غزلیات جویای تبریزی
ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته
ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته چو آب جو که در گلها دود آهسته آهسته ز بس افشرده پا سنگینی غم بر…
رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند
رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند گرچه مجنون رفت از دنیا ولی هر گرد باد…
رازها را لب خاموش نگهبان باشد
رازها را لب خاموش نگهبان باشد غنچه را پرده در دل لب خندان باشد رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او هر قدر نقش…
دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید
دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید زکنج لب به رنگ نافه از آهو فرو…
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر…
دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش
دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش نقد جان بیعانهٔ یک بوسه زان لعل…
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد بر بام و…
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست انگشت موج عقده گشای حباب هاست خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز از پردهٔ خیال برویت…
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب از هر گل این باغ شمیم جگر آید…
در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد
در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد ز فوت وقت هر آن دل که ماتمی دارد ببند چشم و دهن را از دیدن و…
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش جویای تبریزی
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر…
حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم
حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم ز بس آهی نهان گردیده در هر قطره اشکم گرفت از بس دلم از سردمهریهای او امشب…
چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان
چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم که همچو شمع نشسته…
چو بیند آن عذار لاله گون شمع
چو بیند آن عذار لاله گون شمع بریزد جای اشک از دیده خون شمع به رویت هر که چشمی کرده روشن رود از خود ز…
چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟
چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟ خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟ خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست…
چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود
چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود همچو نرگس بی نصیب از فیض بینایی بود ای حکیم از جام یکرنگی به بزم ما بنوش مجلس…
جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند
جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند دل افسردهٔ ما از شراب ناب میبیند ز بس در گرم سیر آرزو لب تشنهٔ وصل است دلم…
تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت
تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت تا پیه چشم بود چراغ نگاه سوخت دودش بهار عنبر دریای رحمت است هر دل که…
تپیدنها در دل میزند دلدار میآید
تپیدنها در دل میزند دلدار میآید ز خود رفتم سر راهی بگیرم یار میآید خرامت باز آیین بدن گلشن گشته است امشب که بوی یوسف…
تا ز یاد او دل غم پیشه رنگین می کنم
تا ز یاد او دل غم پیشه رنگین می کنم از شراب ارغوانی شیشه رنگین می کنم بسکه در سیر چمن خون گریم از یاد…
پیش رخت مراست دل داغ داغ بند
پیش رخت مراست دل داغ داغ بند پروانه را بس است فروغ چراغ بند از یاری نسیم سحر عطسه ریز شد تا صبح بود غنچهٔ…
بیا که موسم جوش بهار ییلاق است
بیا که موسم جوش بهار ییلاق است پیاله گیر که گل در کنار ییلاق است چرا نهان بود از دیده ها به پردهٔ غیب اگر…
بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد
بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد دود دل مرغولهٔ زلف پریشانی مباد حد طبعم لباسی برنتابد شعله وار بر تنم جز جامهٔ چسپان عریانی…
بهر روزی دلم غمین نیست
بهر روزی دلم غمین نیست گو کمتر باش بیش ازین نیست کو پادشهی که در پی نام دستش ته سنگ از نگین نیست داد از…
به صد محنت دهان ما ز روزی بهرهور گردد
به صد محنت دهان ما ز روزی بهرهور گردد بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد روم فرسنگها از خود ز بس در بزم…
به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری
به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری ز درد جوهر فریاد بلبل دل دو…
بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او
بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است فتنه…
بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند
بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند ساقی امشب کوتهی در دادن…
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند کوه را بار غم از کمر می افکند گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا…
با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند
با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند گویی به لوح حافظه مضمون جسته ماند طومار شکوه های دل من به دست چرخ نگشوده همچو غنچهٔ…
ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو
ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم به سوی تو چشمی سیاه کرده همانا به روی تو هر حلقه ای…
آه اگر از پیش چشم آن سرو قامت بگذرد
آه اگر از پیش چشم آن سرو قامت بگذرد چون ز پیشم بگذرد بر من قیامت بگذرد چون نیاید از زبان هرگز ادای حق شکر…
آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند
آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست آنرا…
الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را
الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را برد بیطاقتی از عالم هستی برون…
آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود
آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود قطره دریا می شود چون واصل دریا شود قفل بر مخزن نشان مایه داریهای اوست راز عشق…
از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود
از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود غنچه سانم دل درون بیضه خون آلوده بود جویای تبریزی
از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک
از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک ای مغبچهٔ مگشا سر خم محتسب آمد این چشمه مباد…
از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!
از پای فکنده است مرا محنت و غم، های! برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های! سرگرمی ام از آتش سوزان ته پاست های…
آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است
آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن پیراهن تحمل…
یار مست است امشب و من کامرانم از لبش
یار مست است امشب و من کامرانم از لبش میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا…
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه…
هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود
هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود قطره، عمان می شود چون واصل عمان شود همچو آن بلبل که بر روی گل مستی کند…
هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد
هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد گردیست که از گرمی رفتار تو خیزد صد یوسف خوبی است متاع سر دستش بویی که ز…
نونهال من چو دید آیینه را
نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه…
نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد
نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد زخاکم آن قدر بود بهار…
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی…
میان او که در اندیشه در نمی آید
میان او که در اندیشه در نمی آید عجب نباشد اگر در نظر نمی آید چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند کسی به…
موسم جوش گل و نسترن است
موسم جوش گل و نسترن است لاله تریاکی سیر چمن است شوخ چشم است ز بس نرگس باغ غنچه در پردهٔ صد پیرهن است سوسن…
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد به شوق آن گل رخسار از…