ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند

ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند ز بس شوخی ستادن در رهش رفتار را ماند نهال جرأتم را نیست باری با جگر…

ادامه مطلب

رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است

رقص او تنها نه گرم پیچ و تابم کرده است شعلهٔ آواز پرسوزش کبابم کرده است ‏ عشق را نازم که بهر سکهٔ داغ جنون…

ادامه مطلب

دیده بر روی خیال تو شبی واکردیم

دیده بر روی خیال تو شبی واکردیم چشم پوشیده جمال تو تماشا کردیم الفت عالمیان بسکه نفاق آمیز است خویش را گرد رم وحشت عنقا…

ادامه مطلب

دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد

دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد تا ایمن آن جمال ز رنج گزند شد دست هوس ز گیسوی مشکین او مدار بر بام آفتاب…

ادامه مطلب

دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را

دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را ره مده در بزم رندان زاهد سالوس را در حقیقت این خود آرایان گرفتار خودند حسن خط و…

ادامه مطلب

دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کرده‌ای دارم

دل پراضطرابی؛ دست و پا گم کرده‌ای دارم سری؛ با کافری راه خدا گم کرده‌ای دارم به خوب و زشت چون آینه نبود راحت و…

ادامه مطلب

دشت را از جلوه اش رشک گلستان دیده ام

دشت را از جلوه اش رشک گلستان دیده ام گل به دامان هوا از گرد جولان دیده ام داشت امشب یاد گرمیهایش دل را در…

ادامه مطلب

در غم شاه شهیدان زار می باید گریست

در غم شاه شهیدان زار می باید گریست روز و شب با دیدهٔ خونبار می باید گریست می کند اغیار منع گریه در یاد حسین…

ادامه مطلب

در دل، آنانکه غم یار نهان می دارند

در دل، آنانکه غم یار نهان می دارند شعله ای را بخس و خار نهان می دارند عزلت آنانکه گزیدند پی شهره شدن راز در…

ادامه مطلب

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند فریاد که روز سیهم در بدر افکند بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را بیرنگی او…

ادامه مطلب

خون دل تا شراب احمر ماست

خون دل تا شراب احمر ماست گردش رنگ دور ساغر ماست خاک گردید بر شدن بفلک شیوهٔ عجز زورآور ماست بطپیدن زخویشتن رفتم دل پراضطراب…

ادامه مطلب

خط پشت لب میگون تو عنوان گل است

خط پشت لب میگون تو عنوان گل است دهنت نقطهٔ بسم الله دیوان گل است شده از یاد تو هر قطرهٔ خونم چمنی موج خون…

ادامه مطلب

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم بسکه از غربت دلم…

ادامه مطلب

چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید

چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید در فکر خموشی پر پرواز خیال است اندیشه ام…

ادامه مطلب

چو دست جرأتش طرح شکار شیر می‌ریزد

چو دست جرأتش طرح شکار شیر می‌ریزد گداز اشک خون ز دیدهٔ نخچیر می‌ریزد چنان گرد کدورت دور ازو در سینه جا دارد که آهم…

ادامه مطلب

چه جورها که غمت با دل تباه نکرد

چه جورها که غمت با دل تباه نکرد فغان من اثری در دل تو آه نکرد جویای تبریزی

ادامه مطلب

چشم دل بگشا که جوش حسن اوست

چشم دل بگشا که جوش حسن اوست برگ برگ انجمن آیینه دار حسن اوست یک بغل چاک گریبان را کند گردآوری با دل هر غنچهٔ…

ادامه مطلب

جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!‏

جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!‏ ز می خمخانه ها را رشک کهسار بدخشان کن!‏ ز قید بوریا هم درد اگر داری…

ادامه مطلب

تو و بدمستی و رندی و میْ‌آشامی‌ها

تو و بدمستی و رندی و میْ‌آشامی‌ها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامی‌ها صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان…

ادامه مطلب

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش پر در پر عنقا بپریدم ز بپریدم ز بر خویش تا بام قفس قوت پرواز ندارم شرمنده ام…

ادامه مطلب

تا سر ما کشتگان آن تندخو بر کف گرفت

تا سر ما کشتگان آن تندخو بر کف گرفت شد چنان سرخوش که پنداری کدو بر کف گرفت آب گردد بس که از شرم صفای…

ادامه مطلب

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود آشفته خاطریم به سامان نمی شود ارباب جستجوی به راهش سپرده اند آن پای را که رزق…

ادامه مطلب

بی‌رخت گل در چمن آشفتگی‌ها می‌کند

بی‌رخت گل در چمن آشفتگی‌ها می‌کند غنچه با بوی تو در یک پیرهن جا می‌کند پیش پیش رنگ رخسار خود از خود می‌رویم در چنین…

ادامه مطلب

بی تو دل را سیر گلشن باعث آرام نیست

بی تو دل را سیر گلشن باعث آرام نیست لاله و گل را شراب عیش ما در جام نیست بسکه در هر حالتی طبعت به…

ادامه مطلب

بوسی ز کنج لعل لبش انتخاب کن

بوسی ز کنج لعل لبش انتخاب کن خود را به آن نگار مصاحب شراب کن بسیار بسته است ز حسن صفا به خویش آیینه را…

ادامه مطلب

به قصد کشتنم افراخت قد خورشید سیمایی

به قصد کشتنم افراخت قد خورشید سیمایی قیامت راست شد برخاست از جا سرو بالایی وفا بیگانه ای بی رحم بی بیباکی دل آزاری مروت…

ادامه مطلب

به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را

به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟ ندارم من…

ادامه مطلب

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد شب فراقت سر تو گردم به…

ادامه مطلب

بس که گوهر بر کنارم چشم خون‌پالا فشاند

بس که گوهر بر کنارم چشم خون‌پالا فشاند بی‌نیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود گوییا مشت…

ادامه مطلب

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش که ناوک مژهٔ او بود…

ادامه مطلب

با شیخ خانقاه می ناب می زنم

با شیخ خانقاه می ناب می زنم ساغر بطاق ابروی محراب می زنم در دیده ام خیال تو هر دم بصورتیست هر لحظه نقش تازه…

ادامه مطلب

این چه بیداد است ای شمشاد قامت می‌کنی

این چه بیداد است ای شمشاد قامت می‌کنی در شکرخندی نهان شور قیامت می‌کنی جام بی‌مهریت بادا سرنگون زاهد چو چرخ باده‌نوشان محبت را ملامت…

ادامه مطلب

ای به قربان تو گردند کمان ابروها

ای به قربان تو گردند کمان ابروها گردش چشم تو تعلیم رم آهوها تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد حسن معنی نگر از…

ادامه مطلب

آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است

آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است وآنچه نگذشته است در خاطر ترا یاد من است ناله می گردد تکلم بر لبم از درد…

ادامه مطلب

الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده

الهی در ره فقرم شکوه پادشاهی ده سرم را از خم تسلیم فر کج کلاهی ده بود لبریز صهبای گنه پیمانهٔ عمرم مرا از لخت…

ادامه مطلب

آشوب جهان فتنهٔ ایام همین است

آشوب جهان فتنهٔ ایام همین است شوخی که زدل می برد آرام همین است مستانه خرامان شده آن شاخ گل امروز ای سرو زحق نگذری…

ادامه مطلب

از هر که گشت محو تو مستور نیستی

از هر که گشت محو تو مستور نیستی وز هر که بست دل برخت دور نیستی باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما چون گشت…

ادامه مطلب

از صفای خاطر ما هیچکس آگاه نیست

از صفای خاطر ما هیچکس آگاه نیست عکس را در خلوت آیینهٔ ما راه نیست فارغ از قید عبادت نیست در عالم دلی این نگین…

ادامه مطلب

از حیا تا رنگ رخسارت به پرواز آمده

از حیا تا رنگ رخسارت به پرواز آمده بر هوا خیل پری در جلوهٔ ناز آمده برگهای نسترن از شوخی موج نسیم فوج ارواح است…

ادامه مطلب

احمد مرسل که عالم جمله در تسخیر اوست

احمد مرسل که عالم جمله در تسخیر اوست ممکنات از حلقه های چرخ در زنجیر اوست قاضی باز و کبوتر، غازی دلدل سوار تا قیامت…

ادامه مطلب

هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد

هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد نگه را نوبهار جلوه اش دیوانه می سازد من آن مجنون عنقا جلوه ام کز غایت وحشت…

ادامه مطلب

هر نالهٔ دل من آواز دلگشایی است

هر نالهٔ دل من آواز دلگشایی است هر آه شعله سوزم مکتوب آشنایی است هر داغ سینهٔ من مجنون خانه سوزی است هر قطرهٔ سرشکم…

ادامه مطلب

هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد

هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد آفتاب از صبح سر در زیر چادر می کشد کفر و دین را امتیازی نیست…

ادامه مطلب

نونهال من ز طفلی آشنا بیگانه بود

نونهال من ز طفلی آشنا بیگانه بود کوچه گرد شهره و بدمست و دشمن خانه بود کرد پیدا این زمان نام خدا تمکینکی ورنه وضعش…

ادامه مطلب

نه آسان زان سر کو عاشق بیدل برون آید

نه آسان زان سر کو عاشق بیدل برون آید ز جوش گریه هیهات است پا از گل برون آید مجسم گشته حسن معنی گلشن به…

ادامه مطلب

نسبتی باشد بتان هند را با پان هند

نسبتی باشد بتان هند را با پان هند حاصلی نبود بجز خون خوردن از سبزان هند می کنند از بس زموی سر خودآرایی بجاست گر…

ادامه مطلب

میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق

میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق حسن را در پرده بر چون در ته دامن خلق در لحد جویا چراغم روشن از مهر علی…

ادامه مطلب

می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا

می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا…

ادامه مطلب

مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم

مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم پیچ و تاب غم عشق تو بود زنجیرم سوی خود می کشد از دایرهٔ تدبیرم زور وابستگی سلسلهٔ تقدیرم…

ادامه مطلب

محفل صهباپرستان بی نوای ساز نیست

محفل صهباپرستان بی نوای ساز نیست گرمیی با بزم ما بی شعلهٔ آواز نیست رنگم از حیرانی دیدار برجا مانده است طائر تصویر را بال…

ادامه مطلب