غزلیات جویای تبریزی
دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید
دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید زکنج لب به رنگ نافه از آهو فرو…
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر…
دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش
دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش نقد جان بیعانهٔ یک بوسه زان لعل…
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد بر بام و…
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست انگشت موج عقده گشای حباب هاست خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز از پردهٔ خیال برویت…
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب از هر گل این باغ شمیم جگر آید…
در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد
در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد ز فوت وقت هر آن دل که ماتمی دارد ببند چشم و دهن را از دیدن و…
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش جویای تبریزی
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر…
حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم
حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم ز بس آهی نهان گردیده در هر قطره اشکم گرفت از بس دلم از سردمهریهای او امشب…
چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان
چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم که همچو شمع نشسته…
چو بیند آن عذار لاله گون شمع
چو بیند آن عذار لاله گون شمع بریزد جای اشک از دیده خون شمع به رویت هر که چشمی کرده روشن رود از خود ز…
چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟
چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟ خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟ خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست…
چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود
چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود همچو نرگس بی نصیب از فیض بینایی بود ای حکیم از جام یکرنگی به بزم ما بنوش مجلس…
جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند
جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند دل افسردهٔ ما از شراب ناب میبیند ز بس در گرم سیر آرزو لب تشنهٔ وصل است دلم…
تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت
تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت تا پیه چشم بود چراغ نگاه سوخت دودش بهار عنبر دریای رحمت است هر دل که…
تپیدنها در دل میزند دلدار میآید
تپیدنها در دل میزند دلدار میآید ز خود رفتم سر راهی بگیرم یار میآید خرامت باز آیین بدن گلشن گشته است امشب که بوی یوسف…
تا ز یاد او دل غم پیشه رنگین می کنم
تا ز یاد او دل غم پیشه رنگین می کنم از شراب ارغوانی شیشه رنگین می کنم بسکه در سیر چمن خون گریم از یاد…
پیش رخت مراست دل داغ داغ بند
پیش رخت مراست دل داغ داغ بند پروانه را بس است فروغ چراغ بند از یاری نسیم سحر عطسه ریز شد تا صبح بود غنچهٔ…
بیا که موسم جوش بهار ییلاق است
بیا که موسم جوش بهار ییلاق است پیاله گیر که گل در کنار ییلاق است چرا نهان بود از دیده ها به پردهٔ غیب اگر…
بی درد بر کنار مریز آب دیده را
بی درد بر کنار مریز آب دیده را در کار دل کن آن می صاف چکیده را از فیض عشق همت والای ما بدوش بگرفته…
بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود
بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری پاس تن مانند…
به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است
به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است فتد ز چشم تو بر حلقه…
به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان
به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان بود سرگشتهٔ گرداب خود چون گوهر غلتان ز بس از ترک خواهش آبرو…
بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم
بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم خندید، گشت زخمی شمشیر اگر دلم دارد سر شکار و چه سازم برون جهد از صیدگاه ناشده نخجیر…
بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را
بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را پاک طینت قانع است از صاف لذتها…
بدکاره رحمت از چه سبب چشمداشت داشت
بدکاره رحمت از چه سبب چشمداشت داشت دهقان امید حاصل هر چیز کاشت داشت گفتم مگر زباده چو گل بشکفانمش می خورد و سرگرانی نازی…
با زخم ما مباد کسی مرهمی کند
با زخم ما مباد کسی مرهمی کند ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست خون جگر به زخم…
ای من خراب طورک رندانه تان شوم
ای من خراب طورک رندانه تان شوم من خاک راه جلوهٔ مستانه تان شوم ای ماه طلعتان مگر آیینه دیده اید من واله نگاه اسیرانه…
آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل دیده ام…
آنچه از بوسی بر آن لبهای شیرین میرود
آنچه از بوسی بر آن لبهای شیرین میرود کافرم هرگز به گلشن گر ز گلچین میرود بر دل بلبل ز بس بنشسته زین گلشن غبار…
اگر غبار ره یار می توانی شد
اگر غبار ره یار می توانی شد چو صبح مطلع انوار می توانی شد به رنگ مردمک از ترک خویشتن بینی چراغ خلوت دیدار می…
اصلا بمی شکایتی از غم نکرده ایم
اصلا بمی شکایتی از غم نکرده ایم هرگز ز زخم شکوه به مرهم نکرده ایم ما در مصاف همدم شمشیر جرأتیم بازوی عجز پیش کسی…
از نور بندگیست فروغ جبین دل
از نور بندگیست فروغ جبین دل جز «عبده» چه نقش سزد بر نگین دل گام مراد یافته از حاصل دو کون پاشید آنکه تخم وفا…
از شعاع روی او آفتاب درتاب است
از شعاع روی او آفتاب درتاب است پیش مهر رخسارش ماه کرم شب تاب است کی به دولت دنیا می رسد زخامی ها تاب گوهری…
از ترک آرزو بفزاید کمال ما
از ترک آرزو بفزاید کمال ما چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما عاشق فریب نیست بت خردسال ما چون بار دل کشد صنم نونهال…
آتش به جان فکنده رخت آفتاب را
آتش به جان فکنده رخت آفتاب را زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را امروز چیزی از نسپاری به خویشتن روز جزاکس از…
یار مست است امشب و من کامرانم از لبش
یار مست است امشب و من کامرانم از لبش میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا…
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه…
هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود
هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود قطره، عمان می شود چون واصل عمان شود همچو آن بلبل که بر روی گل مستی کند…
هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد
هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد گردیست که از گرمی رفتار تو خیزد صد یوسف خوبی است متاع سر دستش بویی که ز…
نونهال من چو دید آیینه را
نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه…
نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد
نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد زخاکم آن قدر بود بهار…
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی…
میان او که در اندیشه در نمی آید
میان او که در اندیشه در نمی آید عجب نباشد اگر در نظر نمی آید چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند کسی به…
موسم جوش گل و نسترن است
موسم جوش گل و نسترن است لاله تریاکی سیر چمن است شوخ چشم است ز بس نرگس باغ غنچه در پردهٔ صد پیرهن است سوسن…
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد به شوق آن گل رخسار از…
ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید
ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید آفتاب از صبحدم سر در ته چادر کشید می رود بیرون ز آغوشش تن از جوش…
لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است
لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است حسن مستور از بت بازار دلکش تر…
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را بازر به ترازو ننهد خاک وطن را بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند بنگر به گلستان…