تا خزان آمد گل کامی نچیدیم از چمن

تا خزان آمد گل کامی نچیدیم از چمن غنچه تا نشکفت روی دل ندیدیم از چمن رنگ گل در چشم ما از بو سبک جولانتر…

ادامه مطلب

پنهان تراست ساعد سیمین در آستین

پنهان تراست ساعد سیمین در آستین یا جا گرفته دستهٔ نسرین در آستین در هجر نوگلی ست دو منقار عندلیب ما را هزار نالهٔ رنگین…

ادامه مطلب

بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است

بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن…

ادامه مطلب

بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم

بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم با تو چون جوهر آیینه فراموش خودم مست کیفیت خود گشته ام از دولت عشق بیخود…

ادامه مطلب

به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش

به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش فتد چو حسن در اندیشهٔ عمارت عشق چه خانه ها که…

ادامه مطلب

به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی

به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی کی از تعمیر می‌شد چاره احوال خرابت را به…

ادامه مطلب

به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند

به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند قدح از موج صهبا بزم بر هم خورده را ماند نهانم همچو بوی غنچه در آغوش…

ادامه مطلب

بنگر رخ به آتش می تاب داده را

بنگر رخ به آتش می تاب داده را حسن صفا به گوهر سیراب داده را هردم ز آسمان زبون کش رسد شکست همچون حباب خانه…

ادامه مطلب

بزم عیشم یک نفس بی جلوهٔ خوبان مباد

بزم عیشم یک نفس بی جلوهٔ خوبان مباد باده و نقلم به غیر از آن لب و دندان مباد داغ خواری از کلف افتاده بر…

ادامه مطلب

باطنم را روشنی از عشق بی اندازه شد

باطنم را روشنی از عشق بی اندازه شد داغ دل چون ماه از پهلوی مهرت تازه شد می شود حاصل تمامی بعد تحصیل کمال خط…

ادامه مطلب

با رقیبان مکن الفت به محبت سوگند

با رقیبان مکن الفت به محبت سوگند منگر جانب اغیار به الفت سوگند مستم و جور و جفا با دل ازین بیش مکن به ترحم…

ادامه مطلب

ای من فدای نام تو یا مرتضی علی

ای من فدای نام تو یا مرتضی علی من بندهٔ غلام تو یا مرتضی علی برگشت آفتاب به حکم تو بارها گردد فلک به کام…

ادامه مطلب

آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا

آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا آتش افروز بلا در دودمان مصطفا داد از بی مهری چرخ ستم پرور که کرد زهر…

ادامه مطلب

آن نور که هر ذره ازو در لمعان است

آن نور که هر ذره ازو در لمعان است در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید بر خاک ره…

ادامه مطلب

اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد

اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش که چون…

ادامه مطلب

اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود

اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود آهم به رنگ شعله طپان بی تو می رود گر قامتم دو تاست همان سوز دل…

ادامه مطلب

از گل داغ جنون دارم بهاری در نظر

از گل داغ جنون دارم بهاری در نظر باشدم از اشک گلگون لاله زاری در نظر بعد ازین چشم تو هم نامحرم رخسار تست چون…

ادامه مطلب

از سوز سینه مغز سرم در گرفته است

از سوز سینه مغز سرم در گرفته است باز چو شمع سوختن از سر گرفته است تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ طبعم…

ادامه مطلب

از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست

از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد…

ادامه مطلب

آرام تو نشانهٔ هواداران دل است

آرام تو نشانهٔ هواداران دل است تعبیرخوابهای تو بیداری دل است صبح است ای فلک به هراس از خدنگ آه اندیشه کن که وقت کمانداری…

ادامه مطلب

یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار

یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار پرتو خورشید در دریا نمی گیرد قرار سوز عشقت چون شرر در کاغذ آتش زده…

ادامه مطلب

همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است

همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است می چکد خون نیاز عاشق از بال و پرت…

ادامه مطلب

هر که بگشاید زبان نطق بیجا پیش خلق

هر که بگشاید زبان نطق بیجا پیش خلق همچو راز می پرستان است رسوا پیش خلق نخوت ارباب همت بدتر از دون همتی است سر…

ادامه مطلب

هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است

هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است این پری هر دم برنگ تازه ای در شیشه ای است هر دم از عمر سبکسیر تو…

ادامه مطلب

نهادی بر دلم ای نازنین دست

نهادی بر دلم ای نازنین دست ازین دست است احوالم ازین دست سرت درد خمار می مبیناد مبادا تکیه گاه آن چنین دست بود چون…

ادامه مطلب

نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را

نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت طراوت از سرشک…

ادامه مطلب

نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم

نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم شکست از موج خارا خورد این آیینه در سنگم بیاد چشم مستی دارد از بس عشق…

ادامه مطلب

می گشاید چشم بستن قفل درهای وصال

می گشاید چشم بستن قفل درهای وصال پلک ها بر هم بود چسباندهٔ مشق خیال گرد کلفت بسکه بر رخسارم از جوش غم است روی…

ادامه مطلب

موسم مستی است ایام بهاران های های

موسم مستی است ایام بهاران های های فصل گل را مغتنم دانید یاران های های دست افشان پای کوبان می روم از خویشتن رقص مستی…

ادامه مطلب

مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی

مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی گویی که منکسف شد از آفتاب نیمی چون برگ لاله را هر لخت دلی ز داغت خون گشته است…

ادامه مطلب

ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم

ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم گوهر یکدانه ای را در خلاب افکنده ایم مغز خورشید از شمیم عشق باشد عطسه ریز…

ادامه مطلب

لخت لخت از یاد رویت شد دل بی کینه ام

لخت لخت از یاد رویت شد دل بی کینه ام عاقبت از شوخی عکست شکست آیینه ام پنجهٔ عشقت درونم را ز بس کاویده است…

ادامه مطلب

گشتم اسیر نوگل بلبل ندیده ای

گشتم اسیر نوگل بلبل ندیده ای از گرد راه بی خبریها رسیده ای بر برق ترک سمند تغافل نشسته ای با وحشت آرمیده ای از…

ادامه مطلب

گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود

گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود نیت گر بهر طپیدن بال و پر نتوان گشود حیف باشد در تلاش برتری بر چون خودی یک…

ادامه مطلب

که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را

که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را گاه عینک وار بر عمامه چشم خویش را می نویسم نامه و از فرط شوق دیدنت…

ادامه مطلب

کردم از لخت جگر طرح زبان تازه ای

کردم از لخت جگر طرح زبان تازه ای ریختم از خون دل رنگ بیان تازه ای تن شد از گرد کدورت جان غم فرسوده ام…

ادامه مطلب

فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا

فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا چنین که مانده به جا در طلسم بی تابی شکسته…

ادامه مطلب

غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس

غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس چند پرسی ز شب هجر، مپرس آه مپرس!‏ همچو شمعم دم تقریر زبان درگیرد جان من! آه، از…

ادامه مطلب

عنوان تیره باطنها پهلوی دل افسرده است

عنوان تیره باطنها پهلوی دل افسرده است متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است…

ادامه مطلب

عاقلان موعظه را زیب ده هوش کنند

عاقلان موعظه را زیب ده هوش کنند چون برآید گهر از بحر در گوش کنند آه دلسوختگان کم نشود بعد از مرگ بیشتر دود کند…

ادامه مطلب

صحبت بی نفاق یاران کو

صحبت بی نفاق یاران کو گل بی خار این گلستان کو مرض بیغمی شفا طلبست آب نیسان چشم گریان کو سر و سامان عاشقیم کجاست…

ادامه مطلب

شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود

شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود موج می پروانهٔ آتش به جان افتاده بود پیش از آن ساعت که آمد سر و شوخش…

ادامه مطلب

شبی کز یاد آن مه بر جگر دندان بیفشارم

شبی کز یاد آن مه بر جگر دندان بیفشارم چکد از دیده ام سیاره چون مژگان بیفشارم سرم چون جاده باشد در کنار دامن منزل…

ادامه مطلب

سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم

سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم صیقل آیینهٔ خورشید شد خاکسترم در خیالم بسکه شب هر دم به رنگی آمدی می توان صد…

ادامه مطلب

سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست

سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست دور فلک از حلقه بگوشان خط اوست در شیشه پری کرد نهان جوش صفایش رخ آینهٔ جلوهٔ پنهان خط…

ادامه مطلب

زین بیش جور با دل خونین ما مکن

زین بیش جور با دل خونین ما مکن با ما جفا مکن، مکن ای بیوفا مکن سهل است جور، ترک محبت ز ما مکن خون…

ادامه مطلب

زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم

زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم گل بهشت قناعت بود سرافرازی چو کوه، پای به دامن کشیده ای…

ادامه مطلب

ز لعل او دلی شوریده دارم

ز لعل او دلی شوریده دارم کبابی در نمک خوابیده دارم ز شوق سجدهٔ کویت چو غنچه به روی هم جبین ها چیده دارم قبول…

ادامه مطلب

ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون

ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون همان بود که بتی آری از حرم بیرون ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد بلی سفال…

ادامه مطلب

ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی

ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا…

ادامه مطلب