غزلیات جویای تبریزی
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم چون غنچه بود خرمی ما ز غم عشق تا دل به ره…
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد صدای قهقههٔ گل بلند خواهد شد چنین که گشته نمک پاش خنده لعل لبت علاج درد دل دردمند…
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود…
گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد
گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد در چمن از سرو بلبل خط بیزاری کشد هر که از دون همتی چون شیشهٔ ساعت دمی…
کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است
کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است شکوه از جورش مکن زنهار کافر نعمتی است با وجود دست و پا در راه جست و…
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم که حسرت نامه ام را بر شکست بال خود بستم سخن از عرش گوید مرغ دل تا…
فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند
فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند بی سرو سامان احوالم به سامان می کند از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا لالهٔ پیکانی زخمم…
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند آفتاب من به نقد جان چو شد جولان…
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد…
عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد
عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد هر چه هر کس می کشد از پهلوی خود می کشد تا به آسانی تواند عقده…
صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز
صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز خنده ها بر گریه های بی سبب دارم هنوز غنچه گر دارد مرا گردون ز دلتنگی چه…
شکاریی که دلم گشته است نخجیرش
شکاریی که دلم گشته است نخجیرش صدای شیر به گشو آید از نی تیرش به صد زبان خموشی جواب ناله دهد چو بوی غنچه نهان…
شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود
شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود ابر رحمت شد و بارید به دل…
سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما
سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما نالهٔ پهلو شکافی چون جرس داریم ما رازدار عشق را نبود مجال دم زدن بخیه بر زخم دل…
سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را
سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را مرا سرپنجهٔ حسن است طاقت آزما…
زورآوران که پنجهٔ افلاک می برند
زورآوران که پنجهٔ افلاک می برند در کاسهٔ امل چه به جز خاک می برند آنانکه شبنم گل شب زنده داری اند فیض سحر به…
زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را
زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم به خود…
زاضطراب چو موج سراب آب نخورد
زاضطراب چو موج سراب آب نخورد دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت…
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی…
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است تیر روی ترکش مژگان نگاه او بس است چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو…
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد هر گه به گوش دل…
دور از تو زبسکه بی دماغم
دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم عشقم چو…
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی…
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار…
دل از بس سوی رخسار تو باشد
دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد پری بلبل صفت…
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا…
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد…
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر داغها…
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته…
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست…
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب…
چون شمع برافروختی از باده کشیدن
چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن…
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست…
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او رگ جان می زند از خیره سری نشتر او هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او…
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من کز آن قطع نظر خونابهٔ حسرت چکید از من به نیروی محبت کرد صید خویشتن دل…
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم…
جان آزاد گرفتار تن زار بماند
جان آزاد گرفتار تن زار بماند همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند از پریشان نظری گشته پریشان دلها دیده آن است که در…
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم مرا گهوارهٔ راحت…
تا گشته است پای خم آرامگاه ما
تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو…
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد خوی آتشناک او بزم جفا را گرم کرد درد کی آسان تواند جای گیرد در دلی…
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی تخم گویی…
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن نکهت گل موج…
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ…
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم…
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این…
به پیری نشد چاره گردن کشان را
به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این…
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر…
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن! چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن! گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین…
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست…
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد زان روی با سرشکم بوی گلاب باشد گر شاهی از فقیری است دارد نمود بی بود…