غزلیات جویای تبریزی
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی تخم گویی…
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن نکهت گل موج…
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ…
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم…
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این…
به پیری نشد چاره گردن کشان را
به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این…
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر…
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن! چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن! گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین…
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست…
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد زان روی با سرشکم بوی گلاب باشد گر شاهی از فقیری است دارد نمود بی بود…
ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد
ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد آه به باد رفته و اشک چکیده باش جمعیت دل ار طلبی راه درد گیر یعنی…
آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است
آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد حلقهٔ زلف که…
آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل
آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل از خریت شد اسیر منجلاب آب و گل می خورم هر لحظه زخم تازه ای زان…
اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانهای کمتر
اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانهای کمتر وگر بر باد شد خاکسترش پروانهای کمتر به پیش مستی چشمش که یارب باد روزافزون بود سامان…
آشفته زلف را ز صبا میکنی، مکن!
آشفته زلف را ز صبا میکنی، مکن! ما را اسیر دام بلا میکنی، مکن! بر شیشه پاره پای هوس مینهی، منه قصد دل شکستهٔ ما…
از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند
از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند روشن سواد سرمهٔ دیدش نمی کنند با درد و غم کسی که نه امروز صبر کرد فردا…
از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود
از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود مرغ قفس رها به رمیدن نمی شود بگذار لحظه ای لب خود را بکام ما آب عقیق…
از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت
از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت که جام لاله بجز درد در ایاغ نداشت کدام قطرهٔ اشکم فرو چکید از چشم…
آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود
آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود برگ گل سنگ ته دندان شبنم می شود هر کرا در عین اقبال است چشمی…
و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم
و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم به تن از پیرهن جز یک گریبان وار نگذارم بریزم خاک حسرت بسکه بر سر بی…
هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط
هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط ما و گله ز خوی تو کذب، افترا، غلط وصف لطافت تو همین بس که می کند…
هر کس محروم از جوانی است
هر کس محروم از جوانی است دردی کش صاف زندگانی است از یاد تو با نسیم آهم بویی ز بهار نوجوانی است کس پی نبرد…
نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار
نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار آه کامشب مانع نظاره شد در بزم…
نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت
نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت ماند در دل اضطراب عشقم آخر برقرار چون رگ…
نمک پروردهٔ لعلت تکلم
نمک پروردهٔ لعلت تکلم گریبان چاک دندانت تبسم ترا با چشم مخموری که داری نگهدارد خدا از چشم مردم تو خود را غیر میدانی وگرنه…
نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر
نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر به غیر از وصل خوبانم به دل اندیشهٔ دیگر بجز فکر وصال او که یارب باد روزافزون به وصل…
می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه
می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه بی حیا بی آبرو بی شرم کافر آینه همچو برگ گل هوا گیرد ز پشت دست…
مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را
مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را از آن با چشم دل حیران…
مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز
مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز نازش به گل و سرو و سمن می رسد امروز دور است که لب تشنهٔ خون دل خلق…
ما را بود ز خون جگر لاله رنگ چشم
ما را بود ز خون جگر لاله رنگ چشم بادا ترا ز باده بهار فرنگ چشم مانند زخم دوخته نگشود بر رخم ترسیده بسکه زان…
گیرم غم تو و دل خونین دهم عوض
گیرم غم تو و دل خونین دهم عوض تنها نه دل دهم که دل و دین هم عوض فرهاد اگر ببزم تو گوید ز دلبرش…
گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید
گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید باده گر یک قطره هم باشد که چشمی تر کنید می پرستان می نهم لب بر لب مینا…
گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود
گر صبا با نکهت زلفش سوی هامون شود نافهٔ آهو چو داغ لاله غرق خون شود هر که مجنون می تواند بود در فصل بهار…
کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ
کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ چو شعله خونش ازان زد زبانه از رگ سنگ رضا بخوردن خون دادایم این و آن هم نیست…
کاری نیاید از خرد ذوفنون ما
کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش…
فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم
فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم در دام خود کشیده چو طاؤس گلشنم داغ جنون گلی است که چون بر سرش زدم مانند…
غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد
غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد از دل خون شدهٔ من چه نشان می طلبی آنقدر گم…
غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن
غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن خصم را از بردباری کن زبون خویشتن تا…
طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو
طول زلفت کم ز قامت نیست گر سنجی بگو روز و شب میزان چو میآید برابر میشود اعتمادی بر نفس نبود که چون برگشت بخت…
صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا
صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم نار او رونق بازار…
شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است
شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است شاه رفت و گردی از دنبال برجا مانده است تا اثر در روزگار از کوه…
شبی که مستی باد تو در سرم باشد
شبی که مستی باد تو در سرم باشد دل گداخته صهبای ساغرم باشد به هر طرف که گشایم نظر گلستان است خیال روی تو تا…
سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد
سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد ز هر نقش قدم رنگ گل مهتاب می ریزد دل هر کس که بگدازد ز سوز…
سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد
سر به دورانت تهی از آرزو هرگز مباد خالی از صاف خیالت این کدو هرگز مباد آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست…
زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها
زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی…
زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را
زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری نهان…
ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری
ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما ز شوقش…
ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش
ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش وگرنه قطرهٔ آبی است از شرم بناگوشش گشود آخر به زور شوخی آن قفل معما را سخن…
روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود
روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود شوخ من چون گل بیک پیمانه رنگین می شود روز عاشق تیره زآن گیسوی پرچین می شود…
رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست
رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک نخل آهی…