غزلیات جویای تبریزی
مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند
مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض…
لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را
لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را معذور توان داشتن این بی سر و پا را دولت نتوان یافتن از پهلوی خست هرگز نکند کس…
گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره
گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره نبود چین جبین آینهٔ حسن ترا چون هلال…
گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من
گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من با کدورت بسکه بگذشت از غمت احوال من در گذشتن…
کشید شور جنونم سوی بیابانی
کشید شور جنونم سوی بیابانی که نه فلک بودش گرد طرف دامانی ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم دلم به سینه چو شیری…
کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد
کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان که…
فصل خزان رویم به سیر کنار آب
فصل خزان رویم به سیر کنار آب فواره گلبنی است که دارد بهار آب عزلت گزین و منزلت خویش را ببین در گل زجوی بیشتر…
غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده
غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر…
عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد
عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد زبان گر خامشی عادت کند دل می تواند شد گهر در عقد گوهر با زبان حال می…
طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند
طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده…
شور خندیدن گل چون به سر جوش آید
شور خندیدن گل چون به سر جوش آید یادم از قهقههٔ آن بت می نوش آید غافل از نالهٔ حیرت زدگانی هیهات چه فغانها که…
شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد
شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد به خود پیچید آهم شعلهٔ جواله پیدا شد سرشکم آب و رنگ خون حسرت گشت بیرویت…
شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند
شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند همچو طنبورم به تن هر رگ جدا افغان کند شوخ بیباکی مرا از بس به دل افکنده…
سوار شو که جمالت یکی شود
سوار شو که جمالت یکی شود خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد که…
سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما
سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما آنکه بی امداد آتش سوخت داغ…
زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت
زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت بسکه لبریز طراوت در خرام آمد…
زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود
زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود از منعمی بخواه که هر چند می دهد هیچ از خزانهٔ کرمش…
ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش
ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش شود یاقوت دست افشار لعل خندهآلودش مروت نیست با طبعم گهی از ناز میگوید چه میکردم…
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی…
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است تیر روی ترکش مژگان نگاه او بس است چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو…
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد هر گه به گوش دل…
دور از تو زبسکه بی دماغم
دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم عشقم چو…
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی…
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار…
دل از بس سوی رخسار تو باشد
دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد پری بلبل صفت…
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا…
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد…
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر داغها…
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته…
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست…
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب…
چون شمع برافروختی از باده کشیدن
چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن…
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست…
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او رگ جان می زند از خیره سری نشتر او هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او…
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من کز آن قطع نظر خونابهٔ حسرت چکید از من به نیروی محبت کرد صید خویشتن دل…
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم…
جان آزاد گرفتار تن زار بماند
جان آزاد گرفتار تن زار بماند همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند از پریشان نظری گشته پریشان دلها دیده آن است که در…
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم مرا گهوارهٔ راحت…
تا گشته است پای خم آرامگاه ما
تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو…
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد خوی آتشناک او بزم جفا را گرم کرد درد کی آسان تواند جای گیرد در دلی…
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی تخم گویی…
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن نکهت گل موج…
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ…
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم…
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این…
به پیری نشد چاره گردن کشان را
به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این…
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر…
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن! چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن! گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین…
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست…
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد زان روی با سرشکم بوی گلاب باشد گر شاهی از فقیری است دارد نمود بی بود…