آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند

آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند با هوای نفس کی آرام دل حاصل شود اضطراب…

ادامه مطلب

اگر محاسبه روز حشر در نظر آری

اگر محاسبه روز حشر در نظر آری در این دو روزه حیات اینقدر به خود نسپاری جویای تبریزی

ادامه مطلب

اضطرابم آتش رخسار او را دامن است

اضطرابم آتش رخسار او را دامن است شمع گل از شعلهٔ آواز بلبل روشن است تیغ اقبالش خورد بر ابر در پیکار نفس هر کرا…

ادامه مطلب

از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن

از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن برنتابد یوسف بوی ترا هر پیرهن بیکسی اهل جهان را پرده پوش عیبهاست در بر از گرد یتیمی…

ادامه مطلب

از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست

از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست کو گریبان و چه شد پیراهن و دامن کجاست نقش ارژنگ است از رنگینی نقش خیال…

ادامه مطلب

از تف آه من بسان حباب

از تف آه من بسان حباب فرش و دیوار و سقف خانه شد آب شعلهٔ حسن او بسوزاند کز نقابش کنی ز چادر آب هر…

ادامه مطلب

ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است

ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است یا مطلع برجستهٔ بسیار بلند است در ظرف خیال تو محال است درآید پست است ترا دانش و…

ادامه مطلب

یار می آید و به استقبال

یار می آید و به استقبال می روم دمبدم ز حال به حال هر چه شد دلنشین عزیز بود مردم چشم آینه است مثال چون…

ادامه مطلب

همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت

همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت به باغ غنچهٔ گل چون فتیله عنبر سوخت زجلوه ای که نمود آفتاب دیدارت در آینه…

ادامه مطلب

هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش می‌چکد

هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش می‌چکد غالبا خوناب خامی از کبابش می‌چکد بر گل رویت نگاه شعله‌آشامان عشق اندکی گر پا بیفشارد گلابش…

ادامه مطلب

هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش

هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش غنچه سانم دل پر از خون باشد و لبها خموش چشم اگر پوشی رود در خلوت…

ادامه مطلب

نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه

نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه بس بود روزی که روها از گنه گردد سیاه برگ عیش…

ادامه مطلب

نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد

نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد که گل را عارض زلفش شراب رنگ و بو بخشد اگر ساقی نگاه اوست مستان زندگانی کن…

ادامه مطلب

نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت

نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد…

ادامه مطلب

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم…

ادامه مطلب

مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست

مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست چیده ام از بس گل نظاره زان گلزار حسن پنچهٔ مژگان مرا تا…

ادامه مطلب

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد رهنما راهزن سالک تجرید بود دشمن است آنکه…

ادامه مطلب

مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب

مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب می‌فزاید جوش گلشن را صدای عندلیب برگ گل لخت دل و آب و هوا اشکست و آه بی‌تکلف…

ادامه مطلب

لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت

لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت بزم را نام خدا از سخنی خندان ساخت چرخ کس را ندهد خرمی از پهلوی خویش صد دل…

ادامه مطلب

گل در چمن از رشک تو آرام ندارد

گل در چمن از رشک تو آرام ندارد جز لخت دل خون شده در جام ندارد با غنچهٔ گل شور شکرخند لبت نیست مژگان ترا…

ادامه مطلب

گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار

گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار ‏ خرمی از شاخ گل در آستین دارد بهار ملک عالم یک دهان خنده شده از…

ادامه مطلب

کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟

کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟ این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟ از دل نشنیدیم بجز رایحهٔ درد این قطرهٔ…

ادامه مطلب

کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم

کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم می کند فولاد را سرپنجهٔ مردانه موم اضطرابم یار سرکش را ملایم می کند شمع محفل گشته…

ادامه مطلب

کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر

کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر بهر دنیا غم مخور دنیا ندارد اینقدر وسعتی در خورد وحشت آرزو دارد دلم عالم دیوانگی صحرا ندارد…

ادامه مطلب

غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن

غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن باده بستان از کفش در کاسهٔ اغیار کن آمد و رفت نفس پیوسته در سوهانگری است چند…

ادامه مطلب

غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر

غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر وقتی که فوت شد نبود در شمار عمر با هیچ کس وفا نکند شاهد حیات پیداست از دورنگی…

ادامه مطلب

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود حسن این بادیه سد ره سیلاب شود هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب پیرهن بر…

ادامه مطلب

صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما

صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ…

ادامه مطلب

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت ورنه…

ادامه مطلب

شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب

شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب بود پرواز رنگ می به بال عندلیب امشب تب گرم محبت دارم و از جستن نبضم…

ادامه مطلب

سوختن شمع شبستان زمن آموخته است

سوختن شمع شبستان زمن آموخته است گل ز رخسار تو افروختن آموخته است در هوای تو سبک سیرتر از بوی گلی م به غریبی دل…

ادامه مطلب

سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست

سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست ترسیده چشم آینه رویان روزگار از صافیی که با قدرانداز شست…

ادامه مطلب

ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را

ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را همچو داغ لاله ام در دل گره…

ادامه مطلب

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش تواند هر که دل…

ادامه مطلب

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی ساحل لب تشنه از دریا کند پهلو تهی از نسیم حرف سرد این نصیحت پیشگان شمع…

ادامه مطلب

ز دست درد مجنون‌مشربان را در بیابان‌ها

ز دست درد مجنون‌مشربان را در بیابان‌ها به دامن می‌رسد مانند گل چاک گریبان‌ها مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این…

ادامه مطلب

ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته

ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته چو آب جو که در گل‌ها دود آهسته آهسته ز بس افشرده پا سنگینی غم بر…

ادامه مطلب

رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند

رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند گرچه مجنون رفت از دنیا ولی هر گرد باد…

ادامه مطلب

رازها را لب خاموش نگهبان باشد

رازها را لب خاموش نگهبان باشد غنچه را پرده در دل لب خندان باشد رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او هر قدر نقش…

ادامه مطلب

دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید

دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید زکنج لب به رنگ نافه از آهو فرو…

ادامه مطلب

دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما

دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر…

ادامه مطلب

دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش

دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش نقد جان بیعانهٔ یک بوسه زان لعل…

ادامه مطلب

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد بر بام و…

ادامه مطلب

در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست

در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست انگشت موج عقده گشای حباب هاست خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز از پردهٔ خیال برویت…

ادامه مطلب

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب از هر گل این باغ شمیم جگر آید…

ادامه مطلب

در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد

در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد ز فوت وقت هر آن دل که ماتمی دارد ببند چشم و دهن را از دیدن و…

ادامه مطلب

خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش

خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش جویای تبریزی

ادامه مطلب

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر…

ادامه مطلب

حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم

حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم ز بس آهی نهان گردیده در هر قطره اشکم گرفت از بس دلم از سردمهریهای او امشب…

ادامه مطلب

چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان

چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم که همچو شمع نشسته…

ادامه مطلب