غزلیات جویای تبریزی
کس به سعی از پای دل زنجیر نتواند گشود
کس به سعی از پای دل زنجیر نتواند گشود این گره را ناخن تقدیر نتواند گشود همچو سم گر پنجهٔ تدبیر نتواند گشود عقده ای…
قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را
قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را ز خون چشم حسرت کرد تخمیر دل ما را ز خود وارستگان وادی شوقیم تا…
فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست
فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست به شیشه خانهٔ رنگم هزار رنگ شکست نظر به حوصلهٔ من پیاله پیما باش به روی…
غمم را واله شیرین و لیلا برنمی تابد
غمم را واله شیرین و لیلا برنمی تابد که سیل گریه ام را کوه و صحرا برنمی تابد گل چاکش به رنگ غنچه در جیب…
عشاق همچو دل به بر شیر خفته اند
عشاق همچو دل به بر شیر خفته اند این قوم زیر سایهٔ شمشیر خفته اند از برق تیغبازی تقدیر بی خبر خامان به ناز بالش…
طاقتم طاقست یاران! یار می خواهد دلم
طاقتم طاقست یاران! یار می خواهد دلم یار می خواهد دلم، بسیار می خواهد دلم ساقیا گرد سرت پیمانه را سرشار کن بیدماغم مستی سرشار…
شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست
شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست لاله با این جوش آب و رنگ داغ حسن اوست سبزهٔ پشت لبش موج ایاغ حسن اوست…
شد در آگاهی یکی صد زو دل دانا چو موج
شد در آگاهی یکی صد زو دل دانا چو موج محشر خورشید می گردد زند دریا چو موج نیست مانند صدف دل بستگی با گوهرم…
شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم
شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم ز هر موجی قدح بال سمندر بود در دستم سر و سامان دلجمعی است بی سامانی…
سرو من چون به سر شوخی انداز آمد
سرو من چون به سر شوخی انداز آمد گلبن از شوق چو طاوس به پرواز آمد سوی من شست گشاید چو کشد جانب غیر چشمت…
ساعد او می زند بر شمع کافور آستین
ساعد او می زند بر شمع کافور آستین دست حسنش می فشاند بر رخ حور آستین بسکه روشن گشته بر دستم چراغ داغ عشق شد…
زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود
زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود کشی چون آفتاب آفاق را زیر نگین خود توانی در کمند وحدت آری خویش را آسان پس…
زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال می کشد…
ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا
ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا زکار عاشق زار حزین گره بگشا گره شد به دلم مطلبی خداوندا تو با انامل فض خود…
ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شبها
ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شبها ز وحشت گشتهاند آشفته چون گیسوی او شبها مگر درمان تواند گشت درد احتیاجش را عرق…
رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه
رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه شد نقش قدم خانهٔ زنبور در این راه در گام نخستین ز سلیمان گذرد پیش…
ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است
ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز تیغم و…
دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم
دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل…
دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است
دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است می تواند باعث احیای عالم شد دلت…
دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود
دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود چون سبک مغزی فزون شد سرگردانی کم شود آدمیت فوق خوبیها بود، خوارش مگیر آنکه…
دشمن جان و تنش تاج زر است
دشمن جان و تنش تاج زر است هر که همچون شمع زرین افسر است سبزهٔ خط را دهد نشو و نما داد از حسنت که…
در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست
در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست رفتن از رنگی به رنگی نعمت الوان ماست تا درون ما خم صهبای صدرنگ آرزوست بر جگر…
در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است
در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است ره نوردان طریق عشق را منزل یکی است مایه دار از توشهٔ عقبا نماید خلق را…
در این صحرا به گوشم شور محزونی نمیآید
در این صحرا به گوشم شور محزونی نمیآید صدای شیون زنجیر مجنونی نمیآید شهادتگاه ما را کار هرکس نیست پی بردن که چون نقش نگین…
خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟
خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟ دانسته ای که زندگیت را مآل چیست؟ بی بهره نیست هیچ کس از روشنی چو ماه جز فیض…
خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد
خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد مار چون بی دست و پا شد، خاکساری پیشه کرد همچو شمع و شعله می میرد زیکدم هجر…
چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست
چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست بسکه خوردم زهر غم با شیر…
چون بهار جلوهٔ شوخش چمن پرور شود
چون بهار جلوهٔ شوخش چمن پرور شود غنچه آسا در قفس بلبل زبال و پر شود زآتش رخسار او چون بیضهٔ قمری به باغ غنچهٔ…
چو رو از برقع آن رشک قمر می آورد بیرون
چو رو از برقع آن رشک قمر می آورد بیرون به چشم مردمک چون مور پر می آورد بیرون عجب نبود نگاهم آب و رنگ…
چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را
چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه…
چشم بد دور آفتاب می نماید بر زمین
چشم بد دور آفتاب می نماید بر زمین هر کجا نقش کف پای تو افتد بر زمین تا به کی تن پروری سازی شعار خود،…
جنس آسایش متاع کشور بیگانگی است
جنس آسایش متاع کشور بیگانگی است گر فراغت هست با بال و پر بیگانگی است هر که راه آشنایی را زهر سوبسته است اختلاط خلق…
تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را
تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها…
تا نهاد آن مست رنگین جلوه پا در کلبه ام
تا نهاد آن مست رنگین جلوه پا در کلبه ام بال طاؤسیست هر موج هوا در کلبه ام از بناگوشی ز بس سامان فیض اندوختم…
تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا
تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا عشق آمد و رهاند زننگ هوس مرا گردیده رزق…
پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود
پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود عکس رخسار تو در آینهٔ یادم بود هست دل در طلب هر چه میسر نبود…
بیدلی کو واله دیدار آن طناز ماند
بیدلی کو واله دیدار آن طناز ماند دیدهٔ حیران در فیضی به رویش باز ماند بسکه وحشت کرده از طبل تپیدنهای دل رنگ ما چون…
بی تو ساغر لخت دل چون لاله دارد در کفش
بی تو ساغر لخت دل چون لاله دارد در کفش قطرهٔ می سوزش تبخاله دارد در کفش کرده گلچین سخت بیرحمانه تاراج چمن چون جرس…
بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست
بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست همچنان کز عاشق دل خسته گفتن رسم نیست یک گل افشا کسی از باغ تمکینم نچید در…
به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار
به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار به زیر سنگ منه دست از نگین زنهار مباش بر من دل خسته خشمگین زنهار مشو مشابه گلهای…
به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را
به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟ ندارم من…
بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد
بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد شب فراقت سر تو گردم به…
بس که گوهر بر کنارم چشم خونپالا فشاند
بس که گوهر بر کنارم چشم خونپالا فشاند بینیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود گوییا مشت…
بتی که برده دلم زلف عنبر بویش
بتی که برده دلم زلف عنبر بویش نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش که ناوک مژهٔ او بود…
با شیخ خانقاه می ناب می زنم
با شیخ خانقاه می ناب می زنم ساغر بطاق ابروی محراب می زنم در دیده ام خیال تو هر دم بصورتیست هر لحظه نقش تازه…
این چه بیداد است ای شمشاد قامت میکنی
این چه بیداد است ای شمشاد قامت میکنی در شکرخندی نهان شور قیامت میکنی جام بیمهریت بادا سرنگون زاهد چو چرخ بادهنوشان محبت را ملامت…
ای به قربان تو گردند کمان ابروها
ای به قربان تو گردند کمان ابروها گردش چشم تو تعلیم رم آهوها تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد حسن معنی نگر از…
آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است
آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است وآنچه نگذشته است در خاطر ترا یاد من است ناله می گردد تکلم بر لبم از درد…
الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده
الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده سرم را از خم تسلیم فر کج کلاهی ده بود لبریز صهبای گنه پیمانهٔ عمرم مرا از لخت…
آشوب جهان فتنهٔ ایام همین است
آشوب جهان فتنهٔ ایام همین است شوخی که زدل می برد آرام همین است مستانه خرامان شده آن شاخ گل امروز ای سرو زحق نگذری…