دیده از فیض تو پریخانه شده است

دیده از فیض تو پریخانه شده است نکته از جوش تماشای تو دیوانه شده است می پرستان همه وارسته ز بند خویشند خط آزادی دلها…

ادامه مطلب

دلم را گریه بر مژگان آتش بار می آرد

دلم را گریه بر مژگان آتش بار می آرد سرشکم راز پنهان را بروی کار می آرد دل غمدیده را آخر هجوم گریه کند از…

ادامه مطلب

دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است

دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است یوسفی از پهلوی اخوان به چاه افتاده است بر فلک آهی که امشب برق جولان گشته…

ادامه مطلب

دل به غیر از باده زار و ناتوان افتاده است

دل به غیر از باده زار و ناتوان افتاده است چارهٔ کارش همین آتش به جان افتاده است تا دلم در فکر رخسار بتان افتاده…

ادامه مطلب

دست ریزش ساقیا هرگز مباد از ما کشی

دست ریزش ساقیا هرگز مباد از ما کشی ما ز شاگردان گردابیم در دریاکشی قمری دل، آشیان بر سرو نوخیز تو بست رتبه افزاید غمم…

ادامه مطلب

در کدورت خون شدم از خویش شادان آمدم

در کدورت خون شدم از خویش شادان آمدم جسم رفتم در غم او از خود و جان آمدم همچو آب جو که در گل می…

ادامه مطلب

در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز

در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز این مشت شرر باز به جیب جگر انداز آنجا که کشد معرفتش تیغ چو خورشید چون ماه…

ادامه مطلب

در این زمانه کسی نیست رو به من خندد

در این زمانه کسی نیست رو به من خندد مگر به روی دلم چاک پیرهن خندد چو گل به باد دهد ساز و برگ هستی…

ادامه مطلب

خون جگر زهر بن مو بی تو سر شود

خون جگر زهر بن مو بی تو سر شود هر موی بر تنم زغمت نیشتر شود بویش نشان زگرد رهی می دهد مرا ترسم ز…

ادامه مطلب

خضر نتوانست نرد عشق آسان باختن

خضر نتوانست نرد عشق آسان باختن باید اول در قمار عاشقی جان باختن دل به یادش ده که در نرد مروت خوشنماست دیده و دانسته…

ادامه مطلب

چون نهد عارف به پر از خلوت دل پا برون؟

چون نهد عارف به پر از خلوت دل پا برون؟ کی به جریان می رود از خویشتن دریا برون؟ جاده را از نرمی رفتار سازد…

ادامه مطلب

چون آینه بر روی تو مدهوش نگاهم

چون آینه بر روی تو مدهوش نگاهم بیخود شدهٔ ساغر سر جوش نگاهم باز آی که چون شمع بود تا به سحر باز در راه…

ادامه مطلب

چو بیداد محبت بیش شد حاجت روا گردد

چو بیداد محبت بیش شد حاجت روا گردد که دل را رخنه های سینه محراب دعا گردد چو می از شیشهٔ واژون نگار ناز پروردم…

ادامه مطلب

چه جان باشد به پیش چشم او دل‌های سنگین را

چه جان باشد به پیش چشم او دل‌های سنگین را زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را بحمدالله که در بزم محبت شمع تابانم…

ادامه مطلب

چشم بستن شمع‌سان بی‌تاب می‌سازد مرا

چشم بستن شمع‌سان بی‌تاب می‌سازد مرا ور به رخسارت گشایم آب می‌سازد مرا آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی با وجود آنکه هردم آب…

ادامه مطلب

جز تو روشن نبود دیدهٔ بیخواب کسی

جز تو روشن نبود دیدهٔ بیخواب کسی بی تو آرام ندارد دل بیتاب کسی رگ خوابش ز رگ گل نتواند فرق نمود آیی ار نیم…

ادامه مطلب

تنها همین ز چشم نه گوهر فکنده ایم

تنها همین ز چشم نه گوهر فکنده ایم یاقوت را ز دست چو اخگر فکنده ایم زین دل که بسته ایم به این جسم عنصری…

ادامه مطلب

تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب

تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب می روم از ضعف بر باد نفس همچون حباب مرهم ناسور دل را گشت شکر خنده…

ادامه مطلب

تا ز جام عشق دل مستان شد و دیوانه هم

تا ز جام عشق دل مستان شد و دیوانه هم چون گهر مستغنی است از فکر آب و دانه هم شیشه های طاق این غمخانه…

ادامه مطلب

پیچ و خم مو را چو آن مشکین سلاسل می‌دهد

پیچ و خم مو را چو آن مشکین سلاسل می‌دهد داد بی‌تابی دلم چون مرغ بسمل می‌دهد محرم لب گشت پیغام دل از سعی زبان…

ادامه مطلب

بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است

بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است بید بی سرو خوش آینده نباشد در باغ آری آزادگیی…

ادامه مطلب

بی تو دل در خوردن غم مرغ آتشخوار بود

بی تو دل در خوردن غم مرغ آتشخوار بود در گلو ما را نفس چون ناله در منقار بود پی به خود نابرده در تن…

ادامه مطلب

بهره از یاری یاری نیستش

بهره از یاری یاری نیستش هر که طبع بردباری نیستش هر که دل در زلف یاری نیستش یک سر مو اعتباری نیستش هر که ترک…

ادامه مطلب

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاری‌ها چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم که تابد…

ادامه مطلب

به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا

به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا زسوز عشق نکویان برشته اند مرا ندیده رنگ رخم روی سرخیی هرگز خط جبین مگر از زر…

ادامه مطلب

بلبلی نیست دل خسته که نالان نشود

بلبلی نیست دل خسته که نالان نشود داغ عشق تو گلی نیست که خندان نشود توبه کرد آنکه زهم صحبتی دختر رز مرد باشد اگر…

ادامه مطلب

بس که سنگینم ز بار غم به راه جست‌و‌جو

بس که سنگینم ز بار غم به راه جست‌و‌جو همچو سوزن می‌روم در نقش پای خود فرو درنیابد غیر خود در دیدهٔ یکرنگیم می‌شوم با…

ادامه مطلب

بر آفتاب عارض او خال مشکبوست

بر آفتاب عارض او خال مشکبوست یا نافهٔ فتاده زآهوی چشم اوست یادت بخیر باد که مینای دل مرا چون غنچه از خیال تو لبریز…

ادامه مطلب

با صدانداز نشست آن بت رعنا در پیش

با صدانداز نشست آن بت رعنا در پیش غم پس سر شد و بگرفت قدح جا در پیش راه سر منزل وارستگی از حد دور…

ادامه مطلب

آید صدای نالهٔ دل از نگاه ما

آید صدای نالهٔ دل از نگاه ما چون شاخ ارغوان بچکد خون ز آه ما در دیده ای که محو تو شد جلوه گر شوی…

ادامه مطلب

آه که امشب چه‌ها با دل ما کرده‌ای

آه که امشب چه‌ها با دل ما کرده‌ای بر در مستی زده باز چه‌ها کرده‌ای دوخته بودم به صبر چاک دل خویش را پیرهن طاقتم…

ادامه مطلب

آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند

آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند با هوای نفس کی آرام دل حاصل شود اضطراب…

ادامه مطلب

اگر محاسبه روز حشر در نظر آری

اگر محاسبه روز حشر در نظر آری در این دو روزه حیات اینقدر به خود نسپاری جویای تبریزی

ادامه مطلب

اضطرابم آتش رخسار او را دامن است

اضطرابم آتش رخسار او را دامن است شمع گل از شعلهٔ آواز بلبل روشن است تیغ اقبالش خورد بر ابر در پیکار نفس هر کرا…

ادامه مطلب

از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن

از نسیم صبحگاهی کرده در بر پیرهن برنتابد یوسف بوی ترا هر پیرهن بیکسی اهل جهان را پرده پوش عیبهاست در بر از گرد یتیمی…

ادامه مطلب

از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست

از سیه مستی ندانم گل چه و گلشن کجاست کو گریبان و چه شد پیراهن و دامن کجاست نقش ارژنگ است از رنگینی نقش خیال…

ادامه مطلب

از تف آه من بسان حباب

از تف آه من بسان حباب فرش و دیوار و سقف خانه شد آب شعلهٔ حسن او بسوزاند کز نقابش کنی ز چادر آب هر…

ادامه مطلب

ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است

ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است یا مطلع برجستهٔ بسیار بلند است در ظرف خیال تو محال است درآید پست است ترا دانش و…

ادامه مطلب

یار می آید و به استقبال

یار می آید و به استقبال می روم دمبدم ز حال به حال هر چه شد دلنشین عزیز بود مردم چشم آینه است مثال چون…

ادامه مطلب

همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت

همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت به باغ غنچهٔ گل چون فتیله عنبر سوخت زجلوه ای که نمود آفتاب دیدارت در آینه…

ادامه مطلب

هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش می‌چکد

هرکه در عشقت ز مژگان اشک نابش می‌چکد غالبا خوناب خامی از کبابش می‌چکد بر گل رویت نگاه شعله‌آشامان عشق اندکی گر پا بیفشارد گلابش…

ادامه مطلب

هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش

هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش غنچه سانم دل پر از خون باشد و لبها خموش چشم اگر پوشی رود در خلوت…

ادامه مطلب

نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه

نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه بس بود روزی که روها از گنه گردد سیاه برگ عیش…

ادامه مطلب

نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد

نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد که گل را عارض زلفش شراب رنگ و بو بخشد اگر ساقی نگاه اوست مستان زندگانی کن…

ادامه مطلب

نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت

نخل را باد خزان تنها نه عریان کرد و رفت برگ عیشش عندلیبان را پریشان کرد و رفت مشفق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد…

ادامه مطلب

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم…

ادامه مطلب

مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست

مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست چیده ام از بس گل نظاره زان گلزار حسن پنچهٔ مژگان مرا تا…

ادامه مطلب

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد رهنما راهزن سالک تجرید بود دشمن است آنکه…

ادامه مطلب

مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب

مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب می‌فزاید جوش گلشن را صدای عندلیب برگ گل لخت دل و آب و هوا اشکست و آه بی‌تکلف…

ادامه مطلب

لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت

لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت بزم را نام خدا از سخنی خندان ساخت چرخ کس را ندهد خرمی از پهلوی خویش صد دل…

ادامه مطلب