غزلیات جویای تبریزی
زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را
زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را ز هم گسیخته تار نفس کواکب را همین که بیم فتادن نباشد اقبال است به چشم کم منگر پستی…
ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس
ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس بود سمندر دل صید شاهباز نفس کسی که زنده به درد طلب بود، داند که نیست آب…
ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن
ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو…
رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمیباشد
رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمیباشد ز خود تا آگهی میباشد آگاهی نمیباشد در آن وادی که نبود رهروان را رو سوی مقصد اگر…
رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد
رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد دل اهل ریا از ترک دنیا تیره می…
دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است
دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است رفتی و گل از هجر تو افسرده…
دل مرا در پیری از قهر الهی میتپد
دل مرا در پیری از قهر الهی میتپد تا قدم قلاب شد تن همچو ماهی میتپد عشق زور آورد و تن خواهی نخواهی میتپد دل…
دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم
دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست سر در غم تو بسکه به…
دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ
دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ فلک را هست در بالا…
در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد
در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد آفتابی را چو ماه نو در آغوش آورد جیب صبح از رشک بر باد دریدن می…
در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین
در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین در هوای عل میگونش شراب رنگ گل ترسم از…
در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش
در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش غافل زحالم ای ز خدا بیخبر مباش ترسم به جادهٔ رگ سنگ افتدت گذار مانند نیشتر همه جا…
خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند
خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند می کند دانسته یادم تا فراموشم کند حسن سرشار ترا نازم شکوهش کم مباد با وجود صد…
خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم
خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم ترنج جلد کتابست داغها به تنم همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت حباب وار…
حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است
حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است فرصت امروز صرف کار فردا کردن است بهر شهرت گوشه گیریهای ارباب ریا خویش را چون بوی گل…
چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا
چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا مشهدم جولانگه او گر شود در زیر…
چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی
چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی به دامان نگاه آویزی و صاحب نظر باشی ره از خویش رفتن راست تا…
چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست
چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست که صبح نیز در این روزگار صادق نیست دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل…
چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد
چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست…
چرخ خاکستری از آتش سودای من است
چرخ خاکستری از آتش سودای من است وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد چاک دل غنچه صفت زیب…
تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن
تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن در آتش ریشه اش مانند…
ترا کاری بجز جور و جفا نیست
ترا کاری بجز جور و جفا نیست مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست مکرر سیر باغ حسن کردیم گلشن را رنگ و بویی…
تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند
تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند از برگ نخل را شده دست دعا بلند ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از…
تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است
تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است…
پای بر آسودگان خواب راحت می زند
پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش بچشم کم مبین سیمای دردآلود عاشق را که باشد آتشی پنهان ته…
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی…
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد به نیسان بهاری لاف هم…
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش…
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده…
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر…
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما…
آیینه با وقار تو سیماب می شود
آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در…
ای خضر هر که مست شراب جنون بود
ای خضر هر که مست شراب جنون بود حاشا که در متابعت رهنمون بود دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند سوهان استخوان تنم…
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست از نفس مشت غبار جسم را برباد بست می تواند نالهٔ دل را به گوش او…
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده…
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم از…
اسم باید که موافق بمسمی باشد
اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد جویای تبریزی
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق…
از روی نو خط تو دل زار من شکفت
از روی نو خط تو دل زار من شکفت چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت برداشت زلف را زبناگوش او نسیم در باغ…
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد به حسرت لخت دل از جیب…
هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست
هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست این ثمر را بسکه خام است استخوان معلوم نیست از دلایل راه حق چون رشتهٔ گوهر…
هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش
هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش افتاده است رسم فغان همنشین خموش نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان چون سگ که…
هر کس ز تو چشم کام دارد
هر کس ز تو چشم کام دارد بیچاره خیال خام دارد دور از تو کسی که باده نوش است افشردهٔ دل به جام دارد امروز…
نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام
نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام رخنه اندازد جرسآسا به دامان نالهام همره من گر شوی در گلستان جوش گل است غنچه را از بس…
نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت
نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت از هوای گلستان صاف طراوت می…
نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را
نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می…
ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست
ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست گر بود حسنی نهان در پردهٔ آوازهاست پنبهٔ غفلت اگر برداری از گوش دلت هر گیاهی کز…
می رباید خط روی لاله گونم بیشتر
می رباید خط روی لاله گونم بیشتر در بهاران می شود سوز جنونم بیشتر لحظه ای بنشین نمی خواهم شود آتش بلند می شود از…