غزلیات جویای تبریزی
مرا خون دل از دست جانانه ای است
مرا خون دل از دست جانانه ای است که هر نقش پایش پریخانه ای است جویای تبریزی
لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است
لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است چشم مخمور بتان خواب فراموش من است آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات چون مه…
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو گل از هر خنده بر چاک گریبان میزند پهلو چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی…
گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است
گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار بخیهٔ…
کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم
کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم زان قیامت جلوه در دل شور محشر داشتم با زبان حال تا حال دلم گوید…
کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان
کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان شعله می رقصد بهرنگ شمع بزمم بر زبان جلوهٔ توحید را هر ملتی آیینه است شاهد معنی…
قهقهه خنده مرا در غم او ناله بود
قهقهه خنده مرا در غم او ناله بود جام سرشار به لب ساغر تبخاله بود نه همین اشک به چشمم شده چون آینه خشک آه…
فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز
فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز از یاد بناگوش تو در باغ بهشتم دارد نفسم فیض…
غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را
غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را گهی بیدست و پا چون موج دریا میکند ما را چنان در پردهٔ خاموشیایم از دیدهها پنهان…
عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت
عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت مو به مویم شد زجوش شوق بیتاب سماع…
ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم
ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم شد گره در دل خونین چو سویدا آهم چون نسیمی که نهد سر به بیابان ز…
شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند
شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند در دل شب چون زلب نام خدا گردد بلند قمری مستی ست پنداری به پرواز آمده چون کف…
شد دل دریا کنارم ته همین از چشم تر
شد دل دریا کنارم ته همین از چشم تر موج قلزم گشته هر چین جبین از چشم تر بسکه دارد در گره آهی جدا از…
شب خیالم به خواب دید ترا
شب خیالم به خواب دید ترا چقدرها به بر کشید ترا مور ره یافته به خرمن گل یا خط عنبرین دمید ترا پای تا سر…
سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد
سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد چار دیوار چمن از موج گل سرشار شد آه از غفلت که عمرم در سیه کاری گذشت…
سالکانی که به خورشید رخت دل بستند
سالکانی که به خورشید رخت دل بستند شبنم آسا به نگه سوی تو محمل بستند به طپش از قفس، امید رهایی غلط است این طلسمی…
زمی حسن فرنگش چون به فکر آب و رنگ افتد
زمی حسن فرنگش چون به فکر آب و رنگ افتد چنان رخسارش افروزد که آتش در فرنگ افتد اگر زخم تو ننوازد مرا از گرمی…
زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را
زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را چراغان کرده از شمع مزار کشتگان…
ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف
ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل شراب رنگ بریزد…
ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم
ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم تپیدنهای دل دامن زند بر آتش شوقم کف خاکستر گردون غبار نیستی گردد فلک از پا در آید…
رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند
رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند چشم شوقم باز چون نقش پی از دنبال ماند هر سر شاخی بود در راه…
راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است
راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است دیده ام آیینه دار صورت…
دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او
دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او کشیده سر ز آب جوی چاک دل نهال او شود هر گاه در چشم تصور جلوه گر…
دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است
دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است سربلندی اهل عالم را ز سر افکندگی است باعث…
دل چیست واله نگه ترک زاده ای
دل چیست واله نگه ترک زاده ای از حلقه های چشم به دام اوفتاده ای خواهم دل به دام محبت فتاده ای صبر کمی و…
دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد
دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت که این سرو از…
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد زین نخل عجب دارم تا ریشه ثمر دارد خوش خط شده زان حسنش کز سبزهٔ پشت لب سرمشق…
در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره
در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره می شود محکم تر از اول چو تر گردد گره کارها از خوردن غم بیشتر افتد…
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات…
خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم
خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم نگاه ناز به دوش برده از هوشم اسیر عشق توام لب به ناله نگشایم چو غنچه در بغلم آتش…
خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود
خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود سبزهٔ پشت لبش موج نسیم گل بود لفظ و معنی در لبش با یکدگر جوشیده اند همچو…
حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ
حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ چون معنی لطیف بود در کلام تنگ گل گل نموده عارضش از حلقه های زلف چون جلوهٔ…
چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی
چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی خون می چکد ز قطع نظر چون کند کسی تا کی به یاد لعل لبی شام تا…
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری…
چه خواهد شد دمی با غنچه همآواز اگر باشی
چه خواهد شد دمی با غنچه همآواز اگر باشی ز خاموشی به افلاطون دل، دمساز اگر باشی توان در عالم دل داد، داد خودنماییها نهان…
چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب
چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب فارغ از خود عین دریاییم ما همچون حباب هستی ما مانع نظارهٔ دیدار گشت پردهٔ چشم تماشاییم…
جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت
جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت از…
تو آفت دل و جان نزار خواهی شد
تو آفت دل و جان نزار خواهی شد تو برق خرمن صبر و قرار خواهی شد چنین که جوش ترقی است آب و رنگ ترا…
تا هوای شمع رویت در سر پروانه است
تا هوای شمع رویت در سر پروانه است زآتش غیرت تنم خاکستر پروانه است می تپد در آتش حسرت نصیبی بی رخت پلک و مژگان…
تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری
تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری ناله از جور فلک در کیش ما دون همتی است…
پیوسته عشق درصدد خودنمایی است
پیوسته عشق درصدد خودنمایی است این سرو و قمری و گل و بلبل بهانه ای است شبهای وصل هر مژه برهم زدن مرا بسیار دردناک…
بیند چو خرامیدن رنگین ترا گل
بیند چو خرامیدن رنگین ترا گل روبد ره جولان تو با موج صفا گل لخت جگر آویخته در دامن آهم یا از چمن آورده برون…
بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر
بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر راه نگاه دیدهٔ تر بسته نکوتر ناداری ما به بود از بخل توانگر دست تهی از کیسهٔ سربسته…
بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ
بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ پیش ازان دم کز شرر در سنگ شد روشن چراغ آهم از سوزت چراغ دودمان…
به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد
به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد ز غلتانی…
به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش
به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش که…
به آب و تاب حسنش عشقباز است
به آب و تاب حسنش عشقباز است دلم چون شمع در سوز و گداز است دل تنگ از تماشایش گشادید نگاه ما کلید قفل راز…
بسکه با سامان شد از حسن ملیحی دیدنم
بسکه با سامان شد از حسن ملیحی دیدنم بر کباب دل نمک پاشد نگه دزدیدنم آه کز غم در شب هجران او فریاد را نالهٔ…
برای منصب خاشاک روبی نجف است
برای منصب خاشاک روبی نجف است اگر بهم مژگان را همیشه جنگ صف است زکشتزار دگر روزی اهل معنی را برات دانهٔ ما بر قلمرو…
باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای
باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای طرف کلاه ناز بسامان شکسته ای صد دشنهٔ به زهر بلا آب داده را در سینه ام ز…