پای بر آسودگان خواب راحت می زند

پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…

ادامه مطلب

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…

ادامه مطلب

بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش

بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش بچشم کم مبین سیمای دردآلود عاشق را که باشد آتشی پنهان ته…

ادامه مطلب

به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد

به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی…

ادامه مطلب

به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد

به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد به نیسان بهاری لاف هم…

ادامه مطلب

به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم

به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش…

ادامه مطلب

بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم

بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده…

ادامه مطلب

برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است

برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر…

ادامه مطلب

باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد

باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما…

ادامه مطلب

آیینه با وقار تو سیماب می شود

آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در…

ادامه مطلب

ای خضر هر که مست شراب جنون بود

ای خضر هر که مست شراب جنون بود حاشا که در متابعت رهنمون بود دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند سوهان استخوان تنم…

ادامه مطلب

آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست

آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست از نفس مشت غبار جسم را برباد بست می تواند نالهٔ دل را به گوش او…

ادامه مطلب

امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را

امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده…

ادامه مطلب

افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم

افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم از…

ادامه مطلب

اسم باید که موافق بمسمی باشد

اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد جویای تبریزی

ادامه مطلب

از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم

از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق…

ادامه مطلب

از روی نو خط تو دل زار من شکفت

از روی نو خط تو دل زار من شکفت چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت برداشت زلف را زبناگوش او نسیم در باغ…

ادامه مطلب

از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد

از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد به حسرت لخت دل از جیب…

ادامه مطلب

هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست

هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست این ثمر را بسکه خام است استخوان معلوم نیست از دلایل راه حق چون رشتهٔ گوهر…

ادامه مطلب

هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش

هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش افتاده است رسم فغان همنشین خموش نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان چون سگ که…

ادامه مطلب

هر کس ز تو چشم کام دارد

هر کس ز تو چشم کام دارد بیچاره خیال خام دارد دور از تو کسی که باده نوش است افشردهٔ دل به جام دارد امروز…

ادامه مطلب

نیست تنها بی‌رخت دشمن گریبان ناله‌ام

نیست تنها بی‌رخت دشمن گریبان ناله‌ام رخنه اندازد جرس‌آسا به دامان ناله‌ام همره من گر شوی در گلستان جوش گل است غنچه را از بس…

ادامه مطلب

نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت

نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت از هوای گلستان صاف طراوت می…

ادامه مطلب

نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را

نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می…

ادامه مطلب

ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست

ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست گر بود حسنی نهان در پردهٔ آوازهاست پنبهٔ غفلت اگر برداری از گوش دلت هر گیاهی کز…

ادامه مطلب

می رباید خط روی لاله گونم بیشتر

می رباید خط روی لاله گونم بیشتر در بهاران می شود سوز جنونم بیشتر لحظه ای بنشین نمی خواهم شود آتش بلند می شود از…

ادامه مطلب

من که در سیر گلم بیخودی مل باشد

من که در سیر گلم بیخودی مل باشد می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد خودنما گشته سر زلف تو از هر…

ادامه مطلب

مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز

مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز نالهٔ پهلو شکافی، بسکه لبریز غمم چون…

ادامه مطلب

ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم

ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم دل داده و جان باخته اش از دل و جانیم از سیل سرابست خطر خانهٔ ما را چون…

ادامه مطلب

گلشن در این بهار نه تنها شکفته است

گلشن در این بهار نه تنها شکفته است کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است شکر خدا که باز ز فیض بهار دهر…

ادامه مطلب

گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود

گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را شمعها از…

ادامه مطلب

گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد

گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد صدف تفسنده مجمر می شد و اخگر گهر می شد خوش آن روزی که از…

ادامه مطلب

کردی چو کباب ستم عشوه گری چند

کردی چو کباب ستم عشوه گری چند یابی نمک گریهٔ خونین جگری چند در راه تمنای تو بی پا و سری چند از دیده برون…

ادامه مطلب

کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن

کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن وصف آن تنگ شکرگو سخنی شیرین کن دادهٔ حق بتو گر تلخی کامست منال هر دم از شکر…

ادامه مطلب

فصل بهاران شده ساغر بگیر

فصل بهاران شده ساغر بگیر از بط می خون کبوتر بگیر زین رخ چشمی که ترا داده اند خرده به گل نکته به عبهر بگیر…

ادامه مطلب

غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید

غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید به هر دلی که رضاجوست غم نمی آید به هر چه می کنی، امیدوار بخشش باش!‏…

ادامه مطلب

عشقم غلام خویش ز بخت سعید کرد

عشقم غلام خویش ز بخت سعید کرد از فیض رنگ زرد مرا زر خرید کرد هر کس گرفت روزه در این نشئه از حرام چون…

ادامه مطلب

صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند

صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند دامن خود را از آن چون دام ماهی چیده اند مولوی پر تکیه بر علمت مکن…

ادامه مطلب

شور در زیر فلک زان لعل میگون شد بلند

شور در زیر فلک زان لعل میگون شد بلند در جهان غوغا از آن بالای موزون شد بلند سایهٔ نعلی ست در هنگام جولانش هلال…

ادامه مطلب

شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم

شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید مگر…

ادامه مطلب

شب که در ساغر شراب ارغوان افکنده بود

شب که در ساغر شراب ارغوان افکنده بود پیش رویش باده را آتش بجان افکنده بود بکر معنی کز زبانم برگ جلوه ساز از قماش…

ادامه مطلب

سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت

سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت از پریشانی همی با سایهٔ خود جنگ داشت حسن مستور تو از جامی که پنهان می زدی شمع…

ادامه مطلب

سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام

سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام ناخن شیر است برگ بیشهٔ اندیشه ام می کند تا دامن گردون ترشح خون دل بشکند از…

ادامه مطلب

زمین ز بار غم ما همین نه در ماند

زمین ز بار غم ما همین نه در ماند اگر به کوه برآییم از کمر ماند ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم کدام باده…

ادامه مطلب

زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم

زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم که قاصد را بلب ماند نی شد ناله پیغامم چنان سیل سرشکم کرده طوفان در شب هجران که…

ادامه مطلب

ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد

ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو…

ادامه مطلب

ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم

ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم که لبهایش بهم چسبیده از شیرینی جانم به رنگ صبح شد پاشیده از بس در دل شبها…

ادامه مطلب

رنگین کنی زخون جگر گر خیال را

رنگین کنی زخون جگر گر خیال را شاید که دلنشین شود اهل کمال را در پیش قامت تو چو بید موله است سر بر زمین…

ادامه مطلب

رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا

رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا چراغ بزم ز روی تو روشن است ترا به پیچ و تاب اگر تن دهی چو جوهر تیغ…

ادامه مطلب

دور از تو هر لبی که می ناب خورده است

دور از تو هر لبی که می ناب خورده است لب نیست لختی از دل خوناب خورده است اشکم ز دیدهٔ بیضهٔ طوطی فرو چکد…

ادامه مطلب