غزلیات جویای تبریزی
آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند
آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند با هوای نفس کی آرام دل حاصل شود اضطراب…
اگر محاسبه روز حشر در نظر آری
اگر محاسبه روز حشر در نظر آری در این دو روزه حیات اینقدر به خود نسپاری جویای تبریزی
اضطرابم آتش رخسار او را دامن است
اضطرابم آتش رخسار او را دامن است شمع گل از شعلهٔ آواز بلبل روشن است تیغ اقبالش خورد بر ابر در پیکار نفس هر کرا…
از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن
از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن برنتابد یوسف بوی ترا هر پیرهن بیکسی اهل جهان را پرده پوش عیبهاست در بر از گرد یتیمی…
از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست
از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست کو گریبان و چه شد پیراهن و دامن کجاست نقش ارژنگ است از رنگینی نقش خیال…
از تف آه من بسان حباب
از تف آه من بسان حباب فرش و دیوار و سقف خانه شد آب شعلهٔ حسن او بسوزاند کز نقابش کنی ز چادر آب هر…
ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است
ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است یا مطلع برجستهٔ بسیار بلند است در ظرف خیال تو محال است درآید پست است ترا دانش و…
یار می آید و به استقبال
یار می آید و به استقبال می روم دمبدم ز حال به حال هر چه شد دلنشین عزیز بود مردم چشم آینه است مثال چون…
همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت
همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت به باغ غنچهٔ گل چون فتیله عنبر سوخت زجلوه ای که نمود آفتاب دیدارت در آینه…
هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش میچکد
هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش میچکد غالبا خوناب خامی از کبابش میچکد بر گل رویت نگاه شعلهآشامان عشق اندکی گر پا بیفشارد گلابش…
هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش
هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش غنچه سانم دل پر از خون باشد و لبها خموش چشم اگر پوشی رود در خلوت…
نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه
نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه بس بود روزی که روها از گنه گردد سیاه برگ عیش…
نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد
نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد که گل را عارض زلفش شراب رنگ و بو بخشد اگر ساقی نگاه اوست مستان زندگانی کن…
نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت
نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد…
میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا
میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم…
مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست
مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست چیده ام از بس گل نظاره زان گلزار حسن پنچهٔ مژگان مرا تا…
مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد
مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد رهنما راهزن سالک تجرید بود دشمن است آنکه…
مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب
مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب میفزاید جوش گلشن را صدای عندلیب برگ گل لخت دل و آب و هوا اشکست و آه بیتکلف…
لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت
لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت بزم را نام خدا از سخنی خندان ساخت چرخ کس را ندهد خرمی از پهلوی خویش صد دل…
گل در چمن از رشک تو آرام ندارد
گل در چمن از رشک تو آرام ندارد جز لخت دل خون شده در جام ندارد با غنچهٔ گل شور شکرخند لبت نیست مژگان ترا…
گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار
گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار خرمی از شاخ گل در آستین دارد بهار ملک عالم یک دهان خنده شده از…
کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟
کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟ این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟ از دل نشنیدیم بجز رایحهٔ درد این قطرهٔ…
کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم
کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم می کند فولاد را سرپنجهٔ مردانه موم اضطرابم یار سرکش را ملایم می کند شمع محفل گشته…
کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر
کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر بهر دنیا غم مخور دنیا ندارد اینقدر وسعتی در خورد وحشت آرزو دارد دلم عالم دیوانگی صحرا ندارد…
غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن
غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن باده بستان از کفش در کاسهٔ اغیار کن آمد و رفت نفس پیوسته در سوهانگری است چند…
غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر
غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر وقتی که فوت شد نبود در شمار عمر با هیچ کس وفا نکند شاهد حیات پیداست از دورنگی…
عجزم از عشق محال است عنان تاب شود
عجزم از عشق محال است عنان تاب شود حسن این بادیه سد ره سیلاب شود هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب پیرهن بر…
صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما
صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ…
شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت
شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت ورنه…
شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب
شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب بود پرواز رنگ می به بال عندلیب امشب تب گرم محبت دارم و از جستن نبضم…
سوختن شمع شبستان زمن آموخته است
سوختن شمع شبستان زمن آموخته است گل ز رخسار تو افروختن آموخته است در هوای تو سبک سیرتر از بوی گلی م به غریبی دل…
سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست
سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست ترسیده چشم آینه رویان روزگار از صافیی که با قدرانداز شست…
ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را
ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را همچو داغ لاله ام در دل گره…
زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد
زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش تواند هر که دل…
زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی
زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی ساحل لب تشنه از دریا کند پهلو تهی از نسیم حرف سرد این نصیحت پیشگان شمع…
ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها
ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این…
ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته
ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته چو آب جو که در گلها دود آهسته آهسته ز بس افشرده پا سنگینی غم بر…
رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند
رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند گرچه مجنون رفت از دنیا ولی هر گرد باد…
رازها را لب خاموش نگهبان باشد
رازها را لب خاموش نگهبان باشد غنچه را پرده در دل لب خندان باشد رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او هر قدر نقش…
دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید
دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید زکنج لب به رنگ نافه از آهو فرو…
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر…
دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش
دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش نقد جان بیعانهٔ یک بوسه زان لعل…
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام
دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد بر بام و…
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست انگشت موج عقده گشای حباب هاست خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز از پردهٔ خیال برویت…
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب از هر گل این باغ شمیم جگر آید…
در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد
در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد ز فوت وقت هر آن دل که ماتمی دارد ببند چشم و دهن را از دیدن و…
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش جویای تبریزی
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر…
حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم
حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم ز بس آهی نهان گردیده در هر قطره اشکم گرفت از بس دلم از سردمهریهای او امشب…
چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان
چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم که همچو شمع نشسته…