غزلیات جویای تبریزی
دهد بوی جگر پرکاله آهم
دهد بوی جگر پرکاله آهم بود از دودمان ناله آهم ز جوش غم گره شد در دل تنگ چو داغ غنچه های لاله آهم جویای…
دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی
دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی جان می دهم خندهٔ پنهان تو جتی در دم چو اثر کرد در او منصب دل یافت در…
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند تا منصب قبول تو می نوش داده اند هر لخت دل زبان دگر شد مرا به…
دل از مهر می و معشوقم آسان بر نمی خیزد
دل از مهر می و معشوقم آسان بر نمی خیزد دلی هرگز کس آسان از سر جان بر نمی خیزد کنم زنجیر خالی از در…
در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک
در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک بو را چو دمی همنفس باد کند مشک دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک…
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم آن چیز که داریم میسر بفشانیم چون نخل که آبی خورد و میوه دهد بار از…
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام مستم از کیفیت سرشار دور افتاده ام معنی بیگانه با دل آشناتر می شود در بر یارم…
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب جویای تبریزی
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است گرنه…
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض…
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند رفته ام تا از میان جا در کنارم داده اند بر مآل خویش خندم یا…
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید میان چاه زنخدان او نشان یابد کسیکه پای…
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد بکن ستایش اهل کمال در غیبت که روی آینه…
چشمت که ز خون ما شرابی است
چشمت که ز خون ما شرابی است دایم پی خان و مان خرابی است روی تو چو آفتاب پرنور لعلت گل قند آفتابی است محو…
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟ غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو…
توصیف تو از بشر نیاید
توصیف تو از بشر نیاید در کسوت گفت در نیاید بی معنی عشق همچو تصویر از عالم رنگ برنیاید معنی حقیقت از بزرگی در قالب…
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را چون موج که برهم خورد از وی کف دریا در…
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود هر…
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام دانهٔ زنجیر میریزد سرشک از دیدهام از تنم پیکان او زنجیر میآید برون در شب هجران او از…
پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه
پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه مضطرب چون مهر تابان شد صفا در آینه هیچ کس از صاف باطن عیب بی رویی ندید…
بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن
بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن همچو فانوس ز بس صافی جوهر بدنت…
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها از بس تپیده…
به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل
به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل سراپا پنجه گردم تا گریبانی درم چون گل ز جوش تا توانی می توانم زین…
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم به پا بیخودی این راه را مردانه سر کردم نمی بینم عنان اختیاری در کفت…
به جام لاله می رنگ تا بود در کوه
به جام لاله می رنگ تا بود در کوه بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه بده به سختی ایام دل که…
بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست
بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست بر فراز عرش جوش بی نیازی می زنیم آسمان درد…
بر نمی تابید شرم او حضور شمع را
بر نمی تابید شرم او حضور شمع را داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار بیختند…
باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا
باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا در فشار دل ید طولاست مژگان ترا بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت ریختند از شیرهٔ جان…
با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است
با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است دل عندلیب گلشن رنگ پریده است دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ هر لاله…
ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای
ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار کز…
آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند
آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند آفت دوران شود گر ساغر دیگر زند می تواند گشت از خوان که و مه کامیاب…
آن را که غباری به رخ از تربت طوس است
آن را که غباری به رخ از تربت طوس است در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است دنیا که به چشم تو بود زال…
اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی
اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی همانا در پی کتمان عیب خویش میکوشی عبادت در حضور خلق ار چشم قبول افتد تو ظالم فسق…
اشتیاقم جام می را جان تصور می کند
اشتیاقم جام می را جان تصور می کند هر خمی را چشمهٔ حیوان تصور می کند در غم عشق آنکه دندان بر جگر افشرده است…
از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را
از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو گر فشارم با…
از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود
از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست کآنجا ز…
از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن
از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن که بوسه ای به صد ابرام می توان چیدن به دامنی که بگسترده پرتو خورشید…
هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست
هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست رشتهٔ جانم رنگ خواب ار شود آسوده نیست حیف بر تن گر نه چون فانوس…
هست آنچه از زبان تو بیگانه نام ماست
هست آنچه از زبان تو بیگانه نام ماست چیزی که نیست محرم گوشت پیام ماست لبهای آن صنم به دو عالم برابر است منت خدای…
هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است
هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است سرو و گل کی جانشین شیشه و پیمانه است با زبان حال در رفتن ز خود…
نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را
نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟ گرد ره…
نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک
نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک گرچه سر تا پا تنم در بزم…
نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند
نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند قصر دل از پستی همت خراب افتاده است…
نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را
نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را دل یکدسته عاشق تا بکی گرد سرت گردد حیا…
می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش
می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش می زند بر آتشم دامن قبای آبی اش عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز بوی شیر…
مهربانی با خلایق پاسبان دولت است
مهربانی با خلایق پاسبان دولت است در حقیقت دل شکستن کسرشان دولت است بر شکم سنگ قناعت بند و آسایش گزین سیری از چیزی که…
مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا
مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد چنین که…
ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم
ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم بر نداریم ز مژگان کجت دست امید همچو خون در…
لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد
لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد از حلاوت پای تا سر یک دهن چون جام شد بعد مردن هم به راه…
گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار
گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار باشد شمیم گریهٔ تلخم گلاب وار یکدم ذخیره ای است برای تمام عمر گردآوری کنی چو…