هنوز…
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم دواش جز می چون ارغوان نمیبینم به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن…
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم دلق ریا به…
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدی…
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین…
سحرگاهان که مخمور شبانه
سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه نگار می فروشم…
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
زهی خجسته زمانی که یار بازآید به کام غمزدگان غمگسار بازآید به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر…
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر در لب تشنه ما بین و…
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی…
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون…
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد…
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت…
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش…
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد…
حال دل با تو گفتنم هوس است
حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاش از رقیبان نهفتنم هوس است شب قدری…
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه خرد که قید مجانین عشق میفرمود به بوی سنبل…
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان…
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود حدیث عشق که از حرف و…
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود…
بالابلند عشوه گر نقش باز من
بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم با من چه کرد…
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت…
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی باز ظفر به دست و…
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود میگذری همچون باد چه توان کرد…
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات بیاض روی…