لعلت مرا به کام دل آب حیات ریخت

لعلت مرا به کام دل آب حیات ریخت گویی خدا ز شیرهٔ جان این نبات ریخت هنگامه ساز صد چو زلیخا و یوسف است ته…

ادامه مطلب

گل فیض از ریاض حسن زاهد چیدنی دارد

گل فیض از ریاض حسن زاهد چیدنی دارد چرا می پوشی از حق چشم، باطل دیدنی دارد که با چشم سخن گویت تواند بود همدستان…

ادامه مطلب

گرفتم همچو افلاطون شوی عاقل چه خواهی شد

گرفتم همچو افلاطون شوی عاقل چه خواهی شد نگردیدی چو مجنون گر ز خود غافل چه خواهی شد تو بیرون گرد بزم قدسی و گم…

ادامه مطلب

کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان

کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان بسکه از بیم تو دزدیم نفس در جیب دل می…

ادامه مطلب

کس به سعی از پای دل زنجیر نتواند گشود

کس به سعی از پای دل زنجیر نتواند گشود این گره را ناخن تقدیر نتواند گشود همچو سم گر پنجهٔ تدبیر نتواند گشود عقده ای…

ادامه مطلب

قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را

قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را ز خون چشم حسرت کرد تخمیر دل ما را ز خود وارستگان وادی شوقیم تا…

ادامه مطلب

فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست

فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست به شیشه خانهٔ رنگم هزار رنگ شکست نظر به حوصلهٔ من پیاله پیما باش به روی…

ادامه مطلب

غمم را واله شیرین و لیلا برنمی تابد

غمم را واله شیرین و لیلا برنمی تابد که سیل گریه ام را کوه و صحرا برنمی تابد گل چاکش به رنگ غنچه در جیب…

ادامه مطلب

عشاق همچو دل به بر شیر خفته اند

عشاق همچو دل به بر شیر خفته اند این قوم زیر سایهٔ شمشیر خفته اند از برق تیغبازی تقدیر بی خبر خامان به ناز بالش…

ادامه مطلب

طاقتم طاقست یاران! یار می خواهد دلم

طاقتم طاقست یاران! یار می خواهد دلم یار می خواهد دلم، بسیار می خواهد دلم ساقیا گرد سرت پیمانه را سرشار کن بیدماغم مستی سرشار…

ادامه مطلب

شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست

شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست لاله با این جوش آب و رنگ داغ حسن اوست سبزهٔ پشت لبش موج ایاغ حسن اوست…

ادامه مطلب

شد در آگاهی یکی صد زو دل دانا چو موج

شد در آگاهی یکی صد زو دل دانا چو موج محشر خورشید می گردد زند دریا چو موج نیست مانند صدف دل بستگی با گوهرم…

ادامه مطلب

شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم

شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم ز هر موجی قدح بال سمندر بود در دستم سر و سامان دلجمعی است بی سامانی…

ادامه مطلب

سرمهٔ گردون به چشمم گرد راهی بیش نیست

سرمهٔ گردون به چشمم گرد راهی بیش نیست پیش ما آتش نژادان، شعله، آهی بیش نیست نیست بیرون پای دل از حلقهٔ فرمان زلف با…

ادامه مطلب

ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن

ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن جز زمین را بهره ای نبود ز ابر…

ادامه مطلب

زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد

زلف مشکین تو سرمایهٔ سودا باشد شور مجنون ز همین سلسله برپا باشد کی چو مجنون شود از دشت نوردی رسوا هر کرا پردهٔ دل…

ادامه مطلب

زان لب که نوشداروی جانهای خسته است

زان لب که نوشداروی جانهای خسته است یک بوسه مومیایی این دلشکسته است تا جلوه ای ز صحن چمن رخت بسته است چشمی است داغ…

ادامه مطلب

ز شوق آنکه به گوشت رسیده آوازم

ز شوق آنکه به گوشت رسیده آوازم به بال ناله بود چون سپند پروازم مرا کباب دل از روی گرم می سوزد اسیر خوی توام…

ادامه مطلب

ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند

ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند ز بس شوخی ستادن در رهش رفتار را ماند نهال جرأتم را نیست باری با جگر…

ادامه مطلب

رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است

رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است شعلهٔ آواز پرسوزش کبابم کرده است ‏ عشق را نازم که بهر سکهٔ داغ جنون…

ادامه مطلب

دیده بر روی خیال تو شبی واکردیم

دیده بر روی خیال تو شبی واکردیم چشم پوشیده جمال تو تماشا کردیم الفت عالمیان بسکه نفاق آمیز است خویش را گرد رم وحشت عنقا…

ادامه مطلب

دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد

دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد تا ایمن آن جمال ز رنج گزند شد دست هوس ز گیسوی مشکین او مدار بر بام آفتاب…

ادامه مطلب

دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را

دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را ره مده در بزم رندان زاهد سالوس را در حقیقت این خود آرایان گرفتار خودند حسن خط و…

ادامه مطلب

دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کرده‌ای دارم

دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کرده‌ای دارم سری؛ با کافری راه خدا گم کرده‌ای دارم به خوب و زشت چون آینه نبود راحت و…

ادامه مطلب

دشت را از جلوه اش رشک گلستان دیده ام

دشت را از جلوه اش رشک گلستان دیده ام گل به دامان هوا از گرد جولان دیده ام داشت امشب یاد گرمیهایش دل را در…

ادامه مطلب

در غم شاه شهیدان زار می باید گریست

در غم شاه شهیدان زار می باید گریست روز و شب با دیدهٔ خونبار می باید گریست می کند اغیار منع گریه در یاد حسین…

ادامه مطلب

در دل، آنانکه غم یار نهان می دارند

در دل، آنانکه غم یار نهان می دارند شعله ای را بخس و خار نهان می دارند عزلت آنانکه گزیدند پی شهره شدن راز در…

ادامه مطلب

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند فریاد که روز سیهم در بدر افکند بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را بیرنگی او…

ادامه مطلب

خون دل تا شراب احمر ماست

خون دل تا شراب احمر ماست گردش رنگ دور ساغر ماست خاک گردید بر شدن بفلک شیوهٔ عجز زورآور ماست بطپیدن زخویشتن رفتم دل پراضطراب…

ادامه مطلب

خط پشت لب میگون تو عنوان گل است

خط پشت لب میگون تو عنوان گل است دهنت نقطهٔ بسم الله دیوان گل است شده از یاد تو هر قطرهٔ خونم چمنی موج خون…

ادامه مطلب

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم بسکه از غربت دلم…

ادامه مطلب

چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید

چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید در فکر خموشی پر پرواز خیال است اندیشه ام…

ادامه مطلب

چو دست جرأتش طرح شکار شیر می‌ریزد

چو دست جرأتش طرح شکار شیر می‌ریزد گداز اشک خون ز دیدهٔ نخچیر می‌ریزد چنان گرد کدورت دور ازو در سینه جا دارد که آهم…

ادامه مطلب

چه جورها که غمت با دل تباه نکرد

چه جورها که غمت با دل تباه نکرد فغان من اثری در دل تو آه نکرد جویای تبریزی

ادامه مطلب

چشم دل بگشا که جوش حسن اوست

چشم دل بگشا که جوش حسن اوست برگ برگ انجمن آیینه دار حسن اوست یک بغل چاک گریبان را کند گردآوری با دل هر غنچهٔ…

ادامه مطلب

جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!‏

جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!‏ ز می خمخانه ها را رشک کهسار بدخشان کن!‏ ز قید بوریا هم درد اگر داری…

ادامه مطلب

تو و بدمستی و رندی و میْ‌آشامی‌ها

تو و بدمستی و رندی و میْ‌آشامی‌ها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامی‌ها صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان…

ادامه مطلب

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش پر در پر عنقا بپریدم ز بپریدم ز بر خویش تا بام قفس قوت پرواز ندارم شرمنده ام…

ادامه مطلب

تا سر ما کشتگان آن تندخو بر کف گرفت

تا سر ما کشتگان آن تندخو بر کف گرفت شد چنان سرخوش که پنداری کدو بر کف گرفت آب گردد بس که از شرم صفای…

ادامه مطلب

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود آشفته خاطریم به سامان نمی شود ارباب جستجوی به راهش سپرده اند آن پای را که رزق…

ادامه مطلب

بی‌رخت گل در چمن آشفتگی‌ها می‌کند

بی‌رخت گل در چمن آشفتگی‌ها می‌کند غنچه با بوی تو در یک پیرهن جا می‌کند پیش پیش رنگ رخسار خود از خود می‌رویم در چنین…

ادامه مطلب

بی تو دل را سیر گلشن باعث آرام نیست

بی تو دل را سیر گلشن باعث آرام نیست لاله و گل را شراب عیش ما در جام نیست بسکه در هر حالتی طبعت به…

ادامه مطلب

بوسی ز کنج لعل لبش انتخاب کن

بوسی ز کنج لعل لبش انتخاب کن خود را به آن نگار مصاحب شراب کن بسیار بسته است ز حسن صفا به خویش آیینه را…

ادامه مطلب

به قصد کشتنم افراخت قد خورشید سیمایی

به قصد کشتنم افراخت قد خورشید سیمایی قیامت راست شد برخاست از جا سرو بالایی وفا بیگانه ای بی رحم بی بیباکی دل آزاری مروت…

ادامه مطلب

به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد

به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد نواله ایست که در کام اژدها گردد بسان گرد یتیمی به جبههٔ گوهر کدورت ار گذرد…

ادامه مطلب

به ابرو الفتی پیوسته آن مژگان خم دارد

به ابرو الفتی پیوسته آن مژگان خم دارد غلط کردم نگاهش دست بر تیغ ستم دارد اشارت سنج بزم حیرتم از بی زبانیها هر انگشتم…

ادامه مطلب

بسکه از آهم هوا امشب کدورتناک بود

بسکه از آهم هوا امشب کدورتناک بود شاخ و برگ نخل همچون ریشه ای در خاک بود محفلم را از صفا امشب منور داشت می…

ادامه مطلب

برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا

برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا دل شکستن داده پهلو تند فریاد مرا چون شرر هر ذرهٔ او بال بیتابی زند کوه قاف…

ادامه مطلب

با لب خشک آنکه در عشق تو دامن تر کند

با لب خشک آنکه در عشق تو دامن تر کند می رسد گر ناز بر سلطان بحر و بر کند می تواند غوطه زد در…

ادامه مطلب

با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت

با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت حلقه از چشم بتان زلف گرهگیر تو داشت بعد مردن هم نشد کم آتش دل گرچه ریخت بر…

ادامه مطلب