سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد

سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد ز هر نقش قدم رنگ گل مهتاب می ریزد دل هر کس که بگدازد ز سوز…

ادامه مطلب

سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد

سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد خالی از صاف خیالت این کدو هرگز مباد آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست…

ادامه مطلب

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی…

ادامه مطلب

زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را

زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری نهان…

ادامه مطلب

ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری

ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما ز شوقش…

ادامه مطلب

ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش

ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش وگرنه قطرهٔ آبی است از شرم بناگوشش گشود آخر به زور شوخی آن قفل معما را سخن…

ادامه مطلب

روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود

روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود شوخ من چون گل بیک پیمانه رنگین می شود روز عاشق تیره زآن گیسوی پرچین می شود…

ادامه مطلب

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک نخل آهی…

ادامه مطلب

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم خورد مژگان به هم چون موج از بی‌تابی اشکم به بال موج از سرچشمهٔ چشمم کند پرواز…

ادامه مطلب

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم…

ادامه مطلب

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح ‏ گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح دولت وصل از گریبان تو سر…

ادامه مطلب

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود می آید از طپیدنش آواز پای او در موج اضطراب…

ادامه مطلب

در مشربی که مسلک و منزل برابر است

در مشربی که مسلک و منزل برابر است موج عنان گسسته به ساحل برابر است دل برد طفلی از من و داغم که پیش او…

ادامه مطلب

در راه شوق جانان عزم سفر مبارک

در راه شوق جانان عزم سفر مبارک بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک امروز صید مطلب بست آرزو به فتراک تیر دعای…

ادامه مطلب

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب خوابانده ام به سرمه چو سوسن…

ادامه مطلب

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما دور از گل رخسار تو مانند شکوفه از پنبهٔ…

ادامه مطلب

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون…

ادامه مطلب

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار…

ادامه مطلب

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد…

ادامه مطلب

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست تو هم…

ادامه مطلب

چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید

چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید که بوی خونم از هر لالهٔ این بوستان آید فشار غم خورم شبها ز بس در…

ادامه مطلب

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن…

ادامه مطلب

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز بی تو از حد بگذرد در ضعف حال…

ادامه مطلب

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست خمیرمایهٔ صبح بهار غبغب تست به شمع بزم از آن تا به کشتنم همراه که شوخ چشم…

ادامه مطلب

ترک دنیا باعث نیکویی حال تو شد

ترک دنیا باعث نیکویی حال تو شد همچو موج افشاندن دستی پر و بال تو شد ریخت گرد خط به گرد عارضت زان کز حیا…

ادامه مطلب

تا که تو بر خویشتن سوار نباشی

تا که تو بر خویشتن سوار نباشی غازی میدان کارزار نباشی از تو توان داشت چشم مهر و مروت گر تو ز ابنای روزگار نباشی…

ادامه مطلب

تا تو رفتی کار صبرم با جنون افتاده است

تا تو رفتی کار صبرم با جنون افتاده است داغ دل چون لاله در گرداب خون افتاده است جویای تبریزی

ادامه مطلب

پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما

پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود دم عیساست دم تیغ جفا…

ادامه مطلب

بی سرو قدت خاک نشینند چمن‌ها

بی سرو قدت خاک نشینند چمن‌ها شد پنبهٔ داغ جگر لاله سمن‌ها کارم به حریف دو زبان کاش فتادی چون غنچه سراپای زبانند دهن‌ها بارید…

ادامه مطلب

بی او ز خون ناب دماغی چو تر کنیم

بی او ز خون ناب دماغی چو تر کنیم دل را کباب اخگر لخت کنیم چین الم به ابروی موج هوا فتد طومار شکوه ات…

ادامه مطلب

به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش

به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش که نظاره از بس نازکی مژگان بهم سودن کم از دندان…

ادامه مطلب

به زر نگین صفت از بس دل تو بند شده

به زر نگین صفت از بس دل تو بند شده چو سکه نام تو از روی زر بلند شده در این محیط که موجش کمند…

ادامه مطلب

به تماشای تو بشفت بهار نگهم

به تماشای تو بشفت بهار نگهم ریخت گل روی تو در جیب و کنار نگهم بی تو از دیدهٔ تر تا سر مژگان نرسد بسکه…

ادامه مطلب

بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه

بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه با نوای مطرب و شیون هم آهنگ است کوه پای جرات بر زمین افشرده…

ادامه مطلب

برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه

برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه روز وصلت مردم چشمم بسان عنکبوت می دود از شوق…

ادامه مطلب

باشد ارباب رعونت را ز بی مغزی غرور

باشد ارباب رعونت را ز بی مغزی غرور شد تهی گشتن رگ کردن به تسبیح بلور عاشق از پهلوی بخت تیره رسواتر شود آتش کم،…

ادامه مطلب

با چمن دوش به شوخی چه اداها می‌کرد

با چمن دوش به شوخی چه اداها می‌کرد غنچه را باد سحر بند قبا وامی‌کرد شوخی دختر رز دیدهٔ معنی‌بینم در پس پردهٔ رنگ تو…

ادامه مطلب

ای خودآرا ترسم از پهلوی دلآزاریت

ای خودآرا ترسم از پهلوی دلآزاریت دود برخیزد چو شمع از طرهٔ زرتاریت همچو آن چشمی که مژگان باز در دیدن کند برتنم بگسیخت تار…

ادامه مطلب

آنکه زلفش به دلم دست تطاول پیچد

آنکه زلفش به دلم دست تطاول پیچد دود در خلوتش از نکهت سنبل پیچد پلکها چون بگذارد بهم از مستی خواب سرمه از نرگس او…

ادامه مطلب

آن دم که باده کلفتم از سینه می برد

آن دم که باده کلفتم از سینه می برد خورشید رشک بر دل بی کینه می برد در هر بنا که عرض صفا می دهد…

ادامه مطلب

اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد

اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد بلند و پست دنیا رمزی از زیر و زبر باشد مرا در شیشهٔ دل بادهٔ…

ادامه مطلب

آشنا با عشق اگر شد عقدهٔ دل وا شود

آشنا با عشق اگر شد عقدهٔ دل وا شود قطرهٔ دریا می شود چون واصل دریا شود جویای تبریزی

ادامه مطلب

از فیض عشق دید بسی فتح باب دل

از فیض عشق دید بسی فتح باب دل دریای رحمت است چو گردید آب دل پیکان دل شکار کمان ابروی مرا زنجیر ساز آمده از…

ادامه مطلب

از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست

از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست رنگ پریده ام چو ز شرم رخت گداخت شبنم…

ادامه مطلب

از بصیرت جوش اشکش بسکه فارغبال کرد

از بصیرت جوش اشکش بسکه فارغبال کرد آفتاب از پردهٔ چشمم توان غربال کرد می کند با هستی حیرت نصیب بزم عشق دوری او آنچه…

ادامه مطلب