غزلیات بلند اقبال
زلف تو سرکش است و دل من مشوش است
زلف تو سرکش است و دل من مشوش است ز آنرو که شه برد سر هر کس که سرکش است گفتم فراق را به صبوری…
ز غم هر دم دل خون دیده ام خونبارتر گردد
ز غم هر دم دل خون دیده ام خونبارتر گردد چوخونم کم شود از دل غمم بسیار تر گردد دلم چون چشم بیمار تو بیمار…
رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد
رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد عزم کرده است همانا که کندتعمیرم…
دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح
دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح صلاح من بود این تا تو را بود چه صلاح زمانه بر دل های ما زغم زده قفل بگیر…
دلا منال گراز یار خویشتن دوری
دلا منال گراز یار خویشتن دوری که اختیار به دست تونیست مجبوری ندیده چشم کسی ای نگار روی تو را چه شد که درهمه عالم…
دل برد و گشت پنهان از چشمم آن پری رخ
دل برد و گشت پنهان از چشمم آن پری رخ از بردن دل افسوس وز رفتن وی آوخ هر کس که افتدش راه روزی به…
در تصور ما که ما بینای روی دوستیم
در تصور ما که ما بینای روی دوستیم دوست پیش ما وما درجستجوی دوستیم از پریشان حالی است این حالت ونبود شگفت و این چنین…
خواه اندر کعبه باش وخواه در بتخانه باش
خواه اندر کعبه باش وخواه در بتخانه باش هرکجا باشی به یاد آن بت جانانه باش گفتمش شمع رخت چون برفروزد چون کنم گفت بهر…
چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد
چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد چشم من از آتش ودود تواشک آلود شد نیستی داوود وزلفت جوشن داوود گشت نیستی نمرود وچهرت آتش…
چشمه حیوان من شد لب جانان من
چشمه حیوان من شد لب جانان من شد لب جانان من چشمه حیوان من شد رخ جانان من شمع شبستان من شمع شبستان من شد…
تونوبهار منی نوبهار را چکنم
تونوبهار منی نوبهار را چکنم به پیش عارض تو لاله زار را چکنم توسروقد به کنارم نشسته ای شب وروز صفای سرو ولب جویبار راچکنم…
تنها همی نه با من با هر کس آشنائی
تنها همی نه با من با هر کس آشنائی با دشمن خود ای دوست گومهربان چرائی کس نیست اندرین شهر کز او نبرده ای دل…
پیش شمع عارضش پروانه می باید شدن
پیش شمع عارضش پروانه می باید شدن سوختن را ز آتشش مردانه می بایدشدن خال جانان دانه است و زلف او دام بلا مبتلای دام…
بها را چکنم من که چون خزان به من است
بها را چکنم من که چون خزان به من است خزان به برگ رزان چون کندچنان به من است به جز وفا چه بدی دیده…
بر دلم خورده تیر مژگانش
بر دلم خورده تیر مژگانش نبرم جان ز زخم پیکانش خویش را یوسف افکند در چاه گر ببیند چه زنخدانش خوار گردد به چشم بلبل…
با سنگ بت سنگدلم گفت ز مائی
با سنگ بت سنگدلم گفت ز مائی گفتم عجمی گوی ز آبی نه زمانی هر سو که نظر می فکنم روی تو بینم پیدائی وپنهان…
ای قدم خم گشته تر ز ابروی تو
ای قدم خم گشته تر ز ابروی تو وی دلم آشفته تر از موی تو معنی ز والقلم را یافتم چون بدیدم بینی وابروی تو…
ای بلبل بی دل منال آخر گلت پیدا شود
ای بلبل بی دل منال آخر گلت پیدا شود اردیبهشت آید ز نو وز سر جهان برنا شود من هم دلی دارم غمین از هجر…
اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی
اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی زحال من شوی آگه به روز من بنشینی زهی به صنعت باری زماه فرق نداری جز این که…
از سیه چشم توروزم سیه است
از سیه چشم توروزم سیه است آفت جان ودل از یک نگه است گردچشمت ز پی غارت دل مژه صف بسته چو شاه و سپه…
همه از باده من از گردش چشمت مستم
همه از باده من از گردش چشمت مستم حاجتم نیست به می جام بگیر از دستم دل ز مهر چوتوماهی نتوان کردرها در خم زلف…
هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد
هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد نقشی است که از لعل لب دلبرم افتد گر دست دهد روی و لب دوست تمنا دیگر…
نه چون چشم تو دیدم چشم مستی
نه چون چشم تو دیدم چشم مستی نه همچون پشت دستت پشت دستی سوی بتخانه گر افتد گذارت کندکی بت پرستی بت پرستی کند درعشقت…
من همی گویم که عاشق بر رخ آن دلبرم
من همی گویم که عاشق بر رخ آن دلبرم آبرو بردم زعشق ای خاک عالم بر سرم آن سمندر بود کاندر آتش سوزان بسوخت من…
مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است
مشکل دل گفتم اززلفت یقین حل گشته است با سر زلفت حدیث اومطول گشته است دروجود جوهر فرد اشتباهی داشتم از دهانت پیش من اکنون…
گوید ار کس زمعجزات مسیح
گوید ار کس زمعجزات مسیح پیش لعل لب تو هست قبیح همه عضو تودل برد از دست کل شی من الملیح ملیح من به وصف…
گفتم که عاشقم من وز این گفته ام خجل
گفتم که عاشقم من وز این گفته ام خجل زیرا که عاشقی نبود کار آب وگل عاشق تنی بود که نه دل خواهدو نه جان…
گرد رویتخط سیاه گرفت
گرد رویتخط سیاه گرفت یا خسوف است وقرص ماه گرفت هاله درچرخ گرد ماه گرفت یا به آیینه زنگ آه گرفت ترک چشمت برای غارت…
قسم به موی تو یعنی به سوره واللیل
قسم به موی تو یعنی به سوره واللیل که جز تو با کس دیگر دلم ندارد میل حکایتی است ز روی توسوره والشمس کنایتی است…
عشق چون شمع است ومن پروانه ام
عشق چون شمع است ومن پروانه ام عشق زنجیر است ومن دیوانه ام عشق دریا ومنم کشتی در او عشق صهبا ومنش پیمانه ام عشق…
شراب عاشقان از نور باشد
شراب عاشقان از نور باشد نه اندر خم نه از انگورباشد ز مشرق تا به مغرب هست گامی اگر چه درنظرها دور باشد بباید کرد…
سروقد غنچه دهن گل بدنی
سروقد غنچه دهن گل بدنی پای تا سر به حقیقت چمنی گفتمت سروقد ومنفعلم که تو نسرین بر وسیمین بدنی گفتمت غنچه دهن در غلطم…
زلف تو چو دودآمد وچهر تو چوآتش
زلف تو چو دودآمد وچهر تو چوآتش و از آتش ودود تو دلم گشته مشوش جان ودلوهوش وخرد وصبر وتوانم می بود وربود از کف…
ز ازل چو دلبر ما به خیال دلبری شد
ز ازل چو دلبر ما به خیال دلبری شد دل ما هم ازخیال قد اوصنوبری شد همه ما مگر نبودیم به هم انیس وهمدم چه…
رخ یک طرف دو طره جانانه یک طرف
رخ یک طرف دو طره جانانه یک طرف بردند دل ز هرطرف از ما نه یک طرف از خال وزلفت از دوطرف دانه است ودام…
دهر ومافیها که شد موجود از بهر علی است
دهر ومافیها که شد موجود از بهر علی است دهر تا بوده است ومی باشد همه دهر علی است این همه عالم که یزدان خلق…
دلا تا چند ابجد تا کی ابتث
دلا تا چند ابجد تا کی ابتث کتاب عشق را خوان یک دومبحث نشد حاصل ز لعل او جوابی به وضع ابجد و قانون ابتث…
دشمنی دارنددرکار آب وآتش باد وخاک
دشمنی دارنددرکار آب وآتش باد وخاک با دلم شد پس غم یار آب و آتش باد وخاک یار ما هم شاید ار با ما دم…
در بر دلدار کی رفتم که دلداری نکرد
در بر دلدار کی رفتم که دلداری نکرد کی غم دل پیش او گفتم که غمخواری نکرد کی به اوگفتم که بیمارم چو چشمت از…
خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن
خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن گفتم برو پروا نکن کردی کنون پروانه کن تا بت پرست و بت شکن هر…
چو لاله دل ز داغم لکه دارد
چو لاله دل ز داغم لکه دارد بت من چون هوای مکه دارد رخش از بوسه ام گر پر کلف شد به رخ ماه فلک…
چشمت خدای داده که صاحب نظر شوی
چشمت خدای داده که صاحب نظر شوی هم گوش و هوش تا که ز عالم خبر شوی از دل اگر نبینی وگر نشنوی ز جان…
تیر مژگان تو ما را برجگر بنشسته است
تیر مژگان تو ما را برجگر بنشسته است مرحبا ز ایندست وبازو تا به پر بنشسته است هرکجا سروی بودقمری نشیند بر سرش بر سر…
تعالی الله زجانانی که دارم
تعالی الله زجانانی که دارم ز جانان است این جانی که دارم به سیر سرو بستانم چه حاجت از این سرو خرامانی که دارم به…
پرده را از روی خود انداخت یار
پرده را از روی خود انداخت یار وزنگاهی کار ما را ساخت یار بود شب تاریک ومن گم کرده راه دستگیرم شد مرا بشناخت یار…
به که ما دیوانه از عشق پری روئی شویم
به که ما دیوانه از عشق پری روئی شویم تا مگر زنجیری زنجیر گیسوئی شویم دوزخ سوزان چو از بهر گنهکاران بود همنشین باید به…
برقع ز رخ گشودی دل ازکفم ربودی
برقع ز رخ گشودی دل ازکفم ربودی چون دل ربودی ازمن خود رو نهان نمودی ای سرو قد مه رورفتی به حرف بدگو هر کس…
با سر زلف تودارم کارها
با سر زلف تودارم کارها با دلم از بس کندازارها من سر زلف تو گیرم تا شود بر دلم آسان همه دشوارها بوئی از زلف…
ای دوست که ترک دوستان کردی
ای دوست که ترک دوستان کردی تاچندبه کام دشمنان گردی ازما ز چه بی گنه برنجیدی آخر ز چه بی سبب بیازردی هرگز لطفی به…
ای بت ماه روی مشکین مو
ای بت ماه روی مشکین مو دل به چوگان زلف توچون گو ای سنان قامت ای زره گیسو تیر مژگانی وکمان ابرو رستم داستان حسنی…