غزلیات جویای تبریزی
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد به شوق آن گل رخسار از…
ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید
ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید آفتاب از صبحدم سر در ته چادر کشید می رود بیرون ز آغوشش تن از جوش…
لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است
لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است حسن مستور از بت بازار دلکش تر…
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را بازر به ترازو ننهد خاک وطن را بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند بنگر به گلستان…
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟…
کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است
کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است خال بر رخسارهٔ سبزان چراغ مرده است بسکه می پیچد به خود از تیره روزیهای من شام هجران…
کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم
کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم گل شفتالوی این باغ را نیلوفری دیدم بود در دیده ام افتادگی را رتبهٔ دیگر زمین…
فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟
فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟ کجا از عاشقان زار دست زور بردارد؟ ز چشم اشک ندامت بسکه دردآلود می ریزد ز سیلاب…
فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را
فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی…
غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد
غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد هنوز آن کینه جو کین مرا همچون فلک دارد عجب شوری ست آمیزد چو درد عشق با مستی…
عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش میپیچد
عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش میپیچد که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش میپیچد نپردازد به خود با آنکه از آشفتگی زلفش…
صورت حالش دگرگون شد ز گل رخسارهای
صورت حالش دگرگون شد ز گل رخسارهای کار دارد با دل مومینم آتشپارهای العطش گویان ز هر مژگان زبان بیرون فکند بسکه گردیده است چشمم…
شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد
شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد به سرو آه من این قمری آشیان دارد تنی چو شمع بود در حساب سوختگان که مهر داغ…
شد از نگاه که آشفته یار ما امروز
شد از نگاه که آشفته یار ما امروز گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز ز جوش درد تو همدوش ناله برخیزد به هر کجا که…
سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می…
سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود
سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود هیچ کم لاله ازین باغ به چیدن نشود پی به مقصد نبری تا نگریزی از خویش طی…
ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را
ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی می…
زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست
زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست به غیر از بیقراری خوشنما نیست تو شهبازی به کار خویش می باش ترحم از شکاری خوشنما نیست…
زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است
زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است نشست تا به رخت گرد خط همی نالم که…
ز سرو یار که در برکشیده ام امشب
ز سرو یار که در برکشیده ام امشب بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب به راه شوق تو مانند شمع در ره باد زچشم…
ز آهم حسن روی یار بیاندازه میگردد
ز آهم حسن روی یار بیاندازه میگردد صبا رخسارهٔ میگون گل را غازه میگردد پی جمعیت اوراق خوبی زلف مشکینش کتاب روی او را رشتهٔ…
رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم
رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم از اضطراب، عقدهٔ دل سخت تر شود ای وای چون کنم که طپیدن…
دیار غربتم آنجا بود که انجمن است
دیار غربتم آنجا بود که انجمن است به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم…
دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد
دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز به کشوری که در او آسمان…
دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید
دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید مست چندانکه ز خود ر فت به جایی نرسید چون پی قربانی من بر زند دامان ناز گل…
دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن
دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را که موج آغوش بگشاید…
دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست
دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست نقد فرصت مده از دست که بازاری هست چه غم از تابش خورشید قیامت باشد همچو…
در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا
در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا آئینه تجلی دیدار شد مرا از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم رنگ شکسته رخنهٔ…
در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین
در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین نقش پا در اضطراب افتاد چون دل بر زمین بسکه از آهم غبارآلود شد روی هوا…
دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد
دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل میچکد سرو رنگینجلوهام چون در خرام آید به ناز…
خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی
خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی دلی از غصهٔ چرخ ستمگر می کند خالی نکویان بیشتر دارند پاس عزت هم…
خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است
خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر در سر…
حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او
حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او خانهٔ تن راست از باد نفس…
چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید
چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی به…
چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است
چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید سیاه مستی چشمش گذاره…
چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش
چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه…
چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم
چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم همچو شبنم خویش را محو تماشا می کنیم ما قناعت پیشگان چون شمع شبهای فراق یک گل…
جمله عالم را هویدا کرد عشق
جمله عالم را هویدا کرد عشق آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق عقل را در شهربند غم گذاشت عیشها در کوه و صحرا کرد عشق…
تنها نه همین یارم گوش سبکی دارد
تنها نه همین یارم گوش سبکی دارد با گوش سبک چون گل روی تنکی دارد با شعلهٔ حسن او کز باده برافروزد خورشید برین چون…
تا نهاد آن آفتاب شعله خو پا در چمن
تا نهاد آن آفتاب شعله خو پا در چمن همچو بوی گل ز هم پاشید دلها در چمن تا کدامین لعل میگونش به رقص آورده…
تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام
تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام جام لبریز می احمر بود آیینه ام نقش بسته صورتت در خاطرم پیش از وجود خلوت…
پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است
پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است غنچه را چاک گریبان رخنهٔ دامن بس است اهل جوهر در لباس لاغری آسوده اند چون…
بیخطا از بس رساند زخم بر بالای زخم
بیخطا از بس رساند زخم بر بالای زخم تیر او انگشت زنهاری است در لبهای زخم شکوهای از دستبرد خنجر او کرده است مینهد مهر…
بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد
بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد دود دل مرغولهٔ زلف پریشانی مباد حد طبعم لباسی برنتابد شعله وار بر تنم جز جامهٔ چسپان عریانی…
بهر روزی دلم غمین نیست
بهر روزی دلم غمین نیست گو کمتر باش بیش ازین نیست کو پادشهی که در پی نام دستش ته سنگ از نگین نیست داد از…
به صد محنت دهان ما ز روزی بهرهور گردد
به صد محنت دهان ما ز روزی بهرهور گردد بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد روم فرسنگها از خود ز بس در بزم…
به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری
به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری ز درد جوهر فریاد بلبل دل دو…
بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او
بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است فتنه…
بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند
بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند ساقی امشب کوتهی در دادن…
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند کوه را بار غم از کمر می افکند گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا…