غزلیات جویای تبریزی
عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم
عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم بر در دیوانگی دانسته چندی می زنم می روم از خویشتن امشب به یاد زلف او همتی یاران!…
عاشقان را با پریشانی ست پیمانی درست
عاشقان را با پریشانی ست پیمانی درست نقش ما بنشسته با زلف پریشانی درست حسن شوخش پرده برگیرد اگر از روی کار در جهان باقی…
شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی
شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی گر از میانه روی در کنار خود باشی به روی شاهد مقصود دیده بگشایی گر از صفای…
شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست
شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست با کمان قامت خم رفت تیر آه راست کی برند از مسلک حق فیض ارباب نفاق مار کج…
شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود
شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود دیده دیدم که به خوناب جگر می غلتید خبر از…
سوار ابلق لیل و نهار خود باشد
سوار ابلق لیل و نهار خود باشد اگر کسی بتواند سوار خود باشد خوشا حضور نماز کسی که چون محراب ز خود تهی شود و…
سخن سازی چو چشم یار در دنیا نمی باشد
سخن سازی چو چشم یار در دنیا نمی باشد بلایی در جهان مانند آن بالا نمی باشد به حال هر که از خود رفت چون…
زور شور گریه ای می شد به خواب
زور شور گریه ای می شد به خواب خواب می آرد بلی آواز آب بوی تحقیق از مقلد نشنوی کس نگیرد از گل کاغذ، گلاب…
زجوش ناز دندانت در نایاب را ماند
زجوش ناز دندانت در نایاب را ماند تبسم بر لبت صبح شب مهتاب را ماند کدامین نوگل، آئین بند گلشن شد، که هر بلبل ز…
ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد
ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد ترا گر بر دل بیدرد ناخن می زند…
ز چشمم جز سرشک لعلگون بیرون نمیآید
ز چشمم جز سرشک لعلگون بیرون نمیآید بلی هرگز در از دریای خون بیرون نمیآید نمکها بر جراحت زد تن درد آشنایم را دلم از…
ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا
ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا زداید غم به هیچ از…
رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم
رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان چشمکی…
دهد بوی جگر پرکاله آهم
دهد بوی جگر پرکاله آهم بود از دودمان ناله آهم ز جوش غم گره شد در دل تنگ چو داغ غنچه های لاله آهم جویای…
دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی
دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی جان می دهم خندهٔ پنهان تو جتی در دم چو اثر کرد در او منصب دل یافت در…
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند تا منصب قبول تو می نوش داده اند هر لخت دل زبان دگر شد مرا به…
دل از مهر می و معشوقم آسان بر نمی خیزد
دل از مهر می و معشوقم آسان بر نمی خیزد دلی هرگز کس آسان از سر جان بر نمی خیزد کنم زنجیر خالی از در…
در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک
در کسب هوا کوش که آزاد کند مشک بو را چو دمی همنفس باد کند مشک دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک…
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم آن چیز که داریم میسر بفشانیم چون نخل که آبی خورد و میوه دهد بار از…
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام مستم از کیفیت سرشار دور افتاده ام معنی بیگانه با دل آشناتر می شود در بر یارم…
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب جویای تبریزی
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است گرنه…
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض…
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند رفته ام تا از میان جا در کنارم داده اند بر مآل خویش خندم یا…
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید میان چاه زنخدان او نشان یابد کسیکه پای…
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد بکن ستایش اهل کمال در غیبت که روی آینه…
چشمت که ز خون ما شرابی است
چشمت که ز خون ما شرابی است دایم پی خان و مان خرابی است روی تو چو آفتاب پرنور لعلت گل قند آفتابی است محو…
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟ غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو…
توصیف تو از بشر نیاید
توصیف تو از بشر نیاید در کسوت گفت در نیاید بی معنی عشق همچو تصویر از عالم رنگ برنیاید معنی حقیقت از بزرگی در قالب…
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را چون موج که برهم خورد از وی کف دریا در…
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود هر…
تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است
تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است…
پای بر آسودگان خواب راحت می زند
پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش بچشم کم مبین سیمای دردآلود عاشق را که باشد آتشی پنهان ته…
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی…
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد به نیسان بهاری لاف هم…
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش…
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده…
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر…
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما…
آیینه با وقار تو سیماب می شود
آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در…
ای خضر هر که مست شراب جنون بود
ای خضر هر که مست شراب جنون بود حاشا که در متابعت رهنمون بود دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند سوهان استخوان تنم…
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست از نفس مشت غبار جسم را برباد بست می تواند نالهٔ دل را به گوش او…
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده…
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم از…
اسم باید که موافق بمسمی باشد
اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد جویای تبریزی
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق…
از روی نو خط تو دل زار من شکفت
از روی نو خط تو دل زار من شکفت چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت برداشت زلف را زبناگوش او نسیم در باغ…
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد به حسرت لخت دل از جیب…