غزلیات جویای تبریزی
ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف
ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل شراب رنگ بریزد…
ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم
ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم تپیدنهای دل دامن زند بر آتش شوقم کف خاکستر گردون غبار نیستی گردد فلک از پا در آید…
رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند
رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند چشم شوقم باز چون نقش پی از دنبال ماند هر سر شاخی بود در راه…
راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است
راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است دیده ام آیینه دار صورت…
دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او
دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او کشیده سر ز آب جوی چاک دل نهال او شود هر گاه در چشم تصور جلوه گر…
دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است
دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است سربلندی اهل عالم را ز سر افکندگی است باعث…
دل چیست واله نگه ترک زاده ای
دل چیست واله نگه ترک زاده ای از حلقه های چشم به دام اوفتاده ای خواهم دل به دام محبت فتاده ای صبر کمی و…
دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد
دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت که این سرو از…
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد زین نخل عجب دارم تا ریشه ثمر دارد خوش خط شده زان حسنش کز سبزهٔ پشت لب سرمشق…
در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره
در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره می شود محکم تر از اول چو تر گردد گره کارها از خوردن غم بیشتر افتد…
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات…
خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم
خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم نگاه ناز به دوش برده از هوشم اسیر عشق توام لب به ناله نگشایم چو غنچه در بغلم آتش…
خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود
خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود سبزهٔ پشت لبش موج نسیم گل بود لفظ و معنی در لبش با یکدگر جوشیده اند همچو…
حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ
حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ چون معنی لطیف بود در کلام تنگ گل گل نموده عارضش از حلقه های زلف چون جلوهٔ…
چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی
چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی خون می چکد ز قطع نظر چون کند کسی تا کی به یاد لعل لبی شام تا…
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری…
چه خواهد شد دمی با غنچه همآواز اگر باشی
چه خواهد شد دمی با غنچه همآواز اگر باشی ز خاموشی به افلاطون دل، دمساز اگر باشی توان در عالم دل داد، داد خودنماییها نهان…
چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب
چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب فارغ از خود عین دریاییم ما همچون حباب هستی ما مانع نظارهٔ دیدار گشت پردهٔ چشم تماشاییم…
جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت
جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت از…
تو آفت دل و جان نزار خواهی شد
تو آفت دل و جان نزار خواهی شد تو برق خرمن صبر و قرار خواهی شد چنین که جوش ترقی است آب و رنگ ترا…
تا هوای شمع رویت در سر پروانه است
تا هوای شمع رویت در سر پروانه است زآتش غیرت تنم خاکستر پروانه است می تپد در آتش حسرت نصیبی بی رخت پلک و مژگان…
تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری
تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری ناله از جور فلک در کیش ما دون همتی است…
پیوسته عشق درصدد خودنمایی است
پیوسته عشق درصدد خودنمایی است این سرو و قمری و گل و بلبل بهانه ای است شبهای وصل هر مژه برهم زدن مرا بسیار دردناک…
بیند چو خرامیدن رنگین ترا گل
بیند چو خرامیدن رنگین ترا گل روبد ره جولان تو با موج صفا گل لخت جگر آویخته در دامن آهم یا از چمن آورده برون…
بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر
بی جلوهٔ روی تو نظر بسته نکوتر راه نگاه دیدهٔ تر بسته نکوتر ناداری ما به بود از بخل توانگر دست تهی از کیسهٔ سربسته…
بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ
بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ پیش ازان دم کز شرر در سنگ شد روشن چراغ آهم از سوزت چراغ دودمان…
به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد
به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد ز غلتانی…
به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش
به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش که…
به آب و تاب حسنش عشقباز است
به آب و تاب حسنش عشقباز است دلم چون شمع در سوز و گداز است دل تنگ از تماشایش گشادید نگاه ما کلید قفل راز…
بسکه با سامان شد از حسن ملیحی دیدنم
بسکه با سامان شد از حسن ملیحی دیدنم بر کباب دل نمک پاشد نگه دزدیدنم آه کز غم در شب هجران او فریاد را نالهٔ…
برای منصب خاشاک روبی نجف است
برای منصب خاشاک روبی نجف است اگر بهم مژگان را همیشه جنگ صف است زکشتزار دگر روزی اهل معنی را برات دانهٔ ما بر قلمرو…
باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای
باز از تغافلی صف پیمان شکسته ای طرف کلاه ناز بسامان شکسته ای صد دشنهٔ به زهر بلا آب داده را در سینه ام ز…
این ماه چارده که ترا در برابر است
این ماه چارده که ترا در برابر است حقا که پیش روی تو نادر برابر است افشای عیب خود نکنی روبروی خلق چون معصیت کنی…
اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند
اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند سینه ها گویی که فانوس چراغ مرده اند می فریبد هر قدر دور از نظر باشد…
انکسار مرا تماشا کن
انکسار مرا تماشا کن اعتبار مرا تماشا کن بار دل می کشم ز بیکاری کارو بار مرا تماشا کن داغ داغ است لخت لخت دلم…
امروز چون توان به مدارا گریستن
امروز چون توان به مدارا گریستن باید چو ابر دجله و دریا گریستن در ماتم حسین علی گر نریزی اشک بر حال خویش گریه کن…
افروخت تا ز باده عذار سمن برم
افروخت تا ز باده عذار سمن برم حسنش می دو آتشه ریزد به ساغرم چشمم ز فیض آتش دل گشت گریه خیز دریا به جوش…
از یاد که گردید دلت مسکن آتش
از یاد که گردید دلت مسکن آتش کز سینه جهد آه تو چون جستن آتش اندیشهٔ رخسار تو در سینهٔ عشاق برقی است که خود…
از شور جنون هیچ کس آگاه نمی بود
از شور جنون هیچ کس آگاه نمی بود گر سلسله جنبان دلم آه نمی بود ای ضعف نمانده است مرا قوت ناله ای وای چه…
از دور عشقباز ترا می توان شناخت
از دور عشقباز ترا می توان شناخت دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست آب حیات شد چو…
آرامم از خط تو رمیدن گرفته است
آرامم از خط تو رمیدن گرفته است تا نکهت بهار دمیدن گرفته است خون دلم ز پنجهٔ مژگان به راه او دامان انتظار چکیدن گرفته…
همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست
همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است که کبک را به سر…
هرگز از پیش نظر آن رخ رخشان نرود
هرگز از پیش نظر آن رخ رخشان نرود که مرا خون دل از دیده به دامان نرود آنکه از سینهٔ پرداغ من از مرهم رفت…
هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ
هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ بیرون کسی ز دائرهٔ حکم زلف نیست برگردن…
نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف
نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف دانه ام همچون زمرد سبز از آب خود است عاشق و معشوق در چشم حقیقت بین یکی است…
نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد
نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد لخت لخت جگر شیردلان را هم خورد آن ستمکار که پرمایهٔ بخل است…
نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش
نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش که شد…
نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند
نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند جوش زینت در پرش طاؤس را رنگین کند پیرتر هر چند گردد خصم دشمن تر شود حلقه گردیدن…
می تواند در نظر نقش خیال یار بست
می تواند در نظر نقش خیال یار بست آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست دل نهان در گرد الفت کرده از اندک غمی…
من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم
من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم پرتو شمع است چون فانوس گرد دامنم نیست دمسازی ترا مانند من ای عندلیب یا تویی هنگامه…