غزلیات جویای تبریزی
پای بر آسودگان خواب راحت می زند
پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش بچشم کم مبین سیمای دردآلود عاشق را که باشد آتشی پنهان ته…
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی…
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد به نیسان بهاری لاف هم…
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش…
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده…
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر…
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما…
آیینه با وقار تو سیماب می شود
آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در…
ای خضر هر که مست شراب جنون بود
ای خضر هر که مست شراب جنون بود حاشا که در متابعت رهنمون بود دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند سوهان استخوان تنم…
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست از نفس مشت غبار جسم را برباد بست می تواند نالهٔ دل را به گوش او…
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده…
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم از…
اسم باید که موافق بمسمی باشد
اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد جویای تبریزی
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق…
از روی نو خط تو دل زار من شکفت
از روی نو خط تو دل زار من شکفت چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت برداشت زلف را زبناگوش او نسیم در باغ…
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد به حسرت لخت دل از جیب…
هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست
هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست این ثمر را بسکه خام است استخوان معلوم نیست از دلایل راه حق چون رشتهٔ گوهر…
هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش
هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش افتاده است رسم فغان همنشین خموش نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان چون سگ که…
هر کس ز تو چشم کام دارد
هر کس ز تو چشم کام دارد بیچاره خیال خام دارد دور از تو کسی که باده نوش است افشردهٔ دل به جام دارد امروز…
نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام
نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام رخنه اندازد جرسآسا به دامان نالهام همره من گر شوی در گلستان جوش گل است غنچه را از بس…
نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت
نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت از هوای گلستان صاف طراوت می…
نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را
نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می…
ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست
ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست گر بود حسنی نهان در پردهٔ آوازهاست پنبهٔ غفلت اگر برداری از گوش دلت هر گیاهی کز…
می رباید خط روی لاله گونم بیشتر
می رباید خط روی لاله گونم بیشتر در بهاران می شود سوز جنونم بیشتر لحظه ای بنشین نمی خواهم شود آتش بلند می شود از…
من که در سیر گلم بیخودی مل باشد
من که در سیر گلم بیخودی مل باشد می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد خودنما گشته سر زلف تو از هر…
مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز
مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز نالهٔ پهلو شکافی، بسکه لبریز غمم چون…
ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم
ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم دل داده و جان باخته اش از دل و جانیم از سیل سرابست خطر خانهٔ ما را چون…
گلشن در این بهار نه تنها شکفته است
گلشن در این بهار نه تنها شکفته است کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است شکر خدا که باز ز فیض بهار دهر…
گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود
گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را شمعها از…
گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد
گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد صدف تفسنده مجمر می شد و اخگر گهر می شد خوش آن روزی که از…
کردی چو کباب ستم عشوه گری چند
کردی چو کباب ستم عشوه گری چند یابی نمک گریهٔ خونین جگری چند در راه تمنای تو بی پا و سری چند از دیده برون…
کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن
کام دل از لب شکرشکنی شیرین کن وصف آن تنگ شکرگو سخنی شیرین کن دادهٔ حق بتو گر تلخی کامست منال هر دم از شکر…
فصل بهاران شده ساغر بگیر
فصل بهاران شده ساغر بگیر از بط می خون کبوتر بگیر زین رخ چشمی که ترا داده اند خرده به گل نکته به عبهر بگیر…
غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید
غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید به هر دلی که رضاجوست غم نمی آید به هر چه می کنی، امیدوار بخشش باش!…
عشقم غلام خویش ز بخت سعید کرد
عشقم غلام خویش ز بخت سعید کرد از فیض رنگ زرد مرا زر خرید کرد هر کس گرفت روزه در این نشئه از حرام چون…
صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند
صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند دامن خود را از آن چون دام ماهی چیده اند مولوی پر تکیه بر علمت مکن…
شور در زیر فلک زان لعل میگون شد بلند
شور در زیر فلک زان لعل میگون شد بلند در جهان غوغا از آن بالای موزون شد بلند سایهٔ نعلی ست در هنگام جولانش هلال…
شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم
شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید مگر…
شب که در ساغر شراب ارغوان افکنده بود
شب که در ساغر شراب ارغوان افکنده بود پیش رویش باده را آتش بجان افکنده بود بکر معنی کز زبانم برگ جلوه ساز از قماش…
سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت
سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت از پریشانی همی با سایهٔ خود جنگ داشت حسن مستور تو از جامی که پنهان می زدی شمع…
سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام
سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام ناخن شیر است برگ بیشهٔ اندیشه ام می کند تا دامن گردون ترشح خون دل بشکند از…
زمین ز بار غم ما همین نه در ماند
زمین ز بار غم ما همین نه در ماند اگر به کوه برآییم از کمر ماند ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم کدام باده…
زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم
زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم که قاصد را بلب ماند نی شد ناله پیغامم چنان سیل سرشکم کرده طوفان در شب هجران که…
ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد
ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو…
ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم
ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم که لبهایش بهم چسبیده از شیرینی جانم به رنگ صبح شد پاشیده از بس در دل شبها…
رنگین کنی زخون جگر گر خیال را
رنگین کنی زخون جگر گر خیال را شاید که دلنشین شود اهل کمال را در پیش قامت تو چو بید موله است سر بر زمین…
رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا
رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا چراغ بزم ز روی تو روشن است ترا به پیچ و تاب اگر تن دهی چو جوهر تیغ…
دور از تو هر لبی که می ناب خورده است
دور از تو هر لبی که می ناب خورده است لب نیست لختی از دل خوناب خورده است اشکم ز دیدهٔ بیضهٔ طوطی فرو چکد…