غزلیات جویای تبریزی
به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری
به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری ز درد جوهر فریاد بلبل دل دو…
بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او
بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است فتنه…
بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند
بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند ساقی امشب کوتهی در دادن…
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند کوه را بار غم از کمر می افکند گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا…
با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند
با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند گویی به لوح حافظه مضمون جسته ماند طومار شکوه های دل من به دست چرخ نگشوده همچو غنچهٔ…
ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو
ای شوخ قوشجی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم به سوی تو چشمی سیاه کرده همانا به روی تو هر حلقه ای…
آه اگر از پیش چشم آن سرو قامت بگذرد
آه اگر از پیش چشم آن سرو قامت بگذرد چون ز پیشم بگذرد بر من قیامت بگذرد چون نیاید از زبان هرگز ادای حق شکر…
آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند
آنانکه میل وصل تو خود کام می کنند آخر ز بوسه صلح به پیغام می کنند یک قطره خون از مژهٔ غم چکیده ایست آنرا…
الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را
الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را برد بیطاقتی از عالم هستی برون…
آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود
آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود قطره دریا می شود چون واصل دریا شود قفل بر مخزن نشان مایه داریهای اوست راز عشق…
از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود
از نخستم تن ز درد عشق غم فرسوده بود غنچه سانم دل درون بیضه خون آلوده بود جویای تبریزی
از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک
از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک ای مغبچهٔ مگشا سر خم محتسب آمد این چشمه مباد…
از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!
از پای فکنده است مرا محنت و غم، های! برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های! سرگرمی ام از آتش سوزان ته پاست های…
آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است
آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن پیراهن تحمل…
یکرنگ بیخودی شده از خود بریدهام
یکرنگ بیخودی شده از خود بریدهام با وحشت آرمیدهام از بس رمیدهام عرش برین مقام من از فیض بیخودی است از خویش رفتهرفته به جایی…
همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند
همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند سخت مستغرقم این آینه رویان کردند آه چون غنچه به یک جنبش مژگان این قوم مشت چاک دل…
هر که او با قامت خم گشته غافل خفته است
هر که او با قامت خم گشته غافل خفته است بی خبر در سایهٔ دیوار مایل خفته است گر سرپایی زنی با دست بخشش فرصت…
هر سبزه سراپای زبانست در این باغ
هر سبزه سراپای زبانست در این باغ هر شبنمی از دیده ورانست در این باغ تا چشم گشوده است بود بیخود حیرت نرگس که ز…
نوبهار آمد و گلزار صفایی دارد
نوبهار آمد و گلزار صفایی دارد چمن از بلبل و گل برگ و نوایی دارد رونق خانهٔ دل اشکی و آهی کافی است خلوت ما…
نه از بیگانه چشم مردمی نه زآشنا دارم
نه از بیگانه چشم مردمی نه زآشنا دارم غم عالم ندارم تکیه بر ذات خدا دارم چه شد گر از جفایش رفت بر باد فنا…
ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش
ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش دهد از هر نگه رطل گرانی چشم مخمورش مرا دیوانه دارد عشق او در دامن دشتی که…
می نماید در شب تاریک راه دور را
می نماید در شب تاریک راه دور را چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی…
مهی که مهر رخش در ضمیر ما گرم است
مهی که مهر رخش در ضمیر ما گرم است به التفات کرم سرد و با جفا گرم است زتاب آه جگر خستگان او خورشید سربرهنه…
معنیی گر هست با رند می آشام است و بس
معنیی گر هست با رند می آشام است و بس چشم بیداری و به عالم گر بود جام است و بس جاده ها دور از…
مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است
مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید چشم روزن تا…
لب خندان به تو ای غنچه دهن بخشیدند
لب خندان به تو ای غنچه دهن بخشیدند چشم گریان و دل خسته به من بخشیدند زآشنایی سخن شر کن ای دل که ترا همه…
گل داغ سر پرشور سودا عالمی دارد
گل داغ سر پرشور سودا عالمی دارد تکلف بر طرف دیوانگیها عالمی دارد حریفی در دو عالم نیست چون چشم سیه مستت که دارد عالمی…
گرفت عشقش ازین دست اگر گریانم
گرفت عشقش ازین دست اگر گریانم رسید چاک گریبان چو گل به دامانم نقاب روی هنر گشته جوش دلتنگی همیشه در گره دل چو غنچه…
کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل
کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل مگر از طرز نگاهم شنوی زاری دل نقد فرصت که به غمخواری دل خرج کنی صرف کن خانه…
کجا روم که به دردم رسید و هیچ نگفت
کجا روم که به دردم رسید و هیچ نگفت فغان که نالهٔ زارم شنید و هیچ نگفت چو دید شوخی شبنم ببرگ گل در باغ…
قانع شده ست دل به تمنای او مرا
قانع شده ست دل به تمنای او مرا در سر بس است شورش سودای او مرا در عشق پای تا به سرم خون شد و…
غنچه مانند این دهن باشد
غنچه مانند این دهن باشد چون دهان تو بی سخن باشد پی بوحدت بریم از کثرت خلوت ما در انجمن باشد گل داغ تو بر…
عید من باشد گرفتاری به یار تازه ای
عید من باشد گرفتاری به یار تازه ای بشکفد گل گل دلم از خار خار تازه ای در دم پیری به عشق نوجوانان شاد باش…
عالم از جوش بهاران چه بسامان شده است
عالم از جوش بهاران چه بسامان شده است شش جهت نام خدا یک گل خندان شده است جویای تبریزی
صد شکر کز غم چو تویی زار و خسته ام
صد شکر کز غم چو تویی زار و خسته ام از پهلوی رخ تو چو زلفت شکسته ام بر دیده ام خرام که در رهگذار…
شکرین لعل او مکیدهٔ ماست
شکرین لعل او مکیدهٔ ماست کوچهٔ زلف او دویدهٔ ماست یار ما آمد و صفا آورد بادهٔ بی غش رسیدهٔ ماست مزهٔ ما دل کباب…
شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب
شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب چو گل چاک گریبان بیتو وقف دامن است امشب نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو…
سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا
سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا شب هجر تو نظرباز خیالت باشم دل چون آینه…
سراپا را چو در رخت زمردفام میپیچد
سراپا را چو در رخت زمردفام میپیچد به خود چون تاک سرو از رشک آن اندام میپیچد حیا دارد لبش را این قدرها کمسخن با…
ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها
ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها می کند سوزن تهی پارا علاج خارها پرنیان شعله می بافم زتار و پود آه می توان دریافت…
زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد
زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد زبان چون گوش فیضی از سخن هرگز نمی یابد چو ریگ شیشهٔ ساعت کسی ذوق سفر داند…
زان چشم مست کار صبوحی کند نگاه
زان چشم مست کار صبوحی کند نگاه در هر رگم چو شمع از آن می دود نگاه همچون شکست شیشه صدا می شود بلند در…
ز رنگ چهره ام بوی بهار درد می آید
ز رنگ چهره ام بوی بهار درد می آید نفس تا می کشم از سینه آه سرد می آید جویای تبریزی
ریخت مژگانت که ویرانی بود آباد ازو
ریخت مژگانت که ویرانی بود آباد ازو یک بغل چاکم به رنگ غنچه در دل داد ازو بسکه با درد فراق دوستان رفتم به خاک…
رفتن از خویش به یادش سفر مردان است
رفتن از خویش به یادش سفر مردان است وادی بی خبری رهگذر مردان است تیغ صاحب جگران است بریدن زجهان چشم بستن ز دو عالم…
دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای
دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای حیف از آن دل که…
دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت
دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد…
دل عاشق زفغان سیر نگردد هرگز
دل عاشق زفغان سیر نگردد هرگز جرس از ناله گلوگیر نگردد هرگز راستان هیچگه از عزم پشیمان نشوند بی رسیدن به نشان تیر نگردد هنوز…
دل افروخته را آفت افسردن نیست
دل افروخته را آفت افسردن نیست هر کرا زنده به عشق است غم مردن نیست کرد گردآوری خود دلم از پهلوی صبر کار گرداب به…
درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها
درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها حبابش داغهای سینه، موجش دل تپیدنها تپیدن میکند محرومتر از دولت وصلت که سازد موجها را عین…