غزلیات جویای تبریزی
سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی
سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را…
ساقی بیار باده و عیشم به کام کن
ساقی بیار باده و عیشم به کام کن زین بیش خون مکن به دلم می به جام کن در خون آرزوی تو عمری است می…
زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را
زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را مکدر خاطرم سا قی، از آن می ریز در کامم که…
ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است
ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است ز مرد کار مجو جز ملایمت در خشم که…
ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری
ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری فتاد آخر ترا هم حلقهای بر گردن ای قمری مگر سرو مرا دیدی که از…
روم از خویشتن دنبال دلدار
روم از خویشتن دنبال دلدار مگر یابم خبر از حال دلدار رود ناچار عمر هر که بگذشت نرفتن کی توان دنبال دلدار به رنگ بوی…
رفتن زخود به دشت جنون هادی من است
رفتن زخود به دشت جنون هادی من است طومار آه محضر آزادی من است از جوش درد منبع غم های عالمم هر دل که در…
دولت کسی ز پهلوی حسنت هوس کند
دولت کسی ز پهلوی حسنت هوس کند کاندیشهٔ شکار هما با مگس کند با یاد عارض تو اسیری که دل خوش است پیوسته سیر گل…
دلم از هجر تو خون است امروز
دلم از هجر تو خون است امروز آفت صبر و سکون است امروز لبی از بادهٔ لعلی ترکن نوبهار است و شکون است امروز عالم…
دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد
دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد کز افشاندن غبار دامن صحرا فزون گردد سرت گردم بیا بر مردم چشمم ترحم کن…
دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد
دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد صید ما منت کش جانبخشی قاتل نشد عاشقانت را بود با درد پیوند دگر بعد مردن وای…
دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید
دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید خویش را در سایهٔ بال هما باید کشید تلخ و شیرین تا به کام خواهشت یکسان شود…
در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را
در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم…
در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم
در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم نیست آسان در غمش سامان درد اندوختن…
دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا
دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت منقاروار هر قلم…
خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد میکردم
خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد میکردم به این افسون دلش را مایل بیداد میکردم چسان بینم به دام طرهات آن مرغ دلها را…
خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم
خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق…
حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست
حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست دست برداری اگر از سر خود دست دعاست مهر رویش به دل افزود زپهلوی دو زلف عکس…
چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر میگفتم
چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر میگفتم سخن پیچیدهتر از جوهر شمشیر میگفتم چه رنگی بود جوش خلوت ناز و نیاز امشب تو میگردی عتاب…
چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید
چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید برای ما و خود در فکر خودسازی نمی افتد مگر خودرای…
چنان فکر میان نازک او لاغرم دارد
چنان فکر میان نازک او لاغرم دارد که چشم آینه مو از مثال پیکرم دارد بود فکر محالم خواهش وصل بناگوشی که در بحر طلب…
چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدنها
چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدنها که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدنها به عزم چیدن گل تا خرامت گلشنآرا شد بود از شوق…
جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت
جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت نتوان گذشت از تو ز جان می توان گذشت بی طالعی نگر که به گوشش نمی…
تنها نه چرخ بی سر و پا رقص می کند
تنها نه چرخ بی سر و پا رقص می کند هر ذره ای ز شوق جدا رقص می کند تا گشته ایم مطلع خورشید معرفت…
تا نفس باشد ستون خیمهٔ تن چون حباب
تا نفس باشد ستون خیمهٔ تن چون حباب جز هوایش در سر شوریدهام سامان مباد بعد ازین جویا دلت در موج خیز اضطراب از فراق…
تا خزان آمد گل کامی نچیدیم از چمن
تا خزان آمد گل کامی نچیدیم از چمن غنچه تا نشکفت روی دل ندیدیم از چمن رنگ گل در چشم ما از بو سبک جولانتر…
پنهان تراست ساعد سیمین در آستین
پنهان تراست ساعد سیمین در آستین یا جا گرفته دستهٔ نسرین در آستین در هجر نوگلی ست دو منقار عندلیب ما را هزار نالهٔ رنگین…
بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است
بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن…
بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم
بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم با تو چون جوهر آیینه فراموش خودم مست کیفیت خود گشته ام از دولت عشق بیخود…
به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش
به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش فتد چو حسن در اندیشهٔ عمارت عشق چه خانه ها که…
به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی
به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی کی از تعمیر میشد چاره احوال خرابت را به…
به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند
به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند قدح از موج صهبا بزم بر هم خورده را ماند نهانم همچو بوی غنچه در آغوش…
بنگر رخ به آتش می تاب داده را
بنگر رخ به آتش می تاب داده را حسن صفا به گوهر سیراب داده را هردم ز آسمان زبون کش رسد شکست همچون حباب خانه…
بزم عیشم یک نفس بی جلوهٔ خوبان مباد
بزم عیشم یک نفس بی جلوهٔ خوبان مباد باده و نقلم به غیر از آن لب و دندان مباد داغ خواری از کلف افتاده بر…
باطنم را روشنی از عشق بی اندازه شد
باطنم را روشنی از عشق بی اندازه شد داغ دل چون ماه از پهلوی مهرت تازه شد می شود حاصل تمامی بعد تحصیل کمال خط…
با رقیبان مکن الفت به محبت سوگند
با رقیبان مکن الفت به محبت سوگند منگر جانب اغیار به الفت سوگند مستم و جور و جفا با دل ازین بیش مکن به ترحم…
ای من فدای نام تو یا مرتضی علی
ای من فدای نام تو یا مرتضی علی من بندهٔ غلام تو یا مرتضی علی برگشت آفتاب به حکم تو بارها گردد فلک به کام…
آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا
آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا آتش افروز بلا در دودمان مصطفا داد از بی مهری چرخ ستم پرور که کرد زهر…
آن نور که هر ذره ازو در لمعان است
آن نور که هر ذره ازو در لمعان است در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید بر خاک ره…
اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد
اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش که چون…
اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود
اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود آهم به رنگ شعله طپان بی تو می رود گر قامتم دو تاست همان سوز دل…
از گل داغ جنون دارم بهاری در نظر
از گل داغ جنون دارم بهاری در نظر باشدم از اشک گلگون لاله زاری در نظر بعد ازین چشم تو هم نامحرم رخسار تست چون…
از سوز سینه مغز سرم در گرفته است
از سوز سینه مغز سرم در گرفته است باز چو شمع سوختن از سر گرفته است تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ طبعم…
از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست
از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد…
آرام تو نشانهٔ هواداران دل است
آرام تو نشانهٔ هواداران دل است تعبیرخوابهای تو بیداری دل است صبح است ای فلک به هراس از خدنگ آه اندیشه کن که وقت کمانداری…