غزلیات جویای تبریزی
سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست
سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست دور فلک از حلقه بگوشان خط اوست در شیشه پری کرد نهان جوش صفایش رخ آینهٔ جلوهٔ پنهان خط…
زین بیش جور با دل خونین ما مکن
زین بیش جور با دل خونین ما مکن با ما جفا مکن، مکن ای بیوفا مکن سهل است جور، ترک محبت ز ما مکن خون…
زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم
زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم گل بهشت قناعت بود سرافرازی چو کوه، پای به دامن کشیده ای…
ز لعل او دلی شوریده دارم
ز لعل او دلی شوریده دارم کبابی در نمک خوابیده دارم ز شوق سجدهٔ کویت چو غنچه به روی هم جبین ها چیده دارم قبول…
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون همان بود که بتی آری از حرم بیرون ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد بلی سفال…
ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی
ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا…
رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق
رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق آه از غم، وای از هجران و فریاد از فراق ای مغنی نالهٔ نی مغز…
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا…
دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد
دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد چو رنگ از رخ پرد محتاج بال و پر نمیباشد غزالان سر به صحرا دادهٔ رشکند در…
دل صاف من از وضع جهان کلفت نمیگیرد
دل صاف من از وضع جهان کلفت نمیگیرد بلی آیینه زنگ از زشتی صورت نمیگیرد توانایی صبرم کاش میبودی ازین داغم که دست ناتوانی دامن…
دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد
دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها که در خود هر…
درویشیم به حشمت دارا برابر است
درویشیم به حشمت دارا برابر است فقرم به پادشاهی دنیا برابر ا ست آنجا که عشق شور به بحر دل افکند یک قطرهٔ سرشک به…
در سینه آنچه این دل مایوس می کند
در سینه آنچه این دل مایوس می کند کی در فرنگ نالهٔ ناقوس می کند آنجا که سرو قد تو آراست بزم رقص رنگ پریده…
در توبه کوش، توبه حصار سلامت است
در توبه کوش، توبه حصار سلامت است سیلاب خرمن گنه اشک ندامت است از شب توان گرفت مکافات روز را روزی که نیست شب ز…
دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست
دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست چشم تری که محو تماشای بیخودیست در محشر شهادتیان نگاه او دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست بی رنگ…
خود را چو زخود جدا بیابی
خود را چو زخود جدا بیابی شاید که نشان ما بیابی می ریختی و سبو شکستی ای محتسب از خدا بیابی بینی چون قد جامه…
خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام
خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد…
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد یوسف ما را محبت…
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد به درد نکته سراباش! آه از سختی که نارسیده…
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد مرا جان در بدن همچون نفس میرفت و میآمد ز شوق دیدن لعلش سحرگه غنچهٔ گل…
چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد
چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد مراد مرد ترقی است در مراتب عشق اگر نه به…
چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت
چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت دل خون شده بی گفت و شنود از حرکاتت عمر ابدی در گروه کشتن نفس است این…
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند خویش را چون خال رخسار تو بر آتش زند صد دلار بیتاب در خوناب حسرت…
تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط
تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط عالم بهم برآمده از بیحساب خط در چشم دید سرخی آن لعل نکته سنج شنجرف سر سخن بود…
تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی
تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی هست همچون غنچه ام با خویشتن دلبستگی سر نزد یک غنچه هم از نونهال من هنوز…
تا چند رود دل پی کاری که ندارد
تا چند رود دل پی کاری که ندارد تا کی بود آوارهٔ یاری که ندارد لعل لب او سوخت چسان خرمن جان را چون آتش…
پرند بوی گل پیراهن او
پرند بوی گل پیراهن او هوای صبح گرد دامن او گلی دارم که از جوش نزاکت کم از چیدن نباشد دیدن او به بوی گل…
بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده ایست
بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده ایست غنچه در آغوش شبنم گرببستان خفته است ایمن از دام خط شبرنگ او جویا مباش در پرند…
بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود
بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود دل مرا در تشت آتش همچو داغ لاله بود دوش بر دوش اثر تا خلوت دلها…
به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم
به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم مدار چشم نکویی و جود ازین مردم زیان…
به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد
به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد به تمکین کوه را چون کوچک ابدالان کمر بندد دل از ترک علایق کامیاب…
به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم
به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمیدانم چه لاف همسری با قامت او میزنی ای سرو به…
بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت
بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت چون لحد تنگست بر دل دستگاه از شش جهت همچو بوی غنچه از یاد تو هر…
بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا
بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است آمد…
باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است
باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است خوش بود رویت زخط و ز زلف پرخم خوشتر است چون توان دید از…
با بال شوق در چمن قدس طایر است
با بال شوق در چمن قدس طایر است دل گر به راه بی خبریها مسافر است دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم در…
ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها
ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون افلاک را به لجه…
آه از لب چون شکر خوبان سمرقند
آه از لب چون شکر خوبان سمرقند کش نیشکر قامتشان راست ثمرقند از لطف مزاجی که تو داری، نپسندی از شیرهٔ جان ریخته باشند اگر…
آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند
آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند چون ماه چارده سر از افسر کشیده اند چون بوی غنچه درد ترا لخت لخت دل از…
اگر چشمی به زیر افکنده باشی
اگر چشمی به زیر افکنده باشی چو خورشید برین تابنده باشی کم از مهر سلیمانی نباشد اگر دل را ز دنیا کنده باشی به کیش…
اشک ما موج شراب دل بود
اشک ما موج شراب دل بود آه ما دود کباب دل بود خالهای عارض او جا به جا نقطه های انتخاب دل بود سرمه و…
از گفتگو اشاره به دل آشناتر است
از گفتگو اشاره به دل آشناتر است ابروی او ز چشم سیه خوش اداتر است از شخص سایه می گذرد ابتدای روز زلفش ز قد…
از زمین و آسمان هرگز دلم آبی نخورد
از زمین و آسمان هرگز دلم آبی نخورد تر نمی گردد دماغ خواهشم زین صاف و درد پاس خود کی می تواند اهل نخوت داشتن…
از باغ رفت و گل خون دایم به جام دارد
از باغ رفت و گل خون دایم به جام دارد هر غنچهٔ پارهٔ دل بی او به کام دارد از عکس روی پنهان در گرد…
آب از گداز دل نخورد سرو آه اگر
آب از گداز دل نخورد سرو آه اگر چون داغ لاله قد نکشد از بر جگر شفتالویی به جان ز لب یار می خریم بیجا…