غزلیات جویای تبریزی
می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است
می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است آنقدر مستی که مژگان هم از او برگشته است در ره شوق تو از بس…
منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را
منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس کس…
مست و بیخود شوخ من افتاده است
مست و بیخود شوخ من افتاده است بر زمین همچون چمن افتاده است هر که در تعریف خود کوشد مدام بر زبان خویشتن افتاده است…
ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها
ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها از هر نگه به وادی وصل تو راهها از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم مانده است…
گلگشت چارباغ برو دوش کرده ایم
گلگشت چارباغ برو دوش کرده ایم سیر بهار گلشن آغوش کرده ایم تا بر رخت چو آینه بگشوده ایم چشم در خاطر آنچه بود فراموش…
گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری
گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی حباب آسا…
گر بخرامد، نسیم خلد برین است
گر بخرامد، نسیم خلد برین است چون بنشیند، بهشت روی زمین است ناز تو رنگینی جمال تو افزود شهپر طاووس حسن، چین جبین است مست…
کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد
کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد به قدر طول سفر زاد راه بردارد فریب خوردهٔ دولت قرین آفتهاست زموج آب گهر کشتیش خطر دارد…
کامت چو در شوی به خطرها همی دهند
کامت چو در شوی به خطرها همی دهند در بحر غوطه زن که گهرها همی دهند در فکر روزیانه مخور غم که هر سحر از…
فسونسازی که دل را میبرد نیرنگش از شوخی
فسونسازی که دل را میبرد نیرنگش از شوخی گریبان چاک ساز برگ گل را رنگش از شوخی تو چون برقع گشایی در چمن گل غنچه…
غنچه از دلبستگی گردیده پنهان در لباس
غنچه از دلبستگی گردیده پنهان در لباس مفت آزادی که چون سرو است عریان در لباس تا به کی خواهی کشیدن چادر عصمت به روی…
عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم
عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم بر در دیوانگی دانسته چندی می زنم می روم از خویشتن امشب به یاد زلف او همتی یاران!…
عاشقان را با پریشانی ست پیمانی درست
عاشقان را با پریشانی ست پیمانی درست نقش ما بنشسته با زلف پریشانی درست حسن شوخش پرده برگیرد اگر از روی کار در جهان باقی…
شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی
شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی گر از میانه روی در کنار خود باشی به روی شاهد مقصود دیده بگشایی گر از صفای…
شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست
شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست با کمان قامت خم رفت تیر آه راست کی برند از مسلک حق فیض ارباب نفاق مار کج…
شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود
شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود دیده دیدم که به خوناب جگر می غلتید خبر از…
سوار ابلق لیل و نهار خود باشد
سوار ابلق لیل و نهار خود باشد اگر کسی بتواند سوار خود باشد خوشا حضور نماز کسی که چون محراب ز خود تهی شود و…
سخن سازی چو چشم یار در دنیا نمی باشد
سخن سازی چو چشم یار در دنیا نمی باشد بلایی در جهان مانند آن بالا نمی باشد به حال هر که از خود رفت چون…
زور شور گریه ای می شد به خواب
زور شور گریه ای می شد به خواب خواب می آرد بلی آواز آب بوی تحقیق از مقلد نشنوی کس نگیرد از گل کاغذ، گلاب…
زجوش ناز دندانت در نایاب را ماند
زجوش ناز دندانت در نایاب را ماند تبسم بر لبت صبح شب مهتاب را ماند کدامین نوگل، آئین بند گلشن شد، که هر بلبل ز…
ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد
ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد ترا گر بر دل بیدرد ناخن می زند…
ز چشمم جز سرشک لعلگون بیرون نمیآید
ز چشمم جز سرشک لعلگون بیرون نمیآید بلی هرگز در از دریای خون بیرون نمیآید نمکها بر جراحت زد تن درد آشنایم را دلم از…
ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا
ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا زداید غم به هیچ از…
رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم
رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان چشمکی…
دهد بوی جگر پرکاله آهم
دهد بوی جگر پرکاله آهم بود از دودمان ناله آهم ز جوش غم گره شد در دل تنگ چو داغ غنچه های لاله آهم جویای…
دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی
دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی جان می دهم خندهٔ پنهان تو جتی در دم چو اثر کرد در او منصب دل یافت در…
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند تا منصب قبول تو می نوش داده اند هر لخت دل زبان دگر شد مرا به…
دل از مهر می و معشوقم آسان بر نمی خیزد
دل از مهر می و معشوقم آسان بر نمی خیزد دلی هرگز کس آسان از سر جان بر نمی خیزد کنم زنجیر خالی از در…
در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک
در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک بو را چو دمی همنفس باد کند مشک دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک…
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم آن چیز که داریم میسر بفشانیم چون نخل که آبی خورد و میوه دهد بار از…
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام مستم از کیفیت سرشار دور افتاده ام معنی بیگانه با دل آشناتر می شود در بر یارم…
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب جویای تبریزی
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است گرنه…
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض…
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند رفته ام تا از میان جا در کنارم داده اند بر مآل خویش خندم یا…
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید میان چاه زنخدان او نشان یابد کسیکه پای…
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد بکن ستایش اهل کمال در غیبت که روی آینه…
چشمت که ز خون ما شرابی است
چشمت که ز خون ما شرابی است دایم پی خان و مان خرابی است روی تو چو آفتاب پرنور لعلت گل قند آفتابی است محو…
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟ غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو…
توصیف تو از بشر نیاید
توصیف تو از بشر نیاید در کسوت گفت در نیاید بی معنی عشق همچو تصویر از عالم رنگ برنیاید معنی حقیقت از بزرگی در قالب…
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را چون موج که برهم خورد از وی کف دریا در…
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود هر…
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام دانهٔ زنجیر میریزد سرشک از دیدهام از تنم پیکان او زنجیر میآید برون در شب هجران او از…
پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه
پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه مضطرب چون مهر تابان شد صفا در آینه هیچ کس از صاف باطن عیب بی رویی ندید…
بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن
بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن همچو فانوس ز بس صافی جوهر بدنت…
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها از بس تپیده…
به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل
به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل سراپا پنجه گردم تا گریبانی درم چون گل ز جوش تا توانی می توانم زین…
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم به پا بیخودی این راه را مردانه سر کردم نمی بینم عنان اختیاری در کفت…
به جام لاله می رنگ تا بود در کوه
به جام لاله می رنگ تا بود در کوه بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه بده به سختی ایام دل که…
بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست
بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست بر فراز عرش جوش بی نیازی می زنیم آسمان درد…