هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است

هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است سرو و گل کی جانشین شیشه و پیمانه است با زبان حال در رفتن ز خود…

ادامه مطلب

نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را

نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟ گرد ره…

ادامه مطلب

نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک

نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک گرچه سر تا پا تنم در بزم…

ادامه مطلب

نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند

نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند قصر دل از پستی همت خراب افتاده است…

ادامه مطلب

نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را

نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را دل یکدسته عاشق تا بکی گرد سرت گردد حیا…

ادامه مطلب

می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش

می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش می زند بر آتشم دامن قبای آبی اش عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز بوی شیر…

ادامه مطلب

مهربانی با خلایق پاسبان دولت است

مهربانی با خلایق پاسبان دولت است در حقیقت دل شکستن کسرشان دولت است بر شکم سنگ قناعت بند و آسایش گزین سیری از چیزی که…

ادامه مطلب

مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا

مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد چنین که…

ادامه مطلب

ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم

ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم بر نداریم ز مژگان کجت دست امید همچو خون در…

ادامه مطلب

لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد

لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد از حلاوت پای تا سر یک دهن چون جام شد بعد مردن هم به راه…

ادامه مطلب

گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار

گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار باشد شمیم گریهٔ تلخم گلاب وار یکدم ذخیره ای است برای تمام عمر گردآوری کنی چو…

ادامه مطلب

گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر

گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر گل دگر چمن دگر و نهال دگر بس است در شب هجر توام توانایی همین قدر که…

ادامه مطلب

کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمی‌باشد

کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمی‌باشد مسیحا معجزی مانند لعل او نمی‌باشد به ایمایی دل آهونگاهان می‌شود صیدش کمانداری دگر مانند آن ابرو نمی‌باشد به…

ادامه مطلب

کام دو جهان در قدم زاری دل‌هاست

کام دو جهان در قدم زاری دل‌هاست هر کار که شد ساخته از یاری دل‌هاست بی جلوهٔ دیدار تو بر صفحهٔ امکان هر مد نگاهی…

ادامه مطلب

فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم

فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم کدوی باده بر خود بند تا خود را نسازی گم گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید اگر جویا سراسر…

ادامه مطلب

غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم

غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم دلی در هر کجا آید به درد اندوهگین باشم به یاد عارضی سیاره ریزد در کنارم…

ادامه مطلب

عشق در زنهار باشد از دل غم پیشه ام

عشق در زنهار باشد از دل غم پیشه ام نی به ناخن می کند شیر ژیان را بیشه ام من که از طفلی نمک پروردهٔ…

ادامه مطلب

طرهٔ مشکین چو جانان دسته بست

طرهٔ مشکین چو جانان دسته بست دل ز دود آه ریحان دسته بست از دریدن در غمت دل غنچه وار یک بغل چاک گریبان دسته…

ادامه مطلب

صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت

صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت تا ز روی و موی او گل فیض رنگ و بو گرفت یافتم راه فنا را همچو شمع…

ادامه مطلب

شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من

شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من لب خندان ز تو و دیدهٔ گریان از من سرکشی از تو و ناز از تو تغافل…

ادامه مطلب

شب که در صحن چمن آن مست مل خوابیده بود

شب که در صحن چمن آن مست مل خوابیده بود در ته یک پیرهن با بوی گل خوابیده بود هر که با قد دو تا…

ادامه مطلب

سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است

سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است داغ از بیداد او کز من نگه دزدیده است کار دست انداز حسن او زبس بالا…

ادامه مطلب

سبزه پامال شد از نرمی خویش

سبزه پامال شد از نرمی خویش لاله داغست ز خون گرمی خویش عزلت آن کس که پی شهره گزید رفته در پردهٔ بی شرمی خویش…

ادامه مطلب

زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد

زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد به رنگ شمع محفل شعله مغز استخوان باشد شرف دارد بر آهوی حرم صدبار آن صیدی که…

ادامه مطلب

زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را

زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را ز هم گسیخته تار نفس کواکب را همین که بیم فتادن نباشد اقبال است به چشم کم منگر پستی…

ادامه مطلب

ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس

ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس بود سمندر دل صید شاهباز نفس کسی که زنده به درد طلب بود، داند که نیست آب…

ادامه مطلب

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو…

ادامه مطلب

رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمی‌باشد

رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمی‌باشد ز خود تا آگهی می‌باشد آگاهی نمی‌باشد در آن وادی که نبود رهروان را رو سوی مقصد اگر…

ادامه مطلب

رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد

رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد دل اهل ریا از ترک دنیا تیره می…

ادامه مطلب

دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است

دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است رفتی و گل از هجر تو افسرده…

ادامه مطلب

دل مرا در پیری از قهر الهی می‌تپد

دل مرا در پیری از قهر الهی می‌تپد تا قدم قلاب شد تن همچو ماهی می‌تپد عشق زور آورد و تن خواهی نخواهی می‌تپد دل…

ادامه مطلب

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست سر در غم تو بسکه به…

ادامه مطلب

دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ

دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ فلک را هست در بالا…

ادامه مطلب

در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد

در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد آفتابی را چو ماه نو در آغوش آورد جیب صبح از رشک بر باد دریدن می…

ادامه مطلب

در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین

در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین در هوای عل میگونش شراب رنگ گل ترسم از…

ادامه مطلب

در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش

در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش غافل زحالم ای ز خدا بیخبر مباش ترسم به جادهٔ رگ سنگ افتدت گذار مانند نیشتر همه جا…

ادامه مطلب

خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند

خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند می کند دانسته یادم تا فراموشم کند حسن سرشار ترا نازم شکوهش کم مباد با وجود صد…

ادامه مطلب

خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم

خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم ترنج جلد کتابست داغها به تنم همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت حباب وار…

ادامه مطلب

حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است

حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است فرصت امروز صرف کار فردا کردن است بهر شهرت گوشه گیریهای ارباب ریا خویش را چون بوی گل…

ادامه مطلب

چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا

چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا مشهدم جولانگه او گر شود در زیر…

ادامه مطلب

چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی

چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی به دامان نگاه آویزی و صاحب نظر باشی ره از خویش رفتن راست تا…

ادامه مطلب

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست که صبح نیز در این روزگار صادق نیست دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل…

ادامه مطلب

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست…

ادامه مطلب

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

چرخ خاکستری از آتش سودای من است وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد چاک دل غنچه صفت زیب…

ادامه مطلب

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن در آتش ریشه اش مانند…

ادامه مطلب

ترا کاری بجز جور و جفا نیست

ترا کاری بجز جور و جفا نیست مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست مکرر سیر باغ حسن کردیم گلشن را رنگ و بویی…

ادامه مطلب

تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند

تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند از برگ نخل را شده دست دعا بلند ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از…

ادامه مطلب

تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است

تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است…

ادامه مطلب

پای بر آسودگان خواب راحت می زند

پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…

ادامه مطلب

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…

ادامه مطلب