برای منصب خاشاک روبی نجف است

برای منصب خاشاک روبی نجف است اگر بهم مژگان را همیشه جنگ صف است زکشتزار دگر روزی اهل معنی را برات دانهٔ ما بر قلمرو…

ادامه مطلب

باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای

باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای طرف کلاه ناز بسامان شکسته ای صد دشنهٔ به زهر بلا آب داده را در سینه ام ز…

ادامه مطلب

این ماه چارده که ترا در برابر است

این ماه چارده که ترا در برابر است حقا که پیش روی تو نادر برابر است افشای عیب خود نکنی روبروی خلق چون معصیت کنی…

ادامه مطلب

اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند

اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند سینه ها گویی که فانوس چراغ مرده اند می فریبد هر قدر دور از نظر باشد…

ادامه مطلب

انکسار مرا تماشا کن

انکسار مرا تماشا کن اعتبار مرا تماشا کن بار دل می کشم ز بیکاری کارو بار مرا تماشا کن داغ داغ است لخت لخت دلم…

ادامه مطلب

امروز چون توان به مدارا گریستن

امروز چون توان به مدارا گریستن باید چو ابر دجله و دریا گریستن در ماتم حسین علی گر نریزی اشک بر حال خویش گریه کن…

ادامه مطلب

افروخت تا ز باده عذار سمن برم

افروخت تا ز باده عذار سمن برم حسنش می دو آتشه ریزد به ساغرم چشمم ز فیض آتش دل گشت گریه خیز دریا به جوش…

ادامه مطلب

از یاد که گردید دلت مسکن آتش

از یاد که گردید دلت مسکن آتش کز سینه جهد آه تو چون جستن آتش اندیشهٔ رخسار تو در سینهٔ عشاق برقی است که خود…

ادامه مطلب

از شور جنون هیچ کس آگاه نمی بود

از شور جنون هیچ کس آگاه نمی بود گر سلسله جنبان دلم آه نمی بود ای ضعف نمانده است مرا قوت ناله ای وای چه…

ادامه مطلب

از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود

از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود این کتاب آخر ازین شیرازه ابتر می شود شعله ور گردد چو از می آتش رخسار یار عندلیب…

ادامه مطلب

از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار

از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار طفل ما نگرفته جز در دامن صحرا قرار دشمن هر کس به قدر خواهش او می…

ادامه مطلب

همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست

همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است که کبک را به سر…

ادامه مطلب

هرگز از پیش نظر آن رخ رخشان نرود

هرگز از پیش نظر آن رخ رخشان نرود که مرا خون دل از دیده به دامان نرود آنکه از سینهٔ پرداغ من از مرهم رفت…

ادامه مطلب

هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ

هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ بیرون کسی ز دائرهٔ حکم زلف نیست برگردن…

ادامه مطلب

نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف

نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف دانه ام همچون زمرد سبز از آب خود است عاشق و معشوق در چشم حقیقت بین یکی است…

ادامه مطلب

نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد

نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد لخت لخت جگر شیردلان را هم خورد آن ستمکار که پرمایهٔ بخل است…

ادامه مطلب

نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش

نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش که شد…

ادامه مطلب

نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند

نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند جوش زینت در پرش طاؤس را رنگین کند پیرتر هر چند گردد خصم دشمن تر شود حلقه گردیدن…

ادامه مطلب

می تواند در نظر نقش خیال یار بست

می تواند در نظر نقش خیال یار بست آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست دل نهان در گرد الفت کرده از اندک غمی…

ادامه مطلب

من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم

من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم پرتو شمع است چون فانوس گرد دامنم نیست دمسازی ترا مانند من ای عندلیب یا تویی هنگامه…

ادامه مطلب

مرا بس بود روز دیوان عام

مرا بس بود روز دیوان عام نبی و وصی نبی والسلام دو ابروی او کرده جا در دلم که دیده دو شمشیر در یک نیام…

ادامه مطلب

لقمهٔ بی تلخی و زرد و بالم آرزوست

لقمهٔ بی تلخی و زرد و بالم آرزوست همچو گندم یک دهن نان حلالم آرزوست تا برون آید عیار من زنقصان چون هلال تربیت در…

ادامه مطلب

گل دیدار ترا چون پی چیدن رفتم

گل دیدار ترا چون پی چیدن رفتم شبنم آسا همه تن دیده به دیدن رفتم همچو آن شمع که در رهگذر باد بود بسکه بگریستم…

ادامه مطلب

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است من…

ادامه مطلب

کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه

کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه نیست غیر از صورت او نقش بر دیبای آه دردها را نیست با درد فراقت…

ادامه مطلب

کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم

کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم غنچه سان شد برگ گل هر قطرهٔ خون در دلم می توانی ساقی از جامی…

ادامه مطلب

قصیده ای که درآن مدح مرتضی نبود

قصیده ای که درآن مدح مرتضی نبود چو سبحه ای است که از خاک کربلا نبود وجود پاک تو و ذات حضرت نبوی چو لفظ…

ادامه مطلب

غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع

غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع در کلبه ای که دیده هزاران چراغ جمع؟ آن را که به باد هوا…

ادامه مطلب

غم بود چاره حریف به غم آموخته را

غم بود چاره حریف به غم آموخته را بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما کرده…

ادامه مطلب

عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی

عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی بسته ام خود را به پیچ و تاب زنجیر کسی می گشاید بر تنم هر زخم آغوش نشاط بسکه…

ادامه مطلب

طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش

طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش چکد رنگ از حیا چون قطره های می ز رخسارش به صحرایی که از خود رفتن ما خضر…

ادامه مطلب

شوخی ات چون شیوهٔ عاشقکشی بنیاد کرد

شوخی ات چون شیوهٔ عاشقکشی بنیاد کرد فتنه را چشم تو سرخیل صف بیداد کرد می کنم جا در دل سنگین به زور عاجزی بازوی…

ادامه مطلب

شد خیال رویش از بس آشنای چشم من

شد خیال رویش از بس آشنای چشم من صفحهٔ تصویر گشته پرده های چشم من حسن معنی بنگرم با دیدهٔ دل، زانکه هست چشم بیتابی…

ادامه مطلب

شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود

شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود بادهٔ لعلی به جامم از شکست رنگ بود بود خون آلوده دل در بیضه همچون غنچه…

ادامه مطلب

سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد

سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی که شور محشر…

ادامه مطلب

سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه

سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه داد داد از درد حرمان وز تغافل آه آه جسم زارم همچو نبض خسته آید…

ادامه مطلب

زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش

زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش شیرهٔ جان می چکد چون صاف لذت از لبش ناله از دل، آه گرم از سینه، اشک از…

ادامه مطلب

زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد

زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد چو مژگانش ز خود یارب دلش زاغیار برگردد در آوازم اثر کرده است از بس ضعف…

ادامه مطلب

ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را

ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را چو قمری آتش من ساخت خاکستر کبوتر را چو دریایی که باشد موجزن، از شوق کوی…

ادامه مطلب

ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم

ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را…

ادامه مطلب

رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند

رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود با شمیم گل هوای صبح…

ادامه مطلب

دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج

دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج از پیچ و تاب شد به دلم تیر آه کج کج کج بود خرام سیه مست باده را چشمت…

ادامه مطلب

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن…

ادامه مطلب

دل که در او سوز عشق راه ندارد

دل که در او سوز عشق راه ندارد روشنیی از چراغ آه ندارد خانه به دوش فنا به رنگ حباب است هر که عنان نفس…

ادامه مطلب

دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی

دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون که…

ادامه مطلب

دگر بوی کبابم از دل آواره می آید

دگر بوی کبابم از دل آواره می آید مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید چو گل کز باد نوروزی بریزد بر سر خاری…

ادامه مطلب

در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد

در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد مرغ هوشم با تذرو رنگ پر در پر پرد هر قدر باشد قوی با فرع محتاج است…

ادامه مطلب

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست روشن ز شمع بزم بود اهل دید را کاخر به…

ادامه مطلب

در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش

در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش خواهی که جا دهنده معراج عزتت با خلق گرم…

ادامه مطلب

خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید

خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید صاف نشاط از آن لب خندان فرو چکید آبی که خورده بود دل از دیدن تو دوش…

ادامه مطلب