غزلیات جویای تبریزی
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم…
جان آزاد گرفتار تن زار بماند
جان آزاد گرفتار تن زار بماند همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند از پریشان نظری گشته پریشان دلها دیده آن است که در…
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم مرا گهوارهٔ راحت…
تا گشته است پای خم آرامگاه ما
تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو…
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد خوی آتشناک او بزم جفا را گرم کرد درد کی آسان تواند جای گیرد در دلی…
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی تخم گویی…
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن نکهت گل موج…
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ…
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم…
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این…
به پیری نشد چاره گردن کشان را
به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این…
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر…
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن! چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن! گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین…
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست…
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد زان روی با سرشکم بوی گلاب باشد گر شاهی از فقیری است دارد نمود بی بود…
ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد
ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد آه به باد رفته و اشک چکیده باش جمعیت دل ار طلبی راه درد گیر یعنی…
آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است
آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد حلقهٔ زلف که…
آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل
آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل از خریت شد اسیر منجلاب آب و گل می خورم هر لحظه زخم تازه ای زان…
اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانهای کمتر
اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانهای کمتر وگر بر باد شد خاکسترش پروانهای کمتر به پیش مستی چشمش که یارب باد روزافزون بود سامان…
آشفته زلف را ز صبا میکنی، مکن!
آشفته زلف را ز صبا میکنی، مکن! ما را اسیر دام بلا میکنی، مکن! بر شیشه پاره پای هوس مینهی، منه قصد دل شکستهٔ ما…
از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند
از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند روشن سواد سرمهٔ دیدش نمی کنند با درد و غم کسی که نه امروز صبر کرد فردا…
از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود
از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود مرغ قفس رها به رمیدن نمی شود بگذار لحظه ای لب خود را بکام ما آب عقیق…
از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت
از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت که جام لاله بجز درد در ایاغ نداشت کدام قطرهٔ اشکم فرو چکید از چشم…
آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود
آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود برگ گل سنگ ته دندان شبنم می شود هر کرا در عین اقبال است چشمی…
وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است
وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است دلبر بسیار شرین تر ز جان گم کرده است نیستش در هیچ یک…
هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا
هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن در گداز آرد…
هر که از چشم تو کیفیت والا دارد
هر که از چشم تو کیفیت والا دارد از تماشای لبت نشئه دو بالا دارد جویای تبریزی
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال کرده یکجا…
نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ
نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ باغ را موج صفا از سر دیوار…
نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را
نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را…
نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد
نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد اگر بر آسمان رفته است چشمی بر زمین دارد زسودای تو بر لب هر که آه…
می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را
می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را آتش ما در گره چون لاله دارد دود را رونداده حسن شوخش خط مشک اندود را…
مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است
مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است مزه است لعل لبت یا شراب ازین دو کدام است دو ابر و خط پشت…
مستغنی از می آیم ز جان نگاه او
مستغنی از می آیم ز جان نگاه او ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند آن را که…
مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند
مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض…
لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را
لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را معذور توان داشتن این بی سر و پا را دولت نتوان یافتن از پهلوی خست هرگز نکند کس…
گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره
گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره نبود چین جبین آینهٔ حسن ترا چون هلال…
گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود
گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود هر که مجنون می تواند بود در فصل بهار…
کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ
کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ چو شعله خونش ازان زد زبانه از رگ سنگ رضا بخوردن خون دادایم این و آن هم نیست…
کاری نیاید از خرد ذوفنون ما
کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش…
فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم
فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم در دام خود کشیده چو طاؤس گلشنم داغ جنون گلی است که چون بر سرش زدم مانند…
غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد
غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد از دل خون شدهٔ من چه نشان می طلبی آنقدر گم…
غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن
غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن خصم را از بردباری کن زبون خویشتن تا…
طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو
طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو روز و شب میزان چو میآید برابر میشود اعتمادی بر نفس نبود که چون برگشت بخت…
صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا
صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم نار او رونق بازار…
شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است
شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است شاه رفت و گردی از دنبال برجا مانده است تا اثر در روزگار از کوه…
شبی که مستی باد تو در سرم باشد
شبی که مستی باد تو در سرم باشد دل گداخته صهبای ساغرم باشد به هر طرف که گشایم نظر گلستان است خیال روی تو تا…
سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد
سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد ز هر نقش قدم رنگ گل مهتاب می ریزد دل هر کس که بگدازد ز سوز…
سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد
سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد خالی از صاف خیالت این کدو هرگز مباد آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست…
زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها
زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی…